eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
برخورد صحيح جمعي از دوستان شهيد راننــده اصاً فكر نمي كرد ما اينگونه برخورد كنيم. از ماشــين پياده شــد. صورت ابراهيم را بوسيد و گفت: نه دوست عزيز، شما هيچ خطائي نکردي. ما اشتباه کرديم. خيلي هم شرمنده ايم. بعد از کلي معذرت خواهي از ما جدا شد. 💚💚💚 اين رفتارها و برخوردهاي ابراهيم، آن هم در آن مقطع زماني براي ما خيلي عجيب بود. امــا با اين کارها راه درســت برخورد كردن با مردم را به ما نشــان مي داد. هميشه مي گفت: در زندگي،آدمي موفق تراست که در برابر عصبانيت ديگران صبور باشد. کار بي منطق انجام ندهد و اين رمز موفقيت او در برخوردهايش بود. نحــوه برخورد او مرا به ياد اين آيــه مي انداخت: « بندگان(خاص خداوندِ) رحمان کساني هستند که با آرامش و بي تکبر بر زمين راه مي روند و هنگامي که جاهان آنان را مخاطب سازند (وسخنان ناشايست بگويند) به آن ها سلام مي گويند» @parastohae_ashegh313
شهید سید جواد موسوی .aac
12.85M
۱۹ساله روستای شنبه بازار شهرستان فومن . ✳️ شهیدی که مریض سرطانی را شفا داده و بسیار حاجت داده به مردم منطقه .حتما برید منطقه زیارت کنید. @parastohae_ashegh313
☄ کمک آرپی جی زن 🔶 تازه خودم رو به حاشیه رودخونه رسونده بودم. تانک ها اون طرف، خیلی نزدیک اومده بودن به آرپی جی زن گفتم: چرا شلیک نمیکنی؟ 🔸 گفت: نیروی کمکی م رفته موشک بیاره. چند دقیقه بعد حسین از راه رسید. خسته و کوفته با یک گونی موشک و آرپی جی شروع کرد به بستن خرج موشک. فهمیدم کمک آرپی جی زن هم شده! ♥️ @parastohae_ashegh313
📘در کتاب گویای « » داستان زندگی را خواهید شنید؛ دلاورمردی که شهید مصطفی چمران درباره‌اش این‌چنین می‌گوید: «من در لبنان و بعلبک و سایر مناطق، مجاهد زیاد دیده‌ام ولی تا به حال آدم و فرماندهی به شجاعت اصغر وصالی ندیده‌ام.» شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
جانِ‌هر‌زنده‌دلے🌱 زنده‌به‌جانِ‌دگراست....! من‌همانم‌که‌دلم✨ زنده‌به‌یادشهداســـت...! ♥️ 🌕 🆔@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام ورسول بهنزديكي خانه رســیدند. بهنام دســتانش را روي شكم، قلاب کرد. رسول که قد بلندتر بود، بالا رفت و به خانه نگاه کرد. بعد پايین آمد و گفت: «پدر نامردها دارند خانه را مي گردند. دنبال پول و جواهر هستند.» «بیا ناکارشان کنیم.» «ما فقط يك نارنجك داريم.» «باشد. مي رويم تو حیاط و حساب شان را مي رسیم.» آرام در را هــل دادنــد. وارد حیــاط شــدند. پنج عراقي در اتــاق بزرگي که پنجره ي بازش رو به حیاط بود، در حال جســتجو بودند. بهنام حلقه ي نارنجك را کشید، ضامن را رها کرد و شمرد: «هزار و يك... هزار و دو... هزار و سه...» نارنجك را تو اتاق انداخت و هر دو از حیاط به کوچه شیرجه زدند. نارنجك با صداي مهیبي منفجر شد و سقف خانه پايین آمد. رسول و بهنام از خوشحالي بالا و پايین پريدند. رفتند تو خانه و ديدند که هر پنج عراقي لت و پار شــده اند و وقتي ديدند که سلاح شان هم درب و داغان شده ناراحت شدند! ناگهان صداي چند انفجار از طرف مدرسه بلند شد. بهنام و رسول، هراسان به طرف مدرسه دويدند. در نزديكي مدرسه، ديدند که مدرسه زير باران خمپاره و توپ قرارگرفته. شــدت انفجارها به حدي بود که نمي شد به آنجا نزديك شد. رسول زد زير گريه. «اي واي، بچه ها شهید شدند!» بهنام خواست جلوتر بدود. رسول گريه کنان دستش را گرفت. «فايده ندارد. بايد صبر کنیم آتش قطع شود.» چند دقیقه بعد، باران خمپاره و توپ قطع شــد. بهنام و رســول، هراسان بهطرف مدرسه دويدند. از تاريكي، صداي ناله و کمك خواســتن مجروحیــن مي آمد. لحظه اي بعد، محمد نوراني و رضا دشتي و ده ها رزمنده ي ديگر رسیدند. انگار کربلايي ديگر برپا شــده بود. بهنام صداي شــهادتین چند نفر را شنید. چند چراغ قوه روشن شد. بهنام، از پس پرده ي لرزان اشك، بدن هاي غرق به خون و تكه پاره شده ي دوســتانش را ديد. دســت و پاي قطع شده، سر جدا شــده، بدن دو نیم شده، سینه ي شكافته، حلقوم پاره شده و... . تا طلوع آفتاب، زخمي ها را به مســجد جامع و از آنجا به بیمارستان طالقاني آبادان منتقل کردند. جهــان آرا آمد. محمد نوراني گريان و غصه دار جهان آرا را بغل کرد و زار زد: «ديدي چه بلايي سرمان آمد. ديدي چطور گل هايمان پرپر شدند!» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
🌹 امروز سالروزپرواز۲۷۶کبوترخونین بال غدیر ۳۰بهمن ۱۳۸۱ ازلشکر۴۱ثارالله 🍃 شماري از نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي 30 بهمن 1381 و دقايقي پس از بلند شدن هواپيماي حامل آنان از فرودگاه زاهدان، در زمين كرمان براي هميشه به آسمان پرواز كردند و ' ' نام گرفتند. ' 💔حادثه ی مصیبت باری که به تعبیر ، دل های وفادار صدها خانواده از مردم با ایمان را داغدار و قلب ایشان را آکنده از اندوه ساخت. 🕊سلام بر پرستوهای مهاجری که با پرواز غدیر ۱۴۲۳از آسمان کرمان (سیرچ) به آسمان هفتم (اعلی علیین) پر کشیدند و از صفوف به هم فشرده ی ملائک ، سان دیدند و با تشریفات خاص بر محفل انس ربوبی وارد شدند و در «جنات تجری من تحتها الانهار» سکنی گزیدند . ✨سلام بر دویست و هفتاد و شش شهیدی که توفیق پیدا کردند تا بر سفینه الهی سوار شوند که نا خدا و سکان دارش (علیه السلام) است و در راهی طی طریق کنند که نور افشان (علیه السلام) است. ✨یادشان گرامی وراهشان پررهرو یادهمه عزیزان پرکشیده باذکر مْ @parastohae_ashegh313
ماجراي مار مهدي عموزاده ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي مي كرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما مي آيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! كنار كوچه ايســتاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي مي كني؟ گفت: من كه با اين پا نمي تونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه مي ايستم. بازي من خيلي خوب بود. ⭐️⭐️⭐️⭐️ اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي مي كرد. نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نمي كنيد الان دير وقته، مردم مي خوان بخوابن! تــوپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه مي شه از خاطرات جبهه تعريف كنيد. @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب از بین نبرده باشد. کتاب، عمر دوباره است. در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند، نیست. مُنْتِسکیو با شروع اعیاد شعبانیه مسابقات کتابخوانی در کانال برگزار خواهد شد 👌 🌟هر ماه یک کتاب با جوائز نفیس مادی و معنوی با ما همراه باشید 👇👇 @BeSabkeShohada استاد راهنما حجت الاسلام والمسلمین جلالیان
📘کتاب گویای «» روایتگر بخش‌هایی از زندگی‌ است؛ دیده‌بانی مدبر، صبور و بااخلاص. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
به رویِ دنیا بست چشم‌ هایی را که نذر خدا کرده بود ...