eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل آن شیشه که در همهمه باد شکست باز دلم؛ یاد تو افتاد و شکست💘 ۱۲ روز دیگر مانده...🗓 🌷 🍃 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
•••♥️••• یک هفته مانده بود به عید که خبرآوردند مهدی شهیدشده. درست بیست وپنج اسفند سال ۶۳ . کسی جرات نمیکرد به من بگوید بچه های لشکر مرتب تلفن میزدند واحوال مرا،می پرسیدند! بلاخره متوجه شدم ،ازشان تقاضا کردم لااقل جنازه اش را نشانم بدهند.. که نمی‌شد! که نمی‌توانستند! بعدها فهمیدم او هم مثل برادرش حمید توی جزیره_مجنون گم شده است.. یک شهید گمنام... @parastohae_ashegh313
😂😂 "خب شاید از قیافه مون خوشش نیومده😕 با ناراحتی گفتم😏 بی خود کرده که خوشش بیاد یا نیاد.... مگه ماشین باباشه؟🚖 میگن یه بار بسیجی‌ها به حاج همت شکایت کردند؛ که بعضی از این ماشینای لشگر🚍 که می رن شهر ، بچه‌ها رو سوار نمیکنن ، با اونا چی کار کنیم؟ حاجی هم گفته ، هر 👈ماشینی🚖 که بسیجی ها رو سوار نکرد، با سنگ بزنید شیشه ش رو بشکونید🤭 و اگه اعتراضی هم کرد ، بگید حاج همت دستور داده بقیه‌اش با من😊 عباس با تعجب پاشد ، جلوی من ایستاد و گفت: ببینم باز دو باره فکر🤔 شر بازی به سرت زده؟ فکر شر چیه...🤪 می خوام اگر خدا لطف کنه، دستور حاج همت رو اجرا کنم😂 هر چی باشه خدا بیامرز شهیده و باید توصیه شهدا رو عمل کرد... اونم اون که فرمانده لشگرمون بوده😅😅 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
یک بار با محمدحسین در دفتر امام جمعه بودیم، چند نفر از مسئولان شهر و استان نیز حضور داشتند. محمدحسین کنار من نشسته بود او علی رغم جثه لاغرش بنیه‌ای قوی💪 داشت. رئیس شهربانی هم طرف دیگر من نشسته بود. جلوی همه نوشابه🥃 گذاشتند، محمدحسین سر انگشتش را گذاشت زیر نوشابه و با قاشق در آن را باز کرد🤭 صدای باز شدن در نوشابه توجه همه را جلب کرد😍 رئیس شهربانی که کنار من بود با دیدن این صحنه خیلی تعجب کرد😳 همین طور که نگاه می‌کرد دیدم او نیز دستش را به تقلید از محمدحسین زیر نوشابه گذاشت و قاشق را فشار داد و می‌خواست در آن را باز کند،اما نمی‌توانست. در همین موقع محمدحسین خندید: نه جانم! هر کسی نمی‌تواند این کار را بکند، باید حتما وارد باشید👌👌 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با تبسم هاے گرمت روز من آغاز شد❣ صبح آمد خنده ات جاریست لبخندت بخیر🌿 ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
می‌گوید: «زیر همین چادر فتنه‌ها می‌کنید!» می‌گوید: «گرمتان نمی‌شود؟!» می‌گوید و می‌گوید و نیش می‌زند...😔 و انگار نمی‌داند؛ آتش طعنه‌هایش🔥 بیش‌تر از هر گرمایی، جان را، روح را و دل را آتش می‌زند. نمی داند؛ همه‌ی این «نیش» ها «نوش» می‌شوند مادامی که «یاس یعنی مهربانی بر همـه»🌿 نمی داند؛ که می‌ارزد برای لبخند «او» از دنیــا گذشت❣ (س)🤲 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو که پهلوون بازے... میدونی پهلوون کیه؟؟ پهلوونی که نباشه... پهلوون نیست...☝️ ۱۱روز مانده تا سالگرد عروجش ...🗓 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
زمانی كه مرا از مدرسه به خانه آوردند حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشد. دلم لرزید💔 و با خودم گفتم: سلام بابا...🍃 همیشه كه به خانه می‌آمدی من و صادق را درآغوش می‌كشیدی و می‌بوسیدی و با خنده‌هایمان شاد بودی. اما حالا چرا بلند نمی‌شوی؟🍂 نكند دوباره یتیم شده باشم...😔 آن لحظه كه در كانون ابوذر، بدن مجروحت را غسل می‌دادند، غم بزرگی در دلم ریخت هرچه به آنها اصرار كردم اجازه ندادند ببینمت🌾 به آنها گفتم بابا سعیدم مرا از پسر خودش هم بیشتر دوست دارد❣ باید به اندازه تمام سال‌های یتیمی چهره‌اش را ببینم😭 یك بار دیگر دستش را بلند كنم و بر سرخود بكشم. دستان پر مهری كه خیلی چیزها را به من یاد داد✨ پدرم را به خاطر ندارم ولی هیچگاه بابا سعید را فراموش نمی‌كنم. خصوصاً زمانیكه با هم نماز می‌خواندیم. می‌دانم از چند روز دیگر بهانه‌گیری‌های محمد صادق شروع می شود به عكس بابا خیره می ‌شود و با شیرین زبانی بابا بابا می‌گوید🥀 سرانجام او نیز بزرگ خواهد شد و خواهد فهمید كه پدرش برای چه و به كجا رفته است. ✍به نقل از 🥀 📆 🕊 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
میدونید ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ، "ﺗﻌﺎﻭﻥ" ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﻮﺩ؛ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺳﺎﮎ ﺷﺨﺼﯽ👝 ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩن ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﯾﻪ ﭘﻼﮎ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘن. ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘن ﺑﺮﻥ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ، ﻣﯽ ﺭﻓﺘن ﺗﻌﺎﻭﻥ ﭘﻼﮎ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩن ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺷﺨﺼﯿﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﺪ؛ ﺣﺪﻭﺩ سه ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﮎ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯﻩ ﺩﺍﺧﻞ "ﺗﻌﺎﻭﻥ" ﻣﻮﻧﺪﻩ🌾 ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ... ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻫﯿﭻ ﭘﻼﮐﯽ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺗﺎ ﻭﺳﺎﯾﻠﺶ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺪﻥ !!! 🥀 📆 سالروز تدفین میدان امیرچخماق یزد ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگذار مرا در این هیاهو، آقا🙏 تنها و غریب و سر به زانو، آقا😔 ای کاش ضمانت دلم را بکنی❣ تکرار قشنگ بچه آهو آقا🤲 ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
📜 ❣ بسمه تعالی به نام خالق هرچه عشق، به نام خالق هر چه زیبایی، به نام خالق هر چه هست و نیست ... سلام علیکم، و اما بعد، بنده حقیر فرزند الیاس، چنین وصیت می کنم، بارالهـــا🤲 ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم... همسر مهربانم حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم😔 پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم🍃 پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید🙏 بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت می کنم: بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح خود عمل نماید❣ و در آخر؛ از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کرده اند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت می طلبم و خواهش می کنم و باز خواهش می کنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود. همسر مهربان و عزیزم💞 ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه ی زندگی من، ای نازنین، از شما خواهش می کنم که باقی عمر گران قدر خود را به تحصیل علم و ادامه ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدانگهدارت باد.🥀 بنده حقیر امین کریمی 1394/6/14 ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
❣ یک روز از ماه را نذر جانباز هفتاد درصد کرده بود. می رفت نجف آباد اصفهان تمام کارهاے جانباز را انجام می داد؛ از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت... سوریه بود که خبر شهادت🥀 جانباز را دادند یک نفر را مامور کرد برود نجف آباد، هم در مراسم شرکت کند هم کارے روے زمین نماند🌿 💞 فقط ۱۰ روز مانده...🗓 ╭┅───────────┅╮ ❣️@parastohae_ashegh313❣ ╰┅───────────┅╯
💘 مهدی‌از‌شناسایی‌ڪه آمد نیمه‌شب بودوخوابید😴 بچه‌هاڪه ‌برای‌نمازِشب بیدار شده‌ بودند اونو صدا نڪردن‌ چون‌ می‌دانستند حسابی‌ خسته‌ است🤭 اما صبح‌ ڪه براے نماز بیدار شد با ناراحتی‌ گفت:😔 مگـہ‌ نگفته بودم منو براے نماز شب‌بیدارڪنید ؟ دلیلش را گفتند، آهـِ سردی‌ ڪشید وگفت :😔 افسوس‌شب‌آخر عمرم، نماز شبم قضا شد ۰۰۰🍂 فردا شب مهدے هم به‌خیل شهیدان پیوست🥀 ❣ ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
🌿 •••|حاج حسین یکتـــا|••• هرکی با خدا رفیق میشه، اهل بـــلا میشـــه؛ هرکی هم اهل بلا بشه، اهل کربـــلا میشــــه! ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃 حرفی براے گفتن نماند... جز اینڪــہ... شهــدا شرمنده ایم😔 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
راستــی ... !!! در قنوت هایت🤲 چه گفتی که این چنین زیبـــا، آسمـــانی شدے؟!!! بگــو... شاید خــدا صفایی ریخت در جام وجودم و مثل تو شدم...🕊 🍃 🤲 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞 حیفم آمد؛ صبــح را با نفس خوب خدا "هــا" نکنم🌿 بیت بی معنی "من بودن" را با غزل هاے صدا "هــا" نکنم🍃 حیفم آمد؛ در این روز دل انگیز خـــدا گره کوچکی از قلبـ❣ـی را به سرانگشت دعـــا وا نکنم🤲 🌷 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
انا لله وانا الیه راجعون مامن تنهایی و غربت و دلهای گرفته نسل انقلابی بودی اسطوره صبر و استقامت و تقوا امید ما و باورهای ما همچون مادری دلسوز پشتیبان مقتدر راه ما دعاهای تو باعث دلگرمی ما بود دلنشین ترین خنده ها را برایمان هدیه می اوردی وقتی بحرانی ترین شرایط را داشتیم مدافع ولایت جای خالیت را چگونه پر کنیم
سردار سلیمانی چون شناخته شده بود لازم نبود در فرودگاه🛩 از گیت بازرسی کنترل و رد شود اما آنقدر فروتن وخاضع بود که همه ی مراحل را طی می کرد✨ از آنجایی که تمام بدنش پر از ترکش بود، هنگام عبور و کنترل در مقابل دستگاه که قرار می گرفت به دلیل وجود تر کش ها سیستم دستگاه قاطی می کرد و صدا می داد🔊 در این باره می گوید : گاهی جای ترکش ها چنان آزارم می دهد که امان ازم می گیرد😔 دوستی دارم که وقتی مرا این چنین می دید یک قرصی💊 برایم آورد که در هنگام شدت درد ان را می خورم کمی آرام می شوم...🌱 گاهی که منزل پدرم در قنات ملک می رفتم و پیر زنان و پیر مردان از درد پا و زانو و بدن می نالیدند، از آن قرص به آنها می دادم تا کمی تسکین یابند🍃 سردار با لبخندی😊 ادامه می دهند وقتی که قرص تمام می شد ودرد انها دوباره به سراغشان می آمد، می آمدند منزل پدرم ومی گفتند از قرص های داری به ما بدهی...😊 @Parastohae_ashegh313
🥀 🎼 _با ناامیدی گفت : تو محله ی ما، من که ام خیلی احساس غریبی می‌کنم، نگاه تحقیر آمیزی بهم می‌کنن، امر به معروف هم که می‌کنم برخوردای بدی ازشون می‌بینم ...😔 انگار مُهر به قلبشون زدن، حرف حق رو نه تنها گوش نمیدن که انکار هم می‌کنن ...🍂 +گفتم : یه چیزی خوندم که خیلی به دلم نشسته، شاید برای تو هم امیدبخش باشه و اون جمله اینه 👇 «باد با شمع های خاموش کاری ندارد، اگر بر تو سخت می‌گذرد، بدان که روشنی»🕯 مطمئن باش همین روشنی؛ جایی و زمانی که در تاریکی قرار می‌گیری و هیچ یاوری نداری، به کمکت میاد و همراهت می‌مونه ...🌙🌟 لبخند زد، انگار دیگه ناامید نبود ...☺️ ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛