@cinava_ir-motiei.mp3
5.93M
تو کجا ما کجا بانو
نظری کن بما بانو...
💐 دهه کرامت مبارکباد 💐
#حاج_میثم_مطیعی
#دلداده_حسین
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
ای شـهید
نسیـمِ عطـر "تـو" را
صبـحـ☀️ با خودش آورد
و گفت: روزے عشاق با خداوند است...
#شهید_اکبر_کریمی🌷
🌺صبـحتون شهـدایـی🌺
@parastohae_ashegh313
.خاکریز خاطرات قسمت سیزدهم
✍ رزمندهای که لحظهی شهادت، یک درس اخلاق بزرگ به دوستش داد
#متن_خاطره
بدجوری زخمی شده بود.
وقتی رفتم بالای سرش ، دیدم داره نفس نفس میزنه
بهش گفتم: زنده ای؟
گفت: هنوز نه ...
خشکم زد...
تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره.
او زنده بودن رو تویِ شهادت می دید و من ...
📚منبع: سالنامه شمیم یار 1391
#شهادت #آرامش #دنیا #شهادت_طلبی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ و الصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_نهم
🍃به هرحال، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هر جا می خواستم بروم برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی. طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید. می گفتند: شما دخترمان را با این آقا آشنا کردید. البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم و مصطفی را می دیدم. اما این آخریها او خیلی کلافه و عصبانی بود.
🍃یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ، فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور. دیگر قطعاش کنید. مصطفی که این را گفت بیشتر غصهدار شدم. باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او، یکی را انتخاب می کردم. سخت بود، خیلی سخت گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف، تو باید دست مرا بگیری. گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد.
🍃آن شب وقتی رسیدم خانه پدر و مادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند. تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکردهام، اذیت نکردهام، ولی برای اولین بار میخواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم. پدرم فکر میکرد مسئله من با مصطفی تمام شده... چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمیزدم پرسید: چی شده؟ چرا؟ بی مقدمه، بی آنکه مصطفی چیزی بداند، گفتم: من پس فردا عقد می کنم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سینه زنان واقعی امام حسین (ع)
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌸🌾
#سرگذشت_ربوده_شدن
#احمد_متوسلیان_و_همراهان
🔹احمد متوسلیان در اواخر خرداد سال ۱۳۶۱ طی مأموریتی به همراه یک هیأت عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی، نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید.
🔹در چهاردهم تیر سال ۱۳۶۱، اتومبیل هیأت نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی، مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک، توسط آدمربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو گروگان گرفته شده شدند.
🔹این چهار نفر که عبارتند از؛
#محســـــن_موســـــوی
#احمـــــد_متوسلیـــــان
#تقی_رستـــــگار_مقدم
و خبرنگار عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی،ایرنا⇩⇩
#کاظـــــم_اخـــــوان
🔹پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند، که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست.
#ما_منتظریـــــم
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزاسارتــــــــــــ⛓
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ما منتظریم...
🔹به یاد اعجوبه دفاع مقدس، سردار «إلی بیت المقدس» حاج احمد متوسلیان
📆 ۱۴ تیرماه، سالروز ربودن دیپلماتهای ایرانی در لبنان توسط صهیونیستها
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
صبــح
عاشقـانهای ست برای چشمانت ؛
آنگاه که آفتـاب
غزل وارههای عشــق را
در نگاهت تداعی میکند ...
#شهید_امیر_افراسیابی🌷
#سالروز_ولادت
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
خاکریز خاطرات قسمت چهاردهم
✍ ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات
#متن_خاطره
از همه زودتر می یومد #جلسه
تا بقیه برسند #دو_رکعت_نماز می خواند
یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:
نماز قضا می خونی؟!!!
گفت: نه! نماز (مستحبی)می خونم که جلسه به یه جایی برسه، همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه...
📌 خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
📚 منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه 109
#جلسه #مدیریت #توسل #نمازمستحبی #شهیدزین_الدین
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_دهم
🍃هر دو خشکشان زد. ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است .فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .مادرم خیلی عصبانی شد .بلند شد با داد و فریاد ، و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کردو خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟گفتم: دکتر چمران .
🍃من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد .مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت.پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطورآرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام .می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان حاکم شرع است و می تواند ولی من باشد .بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم .
🍃گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد .البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر .گر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم .من داشتم ازهمه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم .البته آن موقع نمی فهمیدم ،اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم،فقط می دیدم که مصطفی بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت است و من هم به همه اینها عشق می ورزیدم ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌼🍂
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
◽️در عملیات کربلای ۱ بعد از مرحلهی اوّل، بچهها گوسفندی را پیدا کردند و آوردند برای قربانی کردن که بتوانند کبابی بخورند.
◽️شهید بصیر گفت گوسفند را به تدارکات تحویل دهید تا همهی بچهها از کباب گوسفند بخورند.
◽️پس از مدتی حاجحسین بصیر پیغام داد که منطقه هنوز کامل پاک سازی نشده؛ بچهها بروند جلو برای پاک سازی. ◽️علیاصغر تصمیم گرفت با تعدادی از رزمندهها به سمت جلو برود. بعضی از بچهها گفتند: آقا! پس کباب را کی بخوریم؟
شهید در جواب گفت: "اگر خمپاره شصت بگذارد" میخوریم.
🔻آن روز بچهها هر کاری میکردند و هر سؤالی میپرسیدند، شهید علیاصغر میگفت: «اگر خمپاره ۶۰ بگذارد» و بالاخره با همین خمپاره ۶۰ به #شهـــــادت رسید
#شهید_علیاصغر_بصیــــر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝