❤️💞❣💛❤💞❣💛❤️
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_دوم
_پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب
افتاد دست داعش
چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیه داد
دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد
_مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم
خنده هامو
گریہ هامو
دعوا هامو،آشتے هامو
هیئت رفتناموݧ همش باهم بود
_مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ
هم سـن بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم
کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه
تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم
_کنکور هم دادیم. اما قبول نشدیم
بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے
سہ ماه آموزشیمونو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا
اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج
منم دادگسترے تهران
براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم
_بعد از تموم شدن سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند
هر چقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد
میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم
_همیشہ با خنده و شوخے میگفت: داداش علے الان بخواے زنگ بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره❓خونہ دارے❓ماشیـݧ دارے❓
کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بنظرم تو هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ
ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد
_از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم و ادامہ بوم
اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم
مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود
_ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم
یک سال گذشت. مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدم
_ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت.
مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود
اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد
_یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود
اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت. همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد
_یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد
نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم
تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد در مورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ
دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت: داداش علے برام خیلے دعا کـ، چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ
_دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ
شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود
اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓
_حالا میگے بهمو❓
اینو گفتم و از کنارش گذشتم
دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد
کجا میرے علے❓
ایـݧ چہ حرفیہ میزنے❓
بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم
_الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست❓
برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بی معرفت❓
پس مـݧ چے❓
تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها❓
داشتیم آقا مصطفے❓
ایـنہ رسم رفاقت و برادرے❓
علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست.
هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ
خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم
یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ
خیلے دلم گرفت
اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم
وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود
چشماش از خوشحالے برق میزد
_رو کرد بہ مـݧ و گفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ
_اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ❓خیلے تک خوریا مصطفے
خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم
بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم
از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا
_اولیـݧ دورش ۴۵ روزه بود
وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ
مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده
_تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ
خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد
دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت
ادامه دارد...
@parastohae_ashegh313
#قسمت144
نيمه شعبان
جمعي از دوستان شهيد
ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است. از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از ســروان شيرودي پيدا نمي كني، شيرودي درسر پل ذهاب باهلي كوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق راگرفت. .
با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شــده آنقدر ساده زندگي مي كند كه تعجب مي كنيد! وقتي هم از طرف ســازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشــي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت. .
🌺🌺🌺🌺
همان روز صحبت به اينجا رســيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم. هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود. بعضي ها مثل شهيدسيد ابوالفضل كاظمي به شوخي مي گفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك را ســوا مي كند. براي همين ما مرتب گناه مي كنيم كه مائكه سراغ ما را نگيرند! ما مي خواهيم حالا حالاها زنده باشم. .
بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد. همــه منتظر آرزوي ابراهيم بودند. ابراهيــم مكثي كرد وگفت: آرزوي من شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید❤️
اینجا برا همه دعا کن
که هیچکی از تو جا نمونه
حسرت مردن برا ارباب رو دل عاشقا نمونه
#شبتونشهدایی
💕@parastohae_ashegh313💕
#نیایششهداباخدا
♥️ اي ڪريم، اي رحيم، اي معبود، اي خالق من، اميد من به رحمت توست.
🤲🏻 از تو ميخواهم رحمتت را برمن ارزاني بداري.
🤲🏻 خدايا، تو را شڪر ميكنم ڪه مرا از ضلالت درآوردي و راه حق از باطل و نور از ظلمت را بر من نمايان گردانيدي تا بتوانم راه رسولت را سرمشق خود قرار بدهم.
🤲🏻 خدايا، تو را شڪر ميكنم ڪه زندگي بيارزش مرا در زمان امام عزيز قرار دادي تا بتوانم با استفاده از رهنمودهاي انسانسازش حداقل خودم را مقداري به تو نزديك ڪنم.
#شهیدايرجرضايي
#سلامصبحتونامامرضایی✨
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
╔═•♡💛♡•════•♡🕌♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡🕌♡•════•♡💛♡•═╝
#قسمت40
شهید وجنگ تحمیلی:
با وجود نیاز مسئولین به ناصر در فعالیتهای پشت جبهه، ناصر هرگز راضی نمیشد در پشت جبهه خدمت کند، با اصرار زیاد، مسئولین را راضی میکند تا به جبهه اعزام گردد. شهید شرکت در جبهه را وظیفه همگانی دانسته و اطاعت از امر امام خمینی را اطاعت از معصومین میدانست.
🌻🌻🌻
حفظ وحدت:
در جبهه یکی از بچهها به تظاهر مشهور بود، گاهگاهی نیز تذکرات مذهبی و شرعی میداد. یک روز که امام جماعت نیامده بود او سعی کرد امام جماعت باشد. من به ناصر گفتم تو امام جماعت ما باش. ناصر قبول نکرد. اول از همه مهر را برداشت و در صف اول ایستاد و به آن آقا اقتدا کرد. ما هم پشت سر ناصر رفتیم. بعد از نماز علت را از ناصر پرسیدم. گفت: « ما برای حفظ وحدت لازم است خواستههای خود را تقلیل دهیم.»
@parastohae_ashegh313
#قسمت41
قیامتی بر پاشده بود:
در چهلمین روز شهادت ناصر، تنها فرزندش، لیلا، متولد شد. تمام خواهران و برادران او که در بیمارستان بودند تا صدای گریه نوزاد را شنیدند همه گریستند، انگار ناصر همان لحظه شهید شده بود و به وجود او افتخار میکردند.
موقعی که همسر ناصر را به خانه آوردیم، مادرم سعی میکرد گریهاش را پنهان کند ولی همسر ناصر با دیدن مادرم هر دو گریه کردند. در خانه قیامتی برپا شده بود. همه ما گریه میکردیم.
🌻🌻🌻
زیاد شوخی نکنید:
موقعی که میخواستیم به جبهه اعزام شویم، همه تو صف ایستاده بودیم. مسئول تدارکات دیر آمد، بچهها برای اینکه حوصلهشان سر نرود شروع به شوخی کردند، اولش از شوخیهای کوچک شروع شد تا به بزرگ رسید، ناصر عصبانی شد، گفت شما میخواهید به جای مقدسی بروید، نباید کسی از شما دیگری ناراحت باشد. به فرموده حضرت علی (علیهالسلام ): «هیچکس شوخی بیجا نکند جز آن که مقداری از عقل خویش را از دست بدهد».
بچهها ساکت شدند و همدیگر را در آغوش گرفتند.
این جمله را بارها از ناصر شنیدم که میگفت: اگر کسی از ما ناراحت است ما را حلال کند تا شایستۀ شهادت بشویم.
@parastohae_ashegh313
♦️شیخ محمد مویدی
برای دفاع از جان و مال و ناموس این مملکت #سوریه رفت در مقابل داعش جنگید و شهید نشد ، به مناطق مرزی رفت و با گروهک های #تکفیری جنگید و شهید نشد!
♨️ اما در کشور خودمون به دست داعشی صفت های داخلی شهید شد 💔
به وقت 24 آبان ماه
#شهیدمحمدمویدی
شهید دیشب_شیراز
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#ایران
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درمحضرشهدا 🎧
#شهیدعلیرضاموحددانش:
🔴 چه جـــــوابی داریم⁉️
#شهداشرمندهایم 🥀
#اللهمعجللولیکالفرج
─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
✴️ ماجرای این عکس چیست؟
سمت راست: شهید حجت مقدم
نفر وسط: آقا عطا
سمت چپ: شهید مالک اوزمچلویی
شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱؛ عملیات بیت المقدس ۲
اما ماجرای عکس:
❄️ زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی #ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما
🌹 آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن...
روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی #شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن...
⚡️ سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه...
🤲🏻 دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی هست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند...
#شهیدحجتمقدم
#شهیدمالکاوزمچلویی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313