🌸 عید است و هوا شمیم جنت دارد
نام خوش مصطفی حلاوت دارد
🌸 با عطر گل محمدی و #صلوات
این محفل ما عجب طراوت دارد
🌹 عید مبعث مبارک باد.
❣ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد...
╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
اگر نمی توانید در جبهه باشید، لااقل با عمل خود، از ڪشور دفاع ڪنید، خون آنهایی را ڪه برای مملکت زحمت کشیدند، پایمال نکنید.
شهید هدایت نور محمدی
╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
🌼نحوه شهادت
ظاهرالامر دوستان شهید می گویند که شهید بعد از تیر خوردن زنده بدست جبهه النصره می افتد و اون نانجیبان او را با سیم برق از درخت آویزان می کنند و در حالی که هنوز شهید نشده بود اعضای بدن او را قطعه قطعه می کنند سرش و همه اعضای بدنش می برند
لذا بعد از تفحص پیکر شهید چیزی از اعضای بدنش نمانده بود جز کمی از جمجمه و چند استخوان
با اینکه ایشان قامت بلند داشتند لکن جنایتی کرده بودند که بدنش از بین رفته بود لذا حقیر مصلحت ندانستم که خانواده پیکر شهید را ببینند
🌷نقل از پدر بزرگوار شهید طالبی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
🌸خواهرم
#چــادر_لبـاس_رزم_است
👈 رزم با نَفْسْ...
👈 رزم با بی حیایے ...
👈 رزم با بی حجابی ...
لباس رزم نشانه است ، رجز دارد و جهاد ! ✌️ مثل چفیهی آقــــا..........
🌸آن وقت اگر تاب آوردی و
#فاطمی ماندی
شیرینی اش را با هیچ مدل و برند و مارکی عوض نخواهی کرد .👌
📌لشکری که
#لباس_دشمن را تنش کند
هرقدر هم پاک و وفادار و صادق باشد
#فرمانده را دلسرد میکند😓
🌹راستی شهـدا ،
سنگینی چادر مشکی از
کوله های شما که بیشتر نیست
#قول_من_به_شهدا_چادرم
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شب ها زند آتش
به جگر داغ جدایی
ای شب ز منِ عاشق
دل خسته چه خواهی...
🌛شبتون شهدایی
❣شهید حسن رجایی فر❣
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
آنان که خط به خط ز شهادت قلم زدند
از عشق سرخ خون خداوند, دم زدند
برخاستند از دل خاک و رها شدند
تا آسمان عشق, پس از آن قدم زدند
🌴 صبحتون شهدایی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💠سیرک مصری ها💠
مصری ها در اهواز سیرک زده بودند. شده بود پاتوق آدم های بی بند و بار و فاسد. هدفشان منحرف کردن بچه های مردم بود. کسی هم به فکر نبود. اون موقع حسین، چهارده سالش بود که چند نفر از دوستای مثل خودش رو جمع کرد، رفتند شبانه چادر سیرک رو آتیش زدند و بساط مصری ها را جمع کردند. سال ها بود مسیر دور زدن دسته های عزاداری، از میدانی بود که وسط آن مجسمه شاه نصب شده بود. سالی که مسئولیت هیئت با حسین بود، گفت:(( مسیر حرکت ، باید عوض بشه.)) علتش را پرسیدند، گفت: ما نمی خواهیم دسته های عزاداری امام حسین( علیه السلام) دور مجسمه شاه بگردند! از همان سال، دیگه مسیر عوض شد. مامورهای ساواک در به در دنبالش بودند. وقتی گرفتنش، خشکشون زده بود، باورشان نمی شد کار یک بچه سیزده – چهارده ساله باشه .
#شهید_حسین_علم_الهدی🌹
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°💕🕊💕°•°═┅─
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺برخورد با دزد
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگیرش ... دزد ...دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید . موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: «سریع سوار شو!» رفتند درمانگاه ، با همان موتور . دستش را پانسمان کرد .
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃بعد با هم رفتند مسجد ! بعد از نماز کنارش نشست ؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد . بعد به حرف آمد: «همه اینها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام . مجبور شدم.» ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها ، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: «خدا رو شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه بدنبال حلال باش . مال حرام زندگی را به آتش می کشد . پول حلال کم هم باشد برکت دارد.»
#یاد_شهدا_باصلوات
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
من زمین گیرم
گرفتارم دعایم کن
از خــودم واللّه
بیــزارم دعایم کن
پنج شنبه
به یاد همه ی شهدا
#دعام_کن
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🎈شــهیــد حــامــد جــوانـیــ🎈
💜ولــادت : ۱۳۶۹/۸/۲۶ - تــبــریــز
💜شــهادت : ۱۳۹۴/۴/۴
💜مــحــل شــهادت : ســوریــه
💝زنــدگــے نــامــه شــهیــد حــامــد جــوانــیــ
از کودکی در همه کارها نمونه بود و همیشه در سر سودای سربازی مولایش را داشت و عاشق روضه های حضرت عباس (ع) بود.
سال 1388 به استخدام سپاه پاسداران درآمد و همزمان در رشته علوم نظامی مشغول تحصیل شد .
حامد قبل از اعزام به سوریه در بیست و پنجم فروردین ماه سال 1394 در وصیت نامه اش نوشت .
آرزو دارم هم چون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید شوم.
او دو مرتبه به سوریه رفت و در دومین اعزام به شهادت رسید .
┄┅┅✿💙❀💝❀💜✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿💙❀💝❀💜✿┅┅┄
وصــیــت نــامــه شــهیــد حــامــد جــوانــیــ
"بسم الله الرحمن الرحیم "
السلام علیک یا اباعبدالله
یاحسین تا آخرین قطرهی خون نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود .
تنها دلخوشی من برادر زادهام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است ، بگذارید علی افتخار کند.
🌸🌸🌸
مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چراکه دشمنان اسلام شاد و خرم میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم
و نیز مادرم بنده انشاءالله در این سفر که به سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران باز میگردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.
🌸🌸🌸
پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه میباشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.
🌸🌸🌸
ای عاشقان اهل بیت رسول الله !
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال ، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم .
لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم .
┄┅┅✿💙❀💝❀💜✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿💙❀💝❀💜✿┅┅┄
🌺 نــحــوه بــه شــهادت رســیــدن ، شــهیــد جــوانــے :
پدر شهید حامد جوانی در مورد شهادت فرزندش گفت :
بعد از اینکه حامد مورد هدف قرار میگیرد ، یا حسین گویان به زمین میافتد و از همان روز به کما میرود .
ما سوم خرداد ۹۴ از این موضوع مطلع شدیم و بعد از چهار روز با هماهنگی های به عمل آمده به سوریه رفتیم .
هنگامی که به سوریه رسیدم ، چون نمیدانستم که حرم مطهر خانم زینب سلام الله علیها کدام سمت است به چهار سو سلام کردم و گفتم خانم جان ، در آخرین وداع با ابا عبدالله الحسین علیه السلام خیلی بیتابی میکردید و اباعبدالله علیه السلام دست خود را به سینهتان گذاشت و شما آرام شدید .
شما را به مادرتان حضرت زهرا سلام الله علیها قسم از برادرتان بخواهید دست خود را به سینه من نیز بگذارد و آن آرامش را به قلب من هم منتقل شود .
در لاذقیه وقتی به بالای سر حامد رسیدم ، از هر کس جویای حالش میشدم فقط میگفتند به مقتل حضرت ابوالفضل (ع) نگاه کن .
زیرا در مورد آن حضرت هر چه نقل کرده و نوشتهاند در مورد حامد نیز صدق میکند .
🌷بر اثر اصابت موشک حامد دو دست و دو چشمش را از دست داده و برابر نظریه پزشکان ۸۰ در صد مغزش در اثر ترکش و موج انفجار از بین رفته و صورتش چنان متلاشی شده بود که قابل شناسایی نبود و در حالت کما بهسر میبرد . 🌷
🌼 سردار سلیمانی بر سر بالین مجروح حامد اشک ریخت 🌼
پدر شهید جوانی در ادامه گفت :
بعد از ۲۲ روز بستری شدن در بیمارستانهای سوریه به هر نحوی بود حامد را در حالت کما با آمبولانس به فرودگاه دمشق حمل کردیم و سپس با هواپیما به تهران منتقل و در بیمارستان بقیه الله بستری شد که در همان اوایل بستری سردار حاج «قاسم سلیمانی» بر بالین حامد حاضر شد و چون چشمش به حامد افتاد اشک از چشمانش جاری شد
و گفت : من آچار فرانسه نیروهایم را در سوریه از دست دادم .
🌸 حامد پس از ۴۲ روز بستری شدن در بیمارستانهای سوریه و ایران ، در سن ۲۵ سالگی به فیض شهادت نائل آمد . 🌸
┄┅┅✿🌷✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿🌷✿┅┅┄
فقط دم زدن از شهـدا افتخار نیست ..
باید زندگیمان ، حرفمان ،نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان بــوی شهـدا را بدهد.
شهید سید حمید طباطبایی مهر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌸❄️🌸❄️🌸
❄️🌸❄️🌸
🌸❄️🌸
❄️🌸
🌸
🌺 شــــهیــــد احــــمــــد عــــلــــے نــــیــــریــــ
🌷ولــــادت :۱۳۴۵
🌷شــــهادت :۱۳۶۵
💝 زنـــدگـــے نـــامــه شــــهیــــد احـــمــد عـــلــے نــیــریـــ
از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود .
در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد .
همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آن ها برخورد سختی خواهد کرد .
شهید نیری در سن ۱۹ سالگی طی عملیات و الفجر ۸ به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید .
احمد علی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود .
╔════••••••••••○○✿♥️╗
@parastohae_ashegh313
╚♥️✿○○••••••••••════╝
🌹دکتر محسن نوری یکی از دوستان شهید نیری بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید والامقام و عارف مسلک داشته است .
او در مورد نحوه تحول این شهید که با وجود سن کمش اما مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطرهای از زبان خود شهید اشاره میکند .
این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است که در ادامه میآید :
رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت .
در داخل یک جمع همیشه مثل آنها بود با آنها میخندید با آنها حرف میزد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمیدانست .
در حالی که همه میدانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است .
احساس کردم که احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد و بندگی میکند !
ما نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا میدیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا لذت میبرد .
شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود .
🌹خاطره ی زیر یکی از زیباترین خاطرات شهید نیری است 🌹
🌼شهید نیری با بندگی خالص خود ، معرفت الهی را اینطور کسب کرد🌼
┄┅┅✿🌸❀🌺❀🌼✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿🌸❀🌺❀🌼✿┅┅┄
💙💜💙💜💙💜💙💜💙
💜
💙
💜
یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من...
لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری ؟!
با تعجب گفتم : طاقت چی رو ؟! گفت بنشین تا بهت بگم
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند .
شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند .
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم .
بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم .
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها و درخت ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم !
بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم !
همان جا پشت بوتهها مخفی شدم . من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم .
در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند .
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم : خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم ، هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم .
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم .
بچهها مشغول بازی بودند .
من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت .
اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود : هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم
حالم خیلی منقلب بود
از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم . همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم : «یاالله یا الله...»
به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخود آگاه از جایم بلند شدم .
از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد .
همه میگفتند : سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح . (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند .
من در آن غروب با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم ! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد .
بعد با صدایی آرام ادامه داد : از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد !
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم .
گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد .
بعد گفت : تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن .
@parastohae_ashegh313
🔴خاطره ای بسیار زیبا و دلنشین
از دستش ندین🌷
با من از نگاه آخرت بگو
از #وداع با برادرت بگو
از شراب عاشقی سبو زدی
بوسه بر کجای روی او زدی
شبتون شهدایی🌹
┄┅┅✿🌷✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿🌷✿┅┅┄
👆 ورود ترکش و خمپاره بدون
اجازه #خدا ممنوع است
☘ پشت این جملات طنز گونه
کوهی از ایمان و اعتقاد نهفته بود.
💖 روزتون شهدایی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دیشب خوابت را دیدم.
صبح،
شمعدانی باغچه مان
گل از گلش
شکفته بود!
#سلام_باباجون
#شهید_سید_رضا_طاهر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸
🍃
🌸
#زندگینامه_شهید_سعیدسامانلو
#شهید سامانلو از سن ۱۲ سالگی به مسجد می رفت و مثل بزرگترها رفتار می کرد روزه می گرفت و اعمال عبادیش را انجام می داد.
🍃او درس می خواند ، ورزش می کرد و از رهنمودهای علما و بزرگان و شهدا در زندگی اش استفاده می کرد . از ویژگی های بارز او راستگویی و کسب رضای خدا در هر کاری بود
🍂در جوانی در رشته ریاضی (دبیرستان امام صادق) مشغول به تحصیل شد بسیار باهوش و علاقه مند به تحصیل بود.
🍁فعالیت های سیاسی ، مذهبی و فرهنگی او زبان زد همه بود .
🌾او انسانی بود که اخلاص در عمل داشت ، خضوع و خشوعی در مقابل خدا و در برابر دلاور مردان بسیجیی داشت.
از همان دوران جوانی به اردوهای جهادی برای کمک های ویژه می رفت و در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاری های مردم باز نمی ایستاد و دائما در اندیشه و عمل در حال خدمت به خلق الله بود.
🌷مهمترین مشخصه این شهید بزرگوار ، تزکیه نفس است .
شهید بزرگوار با خانواده مذهبی و ساداتی وصلت نمود که حاصل این ازدواج دو فرزند پسر به نام های علی و محمدحسین شد .
🍁بسیار خانواده دوست و پایبند به زن و بچه بود .
همچنین اهل مطالعه و کسب بینش بود، روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود.
بعد از مدتی در دانشگاه امام حسین تهران ، به عنوان افسر پذیرفته شده بنابراین تصمیم گرفت باقی مسیر زندگی اش را در این راه ادامه دهد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
از رشادت های او در شمال غرب در برخورد با گروهک های مزدور ، فعالیت های او در خاموش کردن شورش های داخلی و رشادت هایش در سوریه و آزاد سازی دو شهر شیعه نشین (نبل و الزهرا) تحسین برانگیز است .
🌷 بنا به گفته خود شهید سعید سامانلو این پیروزی شهرهای شیعه نشین(نبل و الزهرا) با کمک خانم فاطمه زهرا (س) انجام شد .
🌹 سرگرد دلاور به همراه دوستانش شهید هاشمی و شهید زارع در شهر رتیان سوریه به لقا پروردگار شتافتند.
@parastohae_ashegh313
سرباز و فرار از منزل زنِ بیحجاب
#متن_خاطره:
قبل از انقلاب وقتی عبدالحسین رفت سربازی ، سرهنگ بهش گفت: باید خدمتت رو در منزل من بگذرانی ؛ برو و کارهای همسرم رو انجام بده... عبدالحسین رفت، اما تا وارد منزل شد، دید زنِ سرهنگ پوششِ زنندهای داره . سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ به خاطر اینکار تنبیهاش کرد. هجده توالت رو باید به تنهایی می شست.... بعد از گذشت یک هفته از مدتِ تنبیه ، سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی خونهی من کار کنی یا نه؟ عبدالحسین گفت: اگه تا آخرین روزِ خدمتم مجبور باشم همه ی کثافتهای توالت رو توی بشکه خالی کرده و به بیابون بریزم ؛ باز پام رو توی خونهی شما نمی ذارم
بیست روز دیگر هم این تنبیه ادامه داشت ، تا اینکه مسئولین پادگان خسته شدند و رهایش کردند
🌷خاطره ای از جوانی سردار شهید عبدالحسین برونسی
📚 منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ٬ صفحه ۱۸
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
❤️ ســاعــت هشــت عــاشــقــے بــه افــق مــشــهد مــقــدس ❤️
💞السلام علیڪ یا شاه خراساڹ💞
🌺بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم 🌺
اللهّمَ صَلّ عَلی
عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی
الامامِ التّقی النّقی
و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ
و مَن تَحتَ الثری
الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً
زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه
کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک
#صلوات_خاصه_امام_رضا_ع
@parastohae_ashegh313