eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗
میگن وسط یه عملیات ،
یهو دیدن حاج قاسم دارن میرن..!
گفتن: حاجی کجا میری؟! 
ماموریت داریم!
حاج قاسم فرمودن: 
📌ماموریتی مهم تر
از نماز نداریم..! (: @parastohae_ashegh313
🎧 کتاب صوتی : ✍ نویسنده : فاطمه عابدی 📚 ناشر : ✨ موضوع : شیرزنان ایرانی در نقش پرستار و امدادگر در جبهه‌ی رزم یا پشت جبهه 🎙راویان : فرشته آلوسی، فریبا كرمی، نسا جابرابن انصاری، آرام چراغی، ثریا لشكری آزاد، صاحبه عظیمی، مهدیه فدایی 🖇 قالب : روایی 🎬 تولید شده در پایگاه گویای_ایران صدا @parastohae_ashegh313
پیله عشق۱.mp3
48.86M
🎧 📕 پیله_عشق ❶ 🎞 خاطرات شیرزنان ایرانی در نقش پرستار و امدادگر در جبهه‌ی رزم یا پشت جبهه ࿐༅❃📻❃༅࿐ @parastohae_ashegh313
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج
🌹 ما امروز به عنوان مدافع خیمه‌های امام حسین(علیه‌السلام) انتخاب شده‌ایم. دیگر بهانه‌ای نیست. نباید غفلت کنیم که آن واقعه عاشورا تکرار شود و یک بار دیگر نسل یزید ،حرم حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) را به آتش بکشد. مدافع_حرم @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 🕊 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "" مےنشینیم...♥️ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ @parastohae_ashegh313
♥️🖇 صِداقَت‌وشھـٰادت؛♥️ اتِّفاقےهَم‌قٰافیہ‌نَشٌدھ‌اند! اگَࢪ‎صـٰادِق‌بٰاشیم حَتماشَھیدمۍ‌شویم..! -ليَجْزِيَ‌اللَّهُ‌الصَّادِقِينَ‌بِصِدْقِهِم🖇- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❥@parastohae_ashegh313
از شهدای استان ایلام در فرازی از اش می نویسد: ❤️ بار خدایا خود آگاهى که هدف پیکار ما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتى برسیم و یا چیزى از کالاى بى‌اجر دنیا را به چنگ آوریم بلکه بدان جهت است که نشانه و پرچم‌هاى دین تو را برافرازیم و در شهرهاى تو شایستگى را هدیه آوریم 💔 امروز حسین زمان تنهاست، امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر وابرقدرتهاى پست، بى‌یاور است، امروز کربلاى انقلابمان خون مى‌خواهد من میروم شاید نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى را در راه پیروزى حق علیه باطل و اسلام بر کفر، در پیشگاه مولایم مهدى(عجل‌الله) تقدیم نمایم 📌 من به ملت شهیدپرور ایران این است که گوش به توطئه‌هاى مشرکین و منافقین ندهند و یاوران امام را که در خط امام نیز مى‌باشند را با همه قدرت و وجود حمایت کنند. : ۱۳۴۵ ایلام : ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۷ ،منطقه قلاویزان مهران @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فتح قله بازی دراز از زبان 🎙 «» نامی پرآوازه دارد و ارتفاعات سخت‌گذر آن با قله‌های بلند، شیب‌های تند و بریدگی‌های ممتد از اهمیت ویژه‌ای در منطقه مرزی استان کرمانشاه بهره‌مند است. همچنین این ارتفاعات به مثابه عرضه بزرگی درون مثلث قصرشیرین، گیلان‌غرب و سرپل‌ ذهاب قرار گرفته که بر منطقه تسلط کامل دارد. 🔦 دشمن بعثی در روزهای نخست جنگ از این منطقه برای دیده‌بانی استفاده می‌کرد، اما ایران برای گرفتن این امتیاز مهم از آنان پس از ارائه چند راه‌کار از سوی نیروهای شناسایی سپاه در قرارگاه غرب سپاه و ارتش، نخستین عملیات مشترک و نیمه‌گسترده را در این منطقه طرح‌ریزی کرد که با نام عملیات «بازی‌دراز» در اوایل سال ۶۰ آغاز شد و به مدت هشت روز طول کشید که طی آن نیروهای خودی و دشمن بعثی بارها به تک و پاتک متقابل پرداختند. @parastohae_ashegh313
میگفت.. عجیب ترین چیزی که من تا به حال دیده‌ام این بود، که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای تنگ میشود.. :)) 🥀💔 @parastohae_ashegh313
روی مزارش نوشته بود : بگذارید گمنام باشم که بخدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادۍ وصایایم را شعار قرار دهند اما عمل بھ آن را فراموش کنند ..!🥀 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیله عشق ۲.mp3
38.61M
🎧 📕 پیله_عشق ❷ 🎞 خاطرات شیرزنان ایرانی در نقش پرستار و امدادگر در جبهه‌ی رزم یا پشت جبهه ࿐༅❃📻❃༅࿐ @parastohae_ashegh313
گفت وگوی زهرا و پدرش ادامه داشت که صدای هلی کوپتری آمد و پشت بندش صــدای غــرش توپخانــه بلنــد شــد. هرچنــد انفجارهــا دور بودنــد امــا شیشــه ها لرزیدنــد، یک بــاره بــرق رفــت و همه جا تاریک شــد. گاه گاهــی برق انفجاری اتاق را روشن می کرد. بلند شدم و دو تا شمع آوردم، روشن کردم و گذاشتم وسط ســفره، حســین شــمع ها را که دید، یاد گذشــته ها کرد و گفت: «خدا دایی جونو بیامرزه پروانه خانم! نور به قبرش بباره.» حتی اگر حســین هم یاد پدرم نمی کرد زیر نور کم سوی این شمع ها، یاد او می افتادم که همیشه از راه می رسید و این شعر را برایمان می خواند: «شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند» آن سال ها، من و خواهرانم زیر نور شمع برای پدرم حکمِ گل و پروانه و بلبل را داشتیم. با یادآوری این خاطره جرقۀ انجام کاری توی ذهنم روشن شد، به نظرم رسید برای انجام رسالت زینبی که حسین به دوشم گذاشته، باید خاطراتم را ثبت کنم. توی همین افکار بودم که باز هم حسین رفت. احساس کردم کم کم دوباره مانند قبل ترها دارم به این رفتن های مکرر و بی وقت عادت می کنم و شــدت نگرانی هایــم از رفتن هایــش کمتــر می شــود، البتــه جاذبــۀ فکری هم که به ســرم زده بود در این حال بی تأثیر نبود. بعد از خداحافظی با حسین، زیر نور لرزان همان شمع ها دفتری آوردم و شروع کردم به نوشتن خاطرات چند روز گذشته. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
تا چند روز خبری از حسین نبود. آهسته آهسته با همۀ سرسختی ام که حاصل تجربۀ دوران دفاع مقدس بود، دلتنگی داشت بر من غلبه می کرد که ابوحاتم آمد. پرسیدم: «از حاج آقا چه خبر؟» گفت: «خوبن، فقط خیلی سرشون شلوغه. منو فرستادن که ببرمتون زینبیه.» اسم خانم و زیارت که آمد، آسمان گرفتۀ دلم باز شد. وقت حرکت، ابوحاتم کمــی گُنــگ و خیلــی تنــد، جــوری کــه هم حرفش را زده باشــد هم نزده باشــد، گفت: «ساک هاتون رو هم بردارید، قراره بعد از زیارت بریم بیروت.» ســارا و زهرا که گل از گلشــان به واســطۀ شــوق زیارت شــکفته شــده بود، اصل حرف ابوحاتم را خوب فهمیدند و پژمرده رو به من و شــاید در اصل خطاب بــه ابوحاتــم گفتنــد: «مــا نمی خوایــم از اینجــا بریم، می خوایم تو ســوریه بمونیم.» ابوحاتــم هــم کــه انــگار مثــل من، خودش را مخاطب اصلــی حرف آن ها دیده بــود گفــت: «ابووهــب از مــن خواســتن کــه بــرای یه مــدت کوتاه ببرمتــون بیروت و چاره ای جز این نیست!» واقعــاً چــاره ای نبــود. بچه ها با بی میلی ساک هایشــان را برداشــتند. هوای گرم و شــرجی و عطــش روزه، بی حالمــان کــرده بــود. تنهــا چیزی که در این برهوت تنهایی آراممان می کرد، ایمان به این راه و زیارت خانم بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313