فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#خاطرات_شهدایی
🎙#نریمان_پناهی از فرمانده خود حاج حسین اسکندرلو
۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ — #سالروز_شهادت
#سردارشهیدحاجحسین_اسکندرلو - «عملیات سیدالشهداء(علیهالسلام)» #فکه ، بر اثر اصابت گلوله مستقیم دوشکا به گردن
ولادت: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۱
🌹 یاد همه شیرمردان جبهه های حق علیه باطل همیشه جاودان
#شبتونآرامبایادشهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۸
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#قرآن #متن_عربی #ترجمه_فارسی #تفسیر
#صفحه_۸ #سوره_بقره #سوره_2 #جزء_1
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
4_5764878655729699423.mp3
1.14M
ترتیل
قاری:استاد پرهیزکار
#صفحه_۸ #بقره
#سوره_۲ #جزء_1
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌷شادی_روح_شهدا #صلوات
#شهیدان مصطفی رسول هادی دلها
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هم لقمہ بودند
همسفره بودند
همـدل و همراه
صمیمے و شفاف ...
چقدر دلزده ایـم
از تجملات دنیـوی ...
گاهی نگاهمان کنید...
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌹🍃
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@parastohae_ashegh313
💟 ویژگیهای شاخص #شهیدحاجقاسمسلیمانی
2⃣1⃣ سرعت عمل و به هنگام بودن
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #سخنان کمتر دیده شده از #امام_خمینی (ره) درباره استاد #شهیدمرتضی_مطهری (ره)
#شبجمعهیاداماموشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت77
برای افطار آش بار گذاشته بودم، حسین از آش، خیلی خوشش می آمد، اصلاً بدون او، خوردن آش برای من و دخترانم، لطفی نداشت. دمدمای افطار بود که رســید. ســعی می کرد خســتگی اش را پنهان کند و خودش را ســرحال نشــان بدهد. پرســیدم: «چه خبر از پروژه؟» و طوری پرســیدم که انگار می دانم پروژه چیه یا کجاســت. بویِ آش را بهانه و ســر شــوخی را باز کرد و گفت: «اون قدر گرم کار بودم که گذر زمان رو احساس نمی کردم. مسلحین نزدیکمون بودن و بوی انفجارها، برام ســرگیجه آورده بود که یه دفعه بوی آشــنایی به مشــامم رســید. بویِ آش سالار بود که از هفت تا کوچه اون طرف تر می اومد و مسلحین رو هم منگ و حیرون کرده بود درگیری رو نصف و نیمه گذاشتن و رفتن.» من که در این اوضاع و احوال انتظار چنین روحیه ای را از حسین داشتم، شاد خندیــدم. امــا معمــای پــروژه برایم پیچیده تر شــد. پروژه هرچــه بود، بوی خطر از آن می آمد. زهرا و ســارا هم که در حال پهن کردن ســفرۀ افطار بودند از این فرصت اســتفاده کردند، پا شــدند رفتند دو طرف پدرشــان نشســتند و گفتند: «بابا، اینجا، ما اصلاً احساس غربت نمی کنیم، امّا خیلی نگران شماییم.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313