🌺همہ شبـــــ در این امیدم
که نسیم صبحگاهے
به پیام آشنایان
بنوازد آشنـا را....
⛅️صبحتون شهدایی
❣شهید عبدالصالح زارع ❣
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
سر سفره عقد 💕
اونقد ذوق زده بود... 😍
که منو هم به هیجان می آورد...😊
وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم...💑
صورتمو چرخوندم سمتش...❤️
تا بازم اون لبخند زیبای همیشگیشو ببینم...🙈
اما به جای اون لبخند زیبا😊
اشکای شوقی رو دیدم ، که با عشق تو چشاش حلقه زده بود...❣
همونجا بود که خودمو ، خوشبخت ترین زن دنیا دیدم 🌹
محرم که شدیم ، دستامو گرفت و خیره شد به چشام...💖
هنوزم باورم نمیشد...
بازم پرسید : چرا من ؟!
از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت ...
"تو قسمت من بودی و من قسمت تو..." 😍
قلبم از اون همه خوشبختی...
تند تند میزد و...
فقط خدا رو شکر میکردم...🙏
به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود...💖
هر روزی که از عقدمون 💍 می گذشت...
بیشتر به هم عادت میکردیم💑
طوری که حتی ، یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم...
هیچ وقت فکرشو نمیکردم...
تا این حد مهربون و احساساتی باشه💝😍
به بهونه های مختلف واسم کادو می گرفت و...
غافلگیرم می کرد...😉😍
🌹همسر شهید مهدی خراسانی🌹
#عاشقانه_شهدا
#همسرانه_شهدا
🌷کپی با ذکر ده صلوات🌷
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
سلام شهیدم
پیداشده ، ای شهیدگمنام
نـام آورے ات زبانـزد عـام
از نام و نشـان فراتری تـو
گمنـام منم : اسیـر یڪ نام
🌹صبحتون شهدایی🌹
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
خاطرات شهید سید اسدالله لاجوردی.pdf
347.2K
🌸 خاطرات شهید سید اسدالله لاجوردی
✍ مرد پولادینِ انقلاب
✅بخوانید و منتشر کنید
🇮🇷کانال شهدای گمنام (زندگی به سبک شهدا)
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
💝وصيت نامه شهيد حسين برهاني
- اي ملت بدانيد امروز مسئوليتتان بزرگ و بارتان سنگين است و بايد رسالتتان را كه پاسداري از خون شهيدان است انجام دهيد و تنها با اطاعت ازروحانيت متعهد و مسئول كه در راس آن ولايت فقيه مي باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادريد اين راه را ادامه دهيد.
- خواهرانم! در تربيت فرزندانتان بكوشيد و حجاب را رعايت كنيد، زهراگونه زندگي كنيد.....
- سفارشم اين است، مردم! به ياد خدا و روز جزا باشيد پيرو ائمه اطهار باشيد، كه .....
- مردم! امام زمان (عج) را فراموش نكنيد. مردم! دنباله رو روحانيت باشيد كه چراغ راه هدايتند.....
از امام اطاعت كنيد كه عصاره اسلام است، او را تنها نگذاريد كه نماينده حجه بن الحسن (ع) است.
┄┅┅✿❄️❀🌸❀❄️✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❄️❀🌸❀❄️✿┅┅┄
زیباترین نوعِ شهادت
#متن_خاطره
وقتی ترکش به قلبش خورد ، بلند گفت: یا مهدی(عج) ...
سرش رو بلند کردم که بذارم روی پام ، اما گفت: ول کن سرم رو ، بذار آقا سرم رو بغل کنه...
هنوز لبخند به لب داشت که پر کشید...
چه رفتنی؟ سر به دامنِ مولا ... با لبخند...
🌷 نام شهید در منبع ذکر نشده
📚 منبع : سالنامه سرداران عشق 1388
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دیدگاهِ زیبای بانوی شهیده
#متن_خاطره:
شهناز تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. حتی برایِ نماز لباسِ جداگانهای میپوشید. هر وقت هم ازش میپرسیدم: چرا وقـت نماز لباست رو عـوض میکنی؟
میگفت: چطور وقتی می خواهی بری مهمونی لباسِ آراسته می پوشی؟ چه مهمونی و دعوتی بالاتر از گفتگو کردن با خدا؟ نماز مهمونیِ
بزرگیه که خدا بندگانش رو در اون می پذیره ، پس بهترین وقته برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن ...
🌷 خاطره ای از امدادگر شهیده شهناز حاجیشاه
📚 منبع : کتاب محراب عشق ، صفحه 76
#حضور_قلب_در_نماز #شهیده_شهناز_حاجی_شاه
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
☘درسفر عشق
خشکی و بَحر یکی است...
☘در کام عاشقان
شِکر و زَهر یکی است...
🌹شبتون شهدایی🌹
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
🍃🌸🍃
سال ٩٨ ، سال "رونق توليد"
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی در پیامی بهمناسبت آغاز سال ۱۳۹۸، سال جدید را سال «رونق تولید» نامگذاری کردند
@parastohae_ashegh313
🍃🌸🍃
عکسالعمل جالب شهید شیرودی که باعث تعجب خبرنگاران خارجی شد
#متن_خاطره :
کنار هلیکوپترِ جنگیاش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب میداد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم؛ ما برای اسلام میجنگیم ، تا هر زمانکه اسلام در خطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم می پرسیدند: کجا؟!!! خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که میرفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان میگویند...
🌷خاطرهای از زندگی خلبان شهید علیاکبر شیرودی
📚منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب ،
صفحه 201
#شهیدشیرودی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
☘ سردار بی دست
هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست
و همه ، ریشه در عدم رعایت حلال
و حرام خدا دارد.
🌺🍃 روزتون شهدایی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاطره ای از شهید صیاد شیرازی
#متن_خاطره :
نسبت به تربیتِ بچه ها خیلی حساس بود.سعی می کرد به وسیلۀ مطالعه و مشورت با کارشناسان ، بهترین روشِ تربیتی رو انتخاب کنه . یه روز دیدم بعد از واکس زدنِ کفشای خودش ، شروع کرد به واکس زدنِ کفشهای پسر بزرگمون. وقتی علتِ این کارش رو پرسیدم ، گفت: پسرمون جوونه ، اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن ، ممکنه جواب نده ؛ خودم کفشش رو واکس میزنم تا به طورِ عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم...
🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع: پایگاه اینترنتی مشرقنیوز ، به روایت همسر شهید
#تربیت_فرزند
#شهیدصیادشیرازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✍ کاظم عبدالامیر کیست؟
توی اردوگاه تکریت۵، مسئول شکنجهی اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر
یکی از برادران کاظم اسیر ایرانیها، و برادر دیگرش هم در جنگ با ایران کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست!
کاظم ، آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد
تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی
یکروز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم...
ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و...
اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم ، گفت:
کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما دیشب خواب حضرت زینب(س) رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ ، حلالت نمی کنم...
حالا من اومدم که حلالیت بطلبم
کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود.
وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند ، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد.
او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد.وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود.
کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره.حتی می رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت می طلبید
تا اینکه کاظم بعد از تحول و با پیدایش داعش ، به سوریه رفت و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید
📚منبع:کتاب مدافعان حرم،ص۲۴
#نتیجه:
هرچقدر هم کج رفته باشیم، با یه توبه واقعی و مردونه و جبران خطاها و دیون، میشه برگشت به دامن اهل بیت...
کاظم اونقدر خطا کرد که حضرت زینب(س) پیش مادرش از شکایت کرد، اما وقتی توبه کرد و به سمت خدا برگشت ، همون حضرت زینب خریدارش شد و در راه دفاع از حرم شهید شد
برای با خدا شدن هیچوقت دیر نیست
❤️ @parastohae_ashegh313
💗همسر شهید امیر سیاوشی💗
ظهـــر شده بود. برای ناهار کنار یـــک رستوران ماشین رو نگــــه داشت.
رفت ناهـــار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخـوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچـه های فال فروش به ماشینمـــون نزدیک شد.
✍امیر شیشـه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غـــذا خورده یا نه؟!
وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفــه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....
وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...
❤️ @parastohae_ashegh313
🌹شهید مدافع حرم میثم نظری🌹
💠غذای میثم💠
یک روز صبح رفتیم خان طومان براى عملیات النصر ، پاتک زده بودند.
رفتیم جلوى آنها ساعت 6 صبح رفتیم و 4 بعدازظهر بود برگشتیم الحاضر . فرمانده گروهان من رو مأمور کرد تا ناهار رزمندگان رو از مقر بگیرم و بین بچه ها پخش کنم من غذا رو گرفتم و به بچه ها دادم .
من و یکى از دوستان غذاى خودمون رو به کودکان گرسنه ى سورى دادیم (چون واقعا فقر و گرسنگى بیداد میکرد) .
و خودمون رفتیم از ایستگاه صلواتى که فلافل میداد فلافل بگیریم ، من دوتا اضافه گرفتم .
فلافل رو توى جیب لباس نظامى ام گذاشتم
دوستم ازم سوال کرد چرا اضافه گرفتى؟؟
گفتم شاید یکى باشه که گرسنه اش بشه!
اگر هم کسى از بچه هاى خودمون گرسنه اش نبود میدیم به کودکاى گرسنه ى سورى رفتیم جلوى مقرمان میثم رو دیدم میثم به طرف من اومد و با لبخندى که روى لبش داشت ازم سوال کرد از غذا چیزى نمونده ؟؟
اضافه نگرفته بودى ؟؟ گفتم چطور ؟ مگه بهت غذا ندادن؟؟
(میثم پسر بخشنده و دل نازکى بود طاقت گرسنگى بچه هاى مظلوم رو نداشت)
گفت : چرا وقتى خواستم غذام رو بخورم دیدم دو تا کودک سورى چشم دوختن به غذاى من و نتونستم غذام رو بخورم و دادم به اونها .
منم اون دوتا فلافل رو که اضافه گرفته بودم دادم میثم .
میثم یه لبخندى زد و گفت دستت درد نکنه خیلى گرسنه بودم .
(انگار فلافلا روزىِ میثم بود . فلافل هم خیلى دوست داشت)
راوی:(همرزم شهید)
#شهید_میثم_نظری
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
چشمـ سٺـارگانݩ فلڪ
از ٺـو روشـنݩ اسٺ
اے شـــــهید
رنگیـن ڪمان
بـه شـوق ٺـو خنـدید
اے شـــــهید
صبحتون شهدایی 🌤
❣شهیدسید جواد اسدی❣
╭━═━⊰❀ 🌺❀⊱━═━╮
@parastohae_ashegh313
╰━═━⊰❀ 🌺❀⊱━═━╯
ڪلام شھیـد
#شهید_حجت_الله_رحیمے :
شھادت به خون وتیر وترکش نیست ، آن روز که خدارابا همه چیز و درهمه چیز ، دیدیم شھید شده ایم...
╭━═━ ❀ 🌺❀⊱━═━╮
@parastohae_ashegh313
╰━═━⊰❀ 🌺❀⊱━═━╯
من اجازه نمیدادم شهید خیزاب زمانی که محاسن خود را اصلاح میکنند آن را دور بریزند و نگه میداشتم تا در آب روانی بریزم، چند باری قبل از شهادتشان فرصت نشده بود که برویم و محاسنشان را دور بریزیم و محمدمهدی این مسئله را میدانست، یک روز که با گریه از من اصرار کرد آنها به پسرمان دادم که ببیند و به محض دیدنشان گریهاش شدت گرفت و ساعتها روی آنها خوابید تازه آن لحظه من روضه حضرت رقیه(س) را درک کردم که لحظهای که ایشان طلب پدر کرد سر پدر را برایش بردند.
🌷شهید مدافع حرم مسلم خیزاب🌷
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
💢 خدا شوخی هایش را خرید
دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید میشوم». همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا خدا شوخیهایش را خریده است.
به نقل از خواهر شهید
🌹شهید محمدرضا دهقان امیری🌹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷موقع اعزام، دوقلوها به گریه افتادند.
هاشم برگشت و بغلشان کرد و هر سه خندیدند.
این عکس، یادگاری ماند
🌸 شهید مدافع حرم
#هاشم_دهقانی_نیا
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈