شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
💝جبهه یک زندگی قشنگ بود،
((تهذیب نفس با رختشویی))
✨بسیاری از اوقات متوجه نمیشدی لباسهایت راچه کسی شسته، وقتی متوجه میشدی که روی بند افتاده و یا تاکرده ومرتب روی ساک و وسایل شخصی گذاشته شده
💖💝اگرچه ظاهرش رختشویی ست
اماباطنش تهذیب نفس بود.
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از چهارشنبه های زهرایی.آتش به اختیار
بار دیگر خواهران ولایتمدار و بسیجی قم گامی پر افتخار در راستای اطاعت از امر ولی امام خامنه ای بر داشتند.همایش دختران انقلابی و مادران زهرایی در راستای نهادینه شدن فرهنگ حجاب و عفاف به همراه غرفه های اقتصاد مقاومتی و حمایت از کالای ایرانی.میعاد ما روز چهارشنبه ساعت ۴ مصلی قم. به همراه جوایز ارزنده و برنامه های جذاب.حضور سبزتان گرمی بخش محفل پر نور ماست.
@yazahraa1397
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#نشان_عشق
بعد از شهادت "محسن" با خودم فکرکردم که چقدر شوهر من پیش "اهل بیت(علیهم السّلام)" عزیز بود که از "هرکدام" یک نشانه گرفت و شهید شد. دیدم دشمن برای "امام علی(علیه السّلام)" خنجر کشید، برای همسر من هم خنجر کشید، سر شوهر من را مثل "امام حسین(علیه السّلام)" از تن جدا کردند، "محسن" مثل "علی اکبر جوان(علیه السّلام)" بود، مثل "حضرت زینب(سلام الله علیها)" اسارت کشید... دیدم ارادت شوهر من به "اهل بیت(علیهم السّلام)" آنقدر زیاد بود که از هرکدام یک نشانه گرفت و "شهید" شد.
به نقل از : همسر شهید حججی
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س».
آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا !
این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#شهیدتورجی_زاده
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
سالروز میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن رو خدمت همه مادران و زنان عفیفه ایران اسلامی بویژه خواهران بزرگوار و بخصوص مادران وهمسران شهدای حاضر در کانال شهدای گمنام تبریک و تهنیت عرض میکنیم و استقامت و پایداری و طول عمر را برای همگان ارزو مندیم .
🌷خادمین کانال شهدای گمنام🌷
نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت
#متن_خاطره :
روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به غلامحسین گفتیم: تو با عیدی ات چی می خواهی بگیری؟
گفت : من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدیام رو میخوام بدم به یک مستضعف تا برای بچههاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه... این حرفِ غلامحسین چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه...
🌷خاطرهای از زندگی شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری
📚منبع : اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استانهای خراسان
#انفاق
#شهیدتیمورزاده
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم به عشق حضرت زهرا برای عاشقان حضرت زهرا سلام الله علیها
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف "آیهی تطهیر"
تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه میشود آخر تورا کنم تفسیر
مقابل قدمت "جبرییل(ع)" زانو زد
ز بس "جلالیت ذات توست" عالم گیر
به "پیشگاه شما" از "خدا" پیام رسید
"سلام حضرت کوثر"… "سلام خیر کثیر"
قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید
به باب میل "شما" میخورد رقم تقدیر
#ولادت_مادرعشق_مبارک .
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
رهبـــ"سیـدعلـے"ـــرم:
🌼🌸🍀🌸🌼🌸🍀🌸🌼🍀
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای :
من این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانمها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید ادارهشان کنید.
#میلاد_ام_ابیها_فاطمه_زهرا سلام الله علیها و روز زن مبارک باد🌹🌹🌹🌹
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
رختها رو گذاشتم تا وقتے از بیرون اومدم بشورم...
وقتے برگشتم دیدم
علے از جبهه برگشتہ و گوشه حیات نشستہ و رختها هم روی طناب پهن شده
رفتم پیشش و بهش گفتم :
الهے بمیرم مــــــــادر، تو با یڪ دست چطوری این همه لباس رو شستے⁉️
گفت : مـادر جـون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمےڪرد من خونه باشم و تو زحمت بکشے ...
#شهیـد_علی_ماهانی
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
جامعه امروز ما به چنین افرادی نیاز دارد
#متن_خاطره:
تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف میزد.
میگفت: بچهها ! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم...
از اون روز به بعد بچه ها وقتی که مییومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید علی قوچانی
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#امر_به_معروف
#شهیدقوچانی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
راهکارِ جالبِ شهید تهرانی مقدم برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار
#متن_خاطره:
برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوریاش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم.
حسن گفت: اگه میخوای در اینکار موفق باشی ، بچههای گروهات رو جمعکن، بعد دستاتون رو بهم بدید و همقسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو میکنیم ، و همهی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)...
بچهها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
📚منبع : پایگاههای اینترنتی تبیان و شهید آوینی
#حضرت_زهرا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💝 همسر شهید نعمائي :
۲۷ بهمن بود که پیکر شهید رو آوردند معراج شهدا .
آنجا درخواست کردم چند دقیقه با مهدی تنها باشم و برای این کار بیست دقیقه فرصت دادند...
به ریحانه گفته بودیم رفیق بابا شهید شده ، وقتی پیکر آقا مهدی رو آوردند ، عکس آقا مهدی روش بود !
ریحانه که عکس باباش رو دید به من نگاه کرد و گفت : مامان اگه رفیق بابا شهید شده ، چرا عکس بابا روشه ؟
خیلی سوال میپرسید ، گریه میکرد ، همه میخواستند ریحانه رو از من بگیرند ولی میگفت نه ! میخوام بغل مامانم باشم ....
مهرانه خب کوچیک تر بود ، بغل بقیه بود .
من همیشه گفته بودم دوست دارم پای مهدی رو ببوسم .
کنار تابوت مهدی که نشستیم ، وقتی پرچم رو باز کردند ، دیدم دقیقا کنار پای مهدی نشستیم ...
ریحانه که بغل من نشسته بود گفت عکس بابا روشه !
گفتم آره مامان جون ، من رو ببخش که این رو بهت میگم ، الان بدونی بهتره مامان ، این خود باباست !
وقتی گفتم خود باباست .
نگاهم کرد ، شروع کرد به گریه کردن.
به ریحانه گفتم ، پاشو اول پای بابا رو ناز کن بعد هم ببوس .
گفت : چرا پای بابا رو ببوسم ؟
گفتم آخه پای بابا خسته ست .
بابا همش میرفت سوریه قدم بر میداشت تو راه حضرت رقیه ...
ریحانه گفت نمیخوام
گفتم هر جور تو دوست داری ، ولی اگه پا میشدی بوس میکردی ، یک بوسم از طرف مامان میکردی ، منم آروم میشدم .... گفت خب خودت ببوس .
گفتم آخه اینجا همه هستند ، من خجالت میکشم ...
ریحانه بخاطر این حرف من ، بلند شد پای باباشو ناز کرد .
بعد از طرف دو تامون پای پدرشو بوس کرد و اومد کنارم نشست گفت خیالت راحت مامان بوس کردم .
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
#متن_خاطره :
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚 منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
#شهیدعامری
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💠 شهیدی که حضرت زهرا(س) به او گفت: ما تو را دوست داریم: 💠
✅پاییز سال 1361 بود. بار دیگر با ابراهیم عازم منطقه شدیم. اینبار نقل همه مجالس،توسل های ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود.به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند مداحی کند و از حضرت زهرا بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، دونفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند که باعث ناراحتی ابراهیم شد.
✳️آن شب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت زهرا(س) را به شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمیکنم. هرچه میگفتیم به دل نگیر اما فایده ای نداشت.
💯ساعت یک نیمه شب بود خسته و کوفته خوابیدیم. قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد، اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از تسبیحات ابراهیم شروع به دعا خواندن و روضه خوانی حضرت زهرا(ع) کرد. اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود.
🔘 بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم: دیشب قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد نماز صبح...؟!
گفت:دیشب توی خواب دیدم وجود حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
« نگو نمیخوانم،
ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان »
#شهیدابراهیم_هادی🌸
#یادش_باصلوات
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
مسئولینِ کشور ولایت پذیری را از این نوجوانِ شهید یاد بگیرند .
#متن_خاطره :
سال 1359 امام خمینی تویِ پیامِ نوروزی به مردم فرمودند : عیدتون رو با جنگزدگان تقسیم کنید.
رضا با شنیدنِ پیامِ امام خمینی رفت و کفشی که برا عید خریده بود رو داد به ستادِ کمک به جنگ زدهها...
بعد به پدرش گفت : من همین کفشهای کهنهای که دارم برام کافیه ؛ مهم اینه که حرفِ امام خمینی اجرا بشه...
🌷خاطرهای از زندگی شهید سید رضا حجازی
📚منبع : کتاب سیرت شهیدان ، صفحه 51
#ولایت_پذیری
#شهیدحجازی
#کمک_به_فقرا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
حتما بخونید 🌹 جالبه !!! 🌸
توی گردان!
ما به گروه اخراجی ها معروف بودیم ،چون خیلی شلوغ می کردیم
حاج مهدی فرمانده گروهان مون بود و ماهم دستورات شو مو به مو انجام میدادیم
ولی خوب باز شیطنت مون زیاد بود، حاجی هیچ وقت به ما کوچکترین حرفی نمیزد و اجازه نمی داد کسی به ما حرف بزنه،بلاخره محیط نظامی بود و ماهم یک فرد نظامی.
یادمه حاج مهدی میگفت بچه ها ان شاء الله پس از برگشتمون به ایران همه شما ها رو مجدد جمع میکنم از شما فیلم اخراجیهای ۴ رو می سازم .
رابطه صمیمی حاج مهدی با رزمندگان فاطمیون زبانزد همه بود سایر رزمندگان حاضر در منطقه مایر به تعجب میگفتند : یه فرمانده ایرانی اومده مثل مصطفی صدر زاده ، رابطه گرمی با بچه های افغانستانی برقرار کرده رزمنده های فاطمیون هم خیلی دوستش دارن ، حتی این موضوع به گوش (حاج قاسم) هم رسیده بود..!!
موقع برگشت به ایران، تو راه همه ی این بچه ها با چشمانی اشکبار و غمناک از حاج مهدی عذرخواهی کردندو حلالیت گرفتند،
می گفتن: فرمانده شرمنده که داریم تنهات میزاریم، شرمنده ایم که شب عملیات نتونستیم عقب بیاریم ات،شرمندایم که نتونستیم سرباز خوبی برات باشیم، آخه حاج مهدی تنها شهید گروهانمون بود!!!
حالا بعد چهار ماه ،اصلا باورم نمیشه که حاج مهدی که مثل یک پدر واقعی برامون بود، در جمع ما نیست!
خدا کنه در آخرت شفیع ما باشه، ما هم پاسدار خونش باشیم ،انشاءالله
🌹خاطره ای از شهید مدافع حرم حاج مهدی قاسمی ملقب به ابومائده
نقل از رزمنده لشکر فاطمیون
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹عاشقی که سن و سال نمیشناسد
🌹تمام انچه که دارم و در توانم هست رامیگذارم تا حرم پابرجا بماند
جمله ای از شهید رضا اسماعیلی (فاطمیون)
سلاممممممممم عاشقاننننننننن❤️❤️🌺🌺
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅
شهیدی که عاشق امام زمان(عج) بود و روز نیمه شعبان به شهادت رسید
#متن_خاطره
جعفر خیلی امام زمانی بود و چهارشنبهها جمکران رفتنش ترک نمیشد...
یه شب با همدیگه رفتیم گلزار شهدای قم .
جعفر تویِ یه قبر خوابید و بهم گفت : سنگ لَحَد رو بذار....
یک ماه و نیم از این قضیهگذشت.
ظهرِ نیمۀ شعبان تویِطلائیه خمپاره خورد به سنگر و جعفر شهید شد قبرهایِ زیادی تویِگلزار شهدایِ قم حفر شده بود ، اما پیکرِ جعفر رو دقیقاً توی همون قبری گذاشتند که اون شب توش خوابیده بود
تازه حکمت کارِ جعفر در اون شب رو فهمیدم...
🌷خاطره ای از زندگی شهید جعفر احمدی میانجی( پسر آیت الله احمدی میانجی)
📚 راوی : سردار حاج حسین یکتا
#شهیداحمدی_میانجی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
✅ خاطره پدر و پسری از شهرستان آبیک استان قزوین که در آغوش هم به شهادت رسیدند👇
💠به فدای لب تشنه ات یا حضرت علی اکبر(ع)🔶
😔باز هم پسری تشنه لب در آغوش پدری جان داد😔
🔷همرزم شهیدان «امیدعلی» و «ایرج آموخت»:
پدر و پسری بودند که با هم به جبههی نبرد اعزام شده و همرزم یکدیگر بودند.
این دو بزرگوار، به اتفاق، در عملیات «والفجر ۸» شرکت کردند.
پسر «آرپیجی»زن بود و پدر، کمک «آرپیجی»زن.
آن دو همه جا با هم بودند و دلیرانه هم مبارزه میکردند.
در حال عملیات بودیم، که چشم «امیدعلی» به یکی از تانکهای دشمن افتاد، که به طرف ما در حال نشانهگیری بود.
دیگر فرصتی نبود.
پسر هم متوجه شد که گلولهای برایش نمانده تا به طرف تانک شلیک کند. پدر، بلافاصله برای آوردن گلولهی «آرپیجی» حرکت کرد.
چند لحظه بعد، در حالی که با گلولههای «آرپیجی» به طرف پسر میرفت، با چشمان خود دید که جگرگوشهاش مورد اصابت تیرهای دشمن قرار گرفته و کولهپشتیاش به آتش کشیده شده است.
بلافاصله به طرف پسر رفت و شروع به خاموش کردن آتش نمود. لحظاتی بعد، در حالی که پسر را در آغوش گرفته و هر دو از تشنگی نای حرکت کردن نداشتند،
پسر از بابا تقاضای آب کرد
و پدر هم دست به قمقمهاش برد،
تا پسر را ـ که در آغوشش آخرین لحظات زندگیاش را سپری میکرد ـ سیراب کند.
💧هنوز قمقمهی آب به لبان خشکیده پسر نرسیده بود،💧 که گلولهای به پیشانیاش نشست و موجب رهاییاش شد.🌷🌷
😭 آن لحظه، لحظهی زیبا و جاودانهای بود،😭
*شهید ایمان علی آموخت دقایقی
@parastohae_ashegh313
ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات
#متن_خاطره
از همه زودتر می یومد جلسه
تا بقیه برسند دو رکعت نماز می خواند
یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم :
نماز قضا می خونی؟!!
گفت: نه ! نماز (مستحبی) می خونم که جلسه به یه جایی برسه ، همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه...
🌷 خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
📚 منبع : کتاب آقا مهدی ، صفحه 109
#شهیدزین_الدین
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
ذکری سیاسی که شهید باکری بعد از نماز، یک دورِ تسبیح گفت، چه بود؟
#متن_خاطره
قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برا پاکسازی منطقه .
بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلی کوپترها .
توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت...
ایشون می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثوابِ گفتنِ مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست...
🌷خاطره ای از زندگی آیت الله مشکینی و سردار شهید مهدی باکری
📚 منبع : کتاب«به مجنون گفتم زنده بمان» ، کتاب دوم ، صفحه ۸۰
#شهیدمهدی_باکری
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#خبر_فوری
🔻 پیکر مطهر ۵ تن از شهدای مفقود در سوریه شناسایی شد.
روابط عمومی کل سپاه پاسداران :
با تلاشهای شبانهروزی و مستمر گروه تفحص نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، پیکرهای پاک و مطهر پنج تن از شهدای ایرانی که حین مأموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسیده بودند، کشف و پس از انجام آزمایشهای DNA هویت آنان شناسایی شد.
🔸 در اطلاعیه روابط عمومی کل سپاه اسامی شهدا به این شرح اعلام شده است :
بسیجی #شهید_سعید_انصاری از استان تهران، پاسدار #شهید_حمید_محمدرضایی از استان قزوین، پاسدار #شهید_محمد_قنبریان از استان سمنان ، پاسدار #شهید_سیدجواد_اسدی از استان مازندران و بسیجی #شهید_میثم_نظری از استان تهران.
🔹 روابط عمومی کل سپاه در این اطلاعیه تصریح کرده است : پیکرهای مطهر این شهدای والامقام هفته آینده بر دوش مردم قدرشناس و انقلابی ایران اسلامی در استانهای خود تشییع و خاکسپاری میشوند.
#یادشهداباصلوات
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
رزمندهای که لحظهی شهادت ، یک درس اخلاق بزرگ به دوستش داد
#متن_خاطره
بدجوری زخمی شده بود.
وقتی رفتم بالای سرش ، دیدم داره نفس نفس میزنه
بهش گفتم : زنده ای؟
گفت : هنوز نه ...
خشکم زد...
تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره.
او زنده بودن رو تویِ شهادت می دید و من ...
📚منبع : سالنامه شمیم یار 1391
#شهادت
#شهادت_طلبی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝