eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱دوستانش مزاح كردند كه شهيد شوی بايد با بيل جنازه‌ات را جمع كنيم، آنقدر كه اين طرف و آن طرف می‌روی.گفت بيل هم لازم‌تان نمی‌شود❗️ به همسرش هم گفت كه اگر شهيد شوم، پيكری نخواهم داشت.🖤 پيش‌بينی محمود رادمهر درست بود.در خان‌طومان شهيد شد، اما هيچ‌وقت پيكر مطهرش پیدا نشد. امنيت‌اتفاقی‌نيست❗️ ♥ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 🎉❣🎊] یک خاطره از 🔖 به روایت ☘ حسن کار همه را راه می‌انداخت. از صبح تا شب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمند­‌گان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر معرفت هست». ☘ همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که می‌خواستيم غذا به دست بچه‌ها برسانيم با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى . خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها رها کردى. گفت نمی­‌دانستم که راه و بلد نيستى. 🍂 تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو. ☘ با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش می‌شدم و می‌گفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. ❤️ خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مى‌کنم. 🎉🎊 ╔══════••••••••••○☘○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○☘○••••••••••══════╝
شهـیدمهدی‌باکری وقتی بهم گفت ❌ «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سرم خراب شده بود پرسیدم: «واسه چی؟» 🥀 گفت : ❌چرا مواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال ‌مسلموناس؟! همه‌ش ! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟🥀 دستش را باز کرد چهار تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود ، دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود! ─┅═ঊঈ🍃🌹🍃ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍃🌹🍃ঊঈ═┅─
《💔》 (ره): 🌹 ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر ۱۰تن مثل او داشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود. 🌱 «اندرزگو» همیشه آماده شهادت بود. از جمله دعا‌های او این بود که 🌹«خدایا به ما لیاقت شهادت بده»؛ 🌱چنان که از ۱۹ سالگی و از زمان شهادت «نواب‌صفوی»، با خود و با خدای خود عهد شهادت می‌بندد و این عهد را با حضور بر مزار » امضا می‌کند. وی می‌گفت: 🌹«من دلخوش در فرا رسیدن لحظات شیرین هستم. آرزومندم مسلمان­‌ها به برسند، اما هرگز غرضم این نیست که بعد از پیروزی رسیدن آن‌ها، برای خودم کسب کنم. دوست دارم روزی فرا برسد که در به این ملت شوم». 💔 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
تو را ندیده‌ام حتی به‌ لحظه‌ای... اما دلم برای‌ کسی که‌ ندیدمش‌ تنگ‌ است... یا صاحب الزمان 🥺 💛 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به رسم ادب روزمان را با سلام بـر سرور و سـالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم ❤️اَلسلامُ علی الحُسین 💚وعلی علی بن الحُسین 💙وَعلی اُولاد الـحسین 💛وعَلی اصحاب الحسین ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷 💌 بخشی از وصیت نامه : 🌷 عزیزان، را حتی نشمارید و لحظه ای از خدمتگزاری به غافل مشوید که نصیبان شده است. برای دیگران در نماز و الگو باشید. منبع : ─┅═ೋ❅🌷❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅🌷❅ೋ═┅─
🔵 خانمی هست بنام *"صدیقه صارمی"*،‌ اهل تبریز، در دوران دفاع مقدس در مناطق جنگی مشغول خدمت به رزمندگان و مجروحان بوده است. خاطرات این بانوی پر افتخار در کتابی تحت عنوان *"دختر تبریز"* چاپ شده است در صفحه 101 خاطره ای نقل می کند خیلی شنیدنی برای این روزهای جامعه ما ✍️ می گوید: حدودا 12 آذر سال 62 دزفول بودم در بیمارستان افشار . موشکی به یکی ازمناطق پرجمعیت شهر اصابت کرد. برای امداد رفتیم به محل. در حین گشتن، زیر پایم خالی شد و احساس کردم کسی زیر آوار است. نشستم و کمی دقت کردم . دو تا پا دیدم. سریع بقیه را خبر کردم و آمدند کمک. دختری بود حدودا 16 ساله. با پوشش کامل، حتی روسری هم سرش بود. او را نجات دادیم و به بیمارستان بردیم چون چند جای پایش شکسته بود. تمامی اعضای خانواده اش (پدر و مادر و برادر وخواهرهایش) شهید شده بودند. بعد از چند روز بستری که حالش کمی بهتر شده بود. یک بار مرا خواست. رفتم بالای سرش . گفتم کاری داری؟ گفت: خانم شنیدم تو مرا از زیر آوار پیدا کردی؟ گفتم:‌ بله گفت: یک سوالی از شما بپرسم راستش را می گویی؟ (با خودم گفتم حتما می خواهد از سرنوشت پدر و مادر و اعضای خانواده اش بپرسد. باخودم گفتم اگر پرسید می گویم آنها نیز زخمی شده اند و بستری هستند.) گفتم: اگر جواب سوالت را بدانم حتما . گفت: (خواهشا خوب دقت کنید. دختری 16 ساله همه اعضای خانواده اش شهید شده اند و از آنها بی خبر است و خودش مجروح است در بیمارستان و... خلاصه اوضاع روحی و روانی و جمسی همه علی الظاهر نا مطلوب): گفت: وقتی داشتید مرا از زیر آوار در می آوردید، *دست نامحرم که به من نخورد*⁉️ *دست نامحرم که به من نخورد* @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ☘ پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد 🔖 🌷 ۲سال بعد از انقلاب، نامی خواهد شد و بعداز چند سال (عجل الله تعالی الشریف ) میکنند. 👌🏻 ╔═•♡☘♡•════•♡🌷♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🌷♡•════•♡☘♡•═╝
یه رفیقی داشتیم... هروقت تو زندگیش مشکلی نبود غصه می‌خورد و میگفت وقتی خدا سختی میده بهت یعنی دوستت داره ، دیدی وقتی مشکل هست تو زندگیت خیلی میری سمت خدا و صداش میزنی ، خدا هم سختی میده که تو مدام صداش بزنی ❤️ میگفت نگران باش وقتی سختی نداری🦋 🌱 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌[ 🥀💔] 🌷 یادی کنیم از شهدای .. 🌷شهدایی که خواستند بمانند مانند مادرشان سلام علیها... 🥀 شهدایی که خیلی خاکسپاری شدند.... 🥀 وهمچنین پیکرهایِ روی مانده... 🥀 و پیکرهایی که وقت بازنگشت... 🌷 از شهدا را یاد کنیم تا آنها هم ما رو نزد علیه السلام یاد کنند. التماس‌دعـــــا 🤲🏻 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🕌🕊 🍀حسن آقا خیلی و بود. با همین شوخ طبعی، همه را خودش کرده بود. تمام بچه های ، شیفته رفتارش بودند. 🕌 موقع نماز که میشد، سریع وقت را میخواند. بچه های هیئت هم همراهش به نماز می ایستادند. 🍀 حسن آقا با همین نماز اول وقت، خودش را برای آماده کرده بود . ─┅═ঊঈ🍀ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍀ঊঈ═┅─
ایام انقلاب ✨ امیر ربیعی ✨ گفتم شام خوردی؟ گفت :نه مهم نیست . سریع رفتم توی خانه ، سفره نان و مقداری از غذای شام را برایش اوردم . رفتیم داخل میدان غیاثی (شهید سعیدی‌) بعد از خوردن چند لقمه گفت : بدن قوی همین جاها بدرد میخوره خدا کمک کرد با اینکه انها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم . 🥀🥀🥀 ان شب خیلی صحبت کردیم . از انقلاب ، از امام و ....بعد هم قرار گذاشتیم شبها باهم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج اقا چاووشی . شب بود که با ابراهیم و سه نفر از رفقا رفتیم مسجد لرزاده ، حاج اقا چاووشی خیلی نترس بود حرفهایی روی منبر میزد که خیلی ها جرات گفتنش را نداشتند . 🌷🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
ضرورت 💠خدای تعالی به موسی بن عمران (علیه السلام) وحی فرمود که: 🔸دروغ می گوید کسی که گمان می کند که مرا دوست می دارد، ولی چون شب او را فرا می گیرد از من غافل شده و چشم می پوشد و به خواب می رود. 📚وسائل الشیعه؛ ج 7 ص 77 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💙السلام علیك یا اباصالح مهدی ‎‌‌‌‌ 💚سلام بر تــــــو ڪه صداقت صبح موعودی 💛سلام بر تـــــو ڪه اجابت قنوت منتظرانی 💙سلام بر تــــــو ڪه قائم آل محمدی 💚و ما همه‌ی عمر به انتظارت ایستاده‌ایم ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
ایام انقلاب ✨امیر ربیعی✨ حدیث امام موسـی کاظم(ع) کـه می فرمایـد:«مردی از قم مردم را به حـق فرا می خواند. گروهی استوار چون پاره های آهن پیرامون او جمع می شوند » خیلی برای مـردم عجیب بود‌.صحبت های انقلابی ایشـان همینطور ادامه داشـت. ناگـهان از سمـت درب مسـجد سر و صدایـی شنیـدم.بر گشتم عقب، دیدم نیروهـای سـاواک با چوب و چماق ریختند جلـوی درب مسـجد و همه را میزنند. 🥀🥀🥀 جمعیـت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مامـور ها هر کـسی را که رد می شد با ضربات محکم با توم می زدند. آن ها حتی به زن وبچـه ها رحم نمی کردند. ابراهیم خیلی عصبانی شـده بود. دوید به سـمت در ، با چنـد نفر از مامـورها درگیر شد. نامـردها چند نفری ابراهیم را می زدند. توی این فاصـله راه باز شد. خیلی از زن و بچه ها از مسـجد خارج شدند. 🌷🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
🔴 اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی ! ❌ فردا مجبوری غصه 🔻 - حجاب دخترت 🔻 - غیرت پسرت 🔻 - حیای همسرت 🔻و عروست را بخوری .... 📛 لُقمه حرام، کننده همه هاست.! ❤️ ৡ═══ৡ°✧ৡ° 🔹 تو سبزی فروشی کار میکرد بعد یه مدت کارش را رها کرد و گفت دیگه نمی روم گفتم چرا؟؟؟ گفت به سبزی ها آب میزنه سبزی ها سنگین میشه این پول و در آمد شبهه ناکه 🔹 رفت تو مغازه لبنیاتی باز هم کارش را رها کرد گفتم چرا گفت داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرامه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نان های شبهه ناک را. 🔹و رفت کارگری وبنائی راانتخاب کرد. ازخاطرات سردار فرمانده تیپ جوادالائمه خراسان- ❤️ شهیدان اینگونه زندگی کردند تا خداوند آنها را پذیرفت و شهید شدند. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
بسمه تعالی انا لله و انا الیه راجعون ▪️بدینوسیله ارتحال عالم ربانی حضرت آیت الله ناصری قدس سره را به اطلاع عموم مومنین و علاقمندان می رسانیم و از خداوند متعال علو درجات ایشان را خواستاریم. ▪️برنامه تشییع و مراسمات متعاقبا اعلان خواهد شد. @parastohae_ashegh313
شهید محمدحسین رستگار❤️ تاریخ تولد: 1372/02/15🌺 تاریخ شهادت: 1396/05/31 در این دنیا بعد از خدا، مادرش را بیش از همه دوست داشت. کوچک‌ترین نشانه‌های غم را که در صدا یا چهره‌اش که می‌دید، سریع به من می‌گفت: «تو مامان رو اذیت کردی؟ چیزی شده؟ چرا مامان ناراحته؟» آنقدر رابطه‌شان عمیق و صمیمی بود که محمدحسین حتی قبل از مادر حاضر نبود صبحانه بخورد. با حضور او هیچ‌وقت احساس تنهایی و بی‌پناهی نداشتیم. دل و پشتمان همیشه به او گرم بود. آنقدر رفتارش حمایت‌گر و برادرانه بود که من بیشتر رازهایم را با او در میان می‌گذاشتم.چند شب قبل از شهادتش به من زنگ زد. گفت: «تهمینه، بیا یک دل سیر با هم حرف بزنیم.»آن روزها تازه خبر شهادت شهید محسن حججی پخش شده بود. آهی کشید. در صدایش حس غریبی داشت. گفت: «چند روز دیگه نوبت من هم می‌شه که شهید بشم!» جا خوردم. نمی‌دانستم چه بگویم. خودم را زدم به آن راه. به زور خنده‌ای به لب آوردم و شوخی کردم: «شهید شدن سعادت می‌خواد!» چیزی نگفت. بحث را تمام کرد. سکوتش یک هفته بعد به من پاسخ داد. وقتی که از محل خدمتش با خانه تماس گرفتند و گفتند: محمدحسین شهید شد..😭😭 @parastohae_ashegh313