eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️"فقط زمانی برافروختہ میشد ڪہ میدید ڪسی در جمع، غیبت میڪند و پشت سر دیگران حرف میزند! ⛔️ در این شرایط دیگر ملاحظہ‌اے بزرگی و ڪوچڪی را نمیڪرد؛ با قاطعیت از شخص غیبت‌ڪننده میخواست ڪہ ادامہ ندهد! @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه نیمه‌شب است. ، در آشپزخانه را قفل کرده تا سرلشکر سرزده وارد نشود. او اجاق را روشن کرده و سحری را بار گذاشته است. سربازهای آشپز از ترس به آسایشگاه‌ها رفته‌اند. فقط یونس مانده است. او هم هنوز از کارهای سر درنیاورده است. یونس به قول داده هر کاری که می‌گوید، بدون چون ‌و چرا انجام دهد. به او گفته کف آشپزخانه را روغن‌مالی کند و بعد روی روغن‌ها کف صابون بریزد. او همه کارها را کرده و حالا منتظر دستور بعدی است. درحالی‌که شعله اجاق را زیاد می‌کند، می‌گوید: «حالا برو قفل درِ آشپزخانه را بازکن. فقط مواظب باش سر نخوری. کف آشپزخانه طوری شده که اگر زنجیر چرخ هم به کفش‌هایت ببندی، بازهم سر می‌خوری! خیلی مواظب باش.» یونس بااحتیاط به‌طرف در می‌رود و قفل آن را باز می‌کند. درحالی‌که می‌گیرد، می‌گوید: «حالا کف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده. اگر هم‌آواز بلدی، بهتر است بزنی زیر آواز. این‌طوری خیالشان راحت است که ما مشغول کار خودمان هستیم.» ... ‌══════°✦ ❃🌷❃ ✦°‌══════ 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25806
ســارا با غمی که دلیلش خیلی برایم روشــن نبود، از حســین پرســید: «اســم این بازار چیه؟» حسین هم پاسخ داد: «الحمیدیه.» سارا آهی کشید و جمله ای گفت که دلیل آه کشیدنش را روشن می کرد: «کاش حرم حضرت زینب هم کنار این بازار بود!» حسین بلافاصله انگار که جواب را از آستینش درآورده باشد، گفت: «اگر می شد کهخ وبب ودا ماظ اهراًن می شه!ا ینجاب ازارش امه،ب ازارش امه م کها سمشب ا خ ودشه!» مکث کوتاهی کرد و با حالت کسی که کشف بزرگی کرده باشد، گل از گلش شکفت و ادامه داد: «البته یه راه داره!» حسابی درگیر بحث شده بودم و منتظر بودم که حرفش را ادامه بدهد تا بفهمم که چه راهی وجود دارد اما دیگر چیزی نگفت. کنجکاوی ام ناخودآگاه اجازۀ سکوت را به من نداد و گفتم: «چی؟ اون راه چیه؟» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
نگاهی به من و بچه ها انداخت، طوری که هر سه مان از نگاه عجیبش فهمیدیم روی صحبتــش کامــلاً بــا ماســت و دلــش می خواهد با جــان ودل به صحبتش گــوش بدهیــم، احتمــالاً بــرای همیــن هــم صبر کرد تا من از او بخواهم تا آن راه را بــه مــا نشــان بدهــد. از توجــه مــا که مطمئن شــد گفت: «تنها راهش کاریه شــبیه کار حضرت زینب! ایشون اون روز کوفه و کاخ یزید رو متحول کرد و امروز هم ما باید شام رو متحول کنیم! سوریه مملکت هفتاد و دو ملته، مسیحی داره، یهودی داره، ســنی داره، شــیعه داره، دوروزی و علوی هم داره. ما باید حقانیت اســلام و مظلومیت حضرت زینب رو به همۀ دنیا برسونیم!» لحظــه ای مبهــوت نگاهــش کــردم امــا بــرای اینکــه کســی از احوالاتــم با خبــر نشــود ســرم را پایین انداختم. این چندمین باری بود که حســین، امروز ذهنم را می خوانــد و نپرســیده پاســخ ســؤالاتم را مــی داد. قبــل از ایــن هربــار به نحوی سعی می کردم تا این آگاهی را بر چیزی مثل فراست و تجربه یا درک پدرانه و همسرانۀ او حمل کنم اما این بار دیگر قابل توجیه نبود. او چگونه فهمیده بود سؤالی را که بعد از زیارت خانم و آن اتفاقات داخل حرم، ذهنم را پرکرده بود؟! 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
2.mp3
4.89M
🎧 📗راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت 2️⃣ @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
https://farsnews.ir/my/c/193210 پویش فارس نیوز برای جمع اوری فروشگاه های فروش سگ لطفا حتما امضا کنید
شما به حدیث خوانی دعوت شده‌اید. برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید: https://gharar.ir/r/cc17dc1c
🕊 دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند 🌹 و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد ❤️ دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به "" مے رویم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷@parastohae_ashegh313🌷
«انتظار يعنے؛ حرڪت ، انتظار يعنے؛ ايثار، يعني خون؛ انتظار يعنے؛ ادامہ دادن راه شهيدان، انتظار براے اين است ڪہ انسان در سكون آب گنديده نباشد، انتظار خيمہ‌ے خروشان است و درياے مواج»  🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ✋ وقتتون بخیر ☺️ 🌱 اسامی برندگان مسابقه کتابخوانی🌱 📚 کتاب خواص و لحظه های تاریخ ساز امین بنده علی نایینی مصطفی قانعی نیایش رضایی 🎁 لطفا جهت دریافت جایزه به آیدی زیر پیام دهید . @Khomool2 متاسفانه مسابقه دوم برنده ای نداشت https://eitaa.com/BeSabkeShohada
سلام علیکم هدیه و تبرکی شهدایی به ادرس برندگان مسابقه کتابخوانی کانال ارسال شد لطفا افرادی که به عنوان برنده معرفی شده اند با در دست داشتن بارکد پستی مربوط به مرسوله خود که در تصویر زیر امده است به اداره پست منطقه خود مراجعه ( پنج شنبه)و هدیه خود را دریافت نمایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 شن‌ها مامور خدا بودند 🔶 ۵ اردیبهشت‌ماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در است. (ره) پس از این واقعه فرمودند: ⁉️«چه کسی هلیکوپترهای آقای کارتر را که می‏‌خواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ ✨ شن‌ها ساقط کردند، شن‌ها مامور خدا بودند، باد مامور خداست». @parastohae_ashegh313
تنها شهید واقعه ی 📌یکی از برادران پاسدار یزدی آن روز را این‌ چنین می‌کند: 🔸«وقتی قرار شد برویم محمد گفت اول نمازمان را بخوانیم… ما که نماز خواندیم و برگشتیم محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود. او نماز را همیشه خوب می‌خواند. اغلب در جمع‌ها او را به دلیل تقوایش پیش نماز می‌‌کردند. با اینهمه این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه تمام شد یکی از برادرها به شوخی گفت: “نماز جعفر طیار می‌خواندی؟!” او با خوشحالی پاسخ داد: 🌹«به جنگ آمریکا می‌رویم. شاید هم آخرمان باشد…» و اینچنین بود که ایشان در این حادثه به شهادت رسیدند. 🥀 @parastohae_ashegh313
بعــد از خــوردن غــذا، بــه ســمت ســفارت ایران که در نزدیکــی بازار بود حرکت کردیم. به ســفارت که رســیدیم، حســین گفت: «از اینجا باید برم دنبال کاری، شــمام بــا ابوحاتــم بریــد بــه ســمت بیــروت. اونجــا هماهنگی های لازم با دوســتان سفارت برای اسکان شما انجام شده. اونجا بمونید و دعا کنید اوضاع آروم بشه تا بتونم خیلی زود بیام پیش شما!» مــن هــم کــه دقیقــاً مثــل دخترهــا مشــتاق بــودم تا دوبــاره به ســوریه برگردیم و در متن حوادث باشیم، گفتم: «فردا ماه مبارک شروع می شه، ما اونجا قصد ده روز می کنیم و بعدش میایم پیش شما.» حســین که به خوبی کنایه ام را فهمیده بود، با خوش رویی گفت: «ان شــاالله، سالار!»مــدّت زیــادی بــود کــه ســالار صدایــم نکــرده بــود. دخترهــا قصــۀ ســالار را نمی دانســتند. چندبــار پرســیده بودنــد کــه چــرا با با شــما را ســالار صدا می کند اما من طفره می رفتم. ســالار قصۀ کودکی ام بود و نمی خواســتم به آن روزهای سخت فکر کنم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
نزدیک های عصر بود که از هم جدا شدیم. حسین رفت و شور و حال را هم از بینمان برد. عصرهای جمعه به خودی خودش دلگیر هســت، حالا حســین رفته بود و هیچ کداممان حال و حوصلۀ هیچ چیز را نداشتیم. هرکدام به سویی چشم دوخته بودیم و زیر لب دعایی را به نیت سلامتی حسین می خواندیم. ابوحاتم که این پژمردگی ما را دیده بود، به واسطۀ دل بستگی ای که به حسین داشــت، دلش برای ما ســوخت و خواســت که تغییری در حال ما ایجاد کند، برای همین گفت: «می بینید؟ هرچه از دمشق دورتر می شیم اثرات تخریبی جنگ کمتر می شه، البته این به اون معنی نیست که مسلحین اینجاها نیستن. اونا خیلی از مناطق اطراف دمشق رو هم تصرف کردن مثل همین منطقۀ زبدانی که سر راهِمونه.» نــام زبدانــی خیلــی برایــم آشــنا بــود، امــا یــادم نمی آمــد کــه کجا و چطــور آن را شنیده ام! کمی با خودم کلنجار رفتم تا یادم آمد که نام آن را سال ها قبل، در دوران دفاع مقدس از حسین شنیده بودم. روزهای پس از آزادسازی خرمشهر در خرداد 16، پس از عملیات رمضان برایم گفته بود که رزمندگان لشکر محمد رســول الله بــه فرماندهــی حاج احمــد متوســلیان بــرای مقابله بــا حملۀ احتمالی اسرائیل به منطقۀ زبدانی رفتند. حسین همیشه حسرت آن روزهایی را می خورد که پای پلۀ هواپیما از حاج احمد متوسلیان جدا شد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313