168-araf-ar-parhizgar.mp3
1.14M
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 168
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰✾﷽✾⊱
✨روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.
🌹 به نیابت از " #شهدا "
☀️| السلامعلیڪیارسولالله
☀️| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
☀️| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
☀️| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
☀️| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
☀️| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
☀️| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
☀️| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
☀️| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
☀️| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
☀️| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
☀️| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
☀️| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
☀️| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
☀️| السلامعلیڪیازینبڪبری
☀️| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
☀️| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
✨🕌✨🕌✨🕌✨🕌✨
📹 ڪبوترم من، تو آسمون مشهدِ تو میپرم من آروم میشم تا ڪه میام توی حرم من
•|أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰاعَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا|•
《 صلوات خاصه #امام_رضا(علیهالسلام)》
💖 الـلَّـهُـمَّ صَـلِّ عَـلـٰى عَـلِـيِّ بْـنِ مُـوسَـى الـرِّضَـاالْـمُـرْتَـضَـى الْـإِمَـامِ الـتَّـقِـيِّ الـنَّـقِـي وَحُـجَّـتِـكَ عَـلـٰى مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَمَـنْ تَـحْـتَ الــثـَّــرَى الـصِّـدِّيـقِ الـشَّـهِـيـدِصَـلـاَةً كَـثِـيـرَةً تَـامَّـةً زَاكِـيَـةًمُـتَـوَاصِـلَـةً مُـتَـوَاتِـرَةً مُـتَـرَادِفَـةً كَـأَفْـضَـلِ مَـاصَـلَّـيْـتَ عَـلـٰى أَحَـدٍمِـنْ أَوْلِـيَـائِـكَ.
#السلامعلیکیاامامرئوف 💗
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
زیارت نامهٔ شهدا 🌹
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
🌹شهدای_مقاومت
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌷برای فرج #امام_زمان عجلالله وشادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللہمعجللولیڪالفرج
@parastohae_ashegh313
📌شهیدی که روضه علی اصغر میخواند و تیر به گلویش خورد
🔸 محمد تقی گوشه ای نشسته بود و با خودش زمزمه میکرد و اشک می ریخت.
پرسیدم: «التماس دعـا! چه می خوانی؟»
💔 گفت: «روضه حضرت عـلی اصــغر (علیهالسلام)؛ چون میدانم مثل ایشان شهید خواهم شد.!»
⭕️ باورم نشد. چون اولین بار بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری هم از تیر و ترکش در آنجا نبود.
‼️ جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد!.
🛑 از عملیات که برگشتم فهمیدم بشهادت رسیده؛ تیر به گلـویش خورده بود، همانند شش مـاهــه کــربلا. همانطور که خودش تعریف کرده بود.
◽راوی: برادر خرسند
📕 خـط عاشقی / بقلم حسین کاجی
#شهید_محمد_تقی_غیور_انزله
🕌مـزارمطهـر: حـرم #امام_رضـا (علیهالسلام)
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 این مرد …
کاری کرد که بتوانند بایستند بتوانند مقاومت کنند
#حاج_قاسم
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت379
در تابوت را که باز کردند همان صورت پر از نور لحظۀ وداع، به چشمانم نور داد. قطره هــای اشــک از صورتــم می غلتیدنــد و روی گونــۀ ســرد و خامــوش او می افتادند. گوشۀ چشمش کبود بود. یک آن دلم حال روضه گرفت. اما فقط گفتم: «حسین جان شفاعت یادت نره».کســی جلو آمد. از دمشــق آمده بود. انگشــتری به من داد و گفت: «حاج قاســم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم.» انگشتری را گرفتم و انبوهی از خاطرات جلوی چشمانم صف کشید؛ از نگین سرخی که شهید محمود شهبازی به حسین داده بود تا روز وداع که انگشتری شهبازی را درآورد و گفت «نمی خواهم چیزی از دنیا با من باشد.» انگشتر حاج قاسم را به وهب دادم و گفتم: «بکن تو دست بابا.» وهــب انگشــتر را گرفــت. از بچگــی حســین را کــم می دیــد. یاد 03 ســال پیش افتادم. وقتی که ترکش از کمر حسین خورده بود. وهب اصرار داشت، بغلش کند و ببردش پارک. اما حســین از شــدت درد نمی توانســت روی پا با یســتد. همــان جــا تــوی اتــاق، انگشــت کوچــک وهب را گرفت و آهســته و به ســختی توی اتاق چرخاند. حــالا وهــب بایــد دســت با بــا را می گرفــت و انگشــتر را در انگشــت او می کــرد. می فهمیدم برایش چقدر سخت است با نگاهش به من می گفت که این کار را به مهدی بسپار. دوباره گفتم: «وهب انگشتری حاج قاسم را بکن توی دست بابات.» وهــب پارچــه کفــن را کنــار زد و دســتِ ســردِ را بیــرون آورد. گریــه نمی کــرد امــا حســرت در چشــمانش موج می زد. همان لحظه همســر شــهید همت کنارم آمد و گفت: «حاج خانم الآن وقت استجابت دعاست.» و من برای نصرت اسلام و مسلمین دعا کردم. گفتــه بــود ببریــدم همــدان کنــار همرزمان شــهیدم. اما نمی دانســتیم کدام نقطه از گلزار شهدا. وهــب خبــر داد کــه مســئولین در همــدان، یک بلندی مشــرف به مزار شــهدا را برای تدفین آماده کردند و بنا دارند که گنبد و بارگاه بســازند.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت380
برای محل تدفین با بچه ها مشورت کردم. مهدی حرف تازه ای گفت: «با با با رفته بودیم گلزار شــهدای همدان. بابا جایی را کنار قبر شــهید حســن ترک به من نشان داد و تأکید کرد اگه من شهید شدم اینجا خاکم کنید.» بارها از حسین شنیده بودم که حسن ترک نمونه یک انسان کامل تربیت شدۀ قرآن است. با این حال از روی احتیاط گفتم: «کیف شخصی بابا رو باز کنید.» نــه مــن و نــه بچه هــا رمــز کیــف را بلــد نبودیم. مهدی با پیچ گوشــتی کیف را باز کرد. ورقه ای با دست خط حسین روی آن بود زیرش نوشته بود: وصیت نامه بندۀ حقیر حسین همدانی به تاریخ آن نگاه کردم. 81 روز پیش، وصیت را نوشته بود. همان روزی که خبر شهادت رکن آبادی _ سفیر ایران در لبنان _ را شنیدیم، آن روز همۀ ما افسوس خوردیم اما حسین گفت: «خوش به حالش.» مقابل عکس حسین نشستم و به وهب گفتم: «وصیت رو بخون.» وهب با لحنی وصیت نامه را خواند که من صدای حســین را می شــنیدم و در آینه نگاهش، وهب و مهدی را می دیدم. وصیت نامه را تا زدم و لای دفتر خاطرات حســین گذاشتم. همان دفتری که سال ها پیش گوشه اش نوشته بود؛ من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سَــرَم میـل بــریدن دارد
@parastohae_ashegh313
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
🔸همهي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو ميكرد. اذان ميگفت و تا ما نماز بخوانيم، صبحانه حاضر بود. كمتر پيش ميآمد كسي توي اين كارها از او سبقت بگيرد.
خيلي هم خوش سليقه بود. يكبار يك فرشي داشتيم كه حاشيهي يك طرفش سفيد بود. انداخته بودم روي موكتمان. ابراهيم وقتي آمد خانه، گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي ميخواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت ميكنه. اگه از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم، اونم ميگه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيهي سفيدش افتاد بالاي اتاق.
ادامه دارد....
🌷شهدا رایادکنیم باذکرصلوات
#شهید_همت | #مخلص_خدا | #سیره_شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313