eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
خاکریز خاطرات 36 ✍ هدیه‌ی زیبایی که شهیدحسینی هر روز به امامِ زمان(عج) تقدیم می‌کرد... : نمازهای مستحبی زیاد می‌خواند ، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی می‌خوندش. می‌دونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می خوانی ، چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم ، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم.. وقتی قول دادم ، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ امام زمان(عج) می خوانم... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم3 «منزل حسینی» صفحه 44 🌸 نسبت به مسأله‌ی ظهورِ امام‌زمان(عج) ، بی‌تفاوت نباشیم... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
⭕️در سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد یادی کنیم از #شهیدـ علی صیادشیرازی، فاتح این عملیات پیروزمندانه. ✅شهیدی که امام خامنه‌ای بر تابوتش بوسه زد... ✅نقل است که در جریان یک سخنرانی شهید صیاد شیرازی، زمانی که حاضران شعار «ارتشی ـ سپاهی دو لشکر الهی» سر می‌دهند، شهید صیاد این شعار را اصلاح می‌کند و می‌گوید:‌ «ارتشی ـ سپاهی یک لشکر الهی» ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃 (ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم. اما او که خیلی شبها از گریه‌های مصطفی بیدار می شد، کوتاه نمی‌آمد میگفت: اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه مصیبتی دارید؟ چه گناهی کردید؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد، می گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟ 🍃چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فکر می کرد؟ مصطفی که کنار او است. نگاهش کرد. گفت: یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمی‌بینیم؟ مصطفی گفت: نه! غاده در صورت او دقیق شد و بعد چشمهایش را بست. گفت: باید یاد بگیرم ، تمرین کنم، چطور صورتت را با چشم بسته ببینم ) 🍃شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود. نمی‌دانم آن شب واقعا چی بود. صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه. مصطفی این‌ها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی. 🍃و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت من فکر کردم: یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می‌شود، این شمع دیگر روشن نمی شود. نور نمی‌دهد ، تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می‌کرد امروز ظهر شهید می شود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
بسم رب الشهدا و الصدیقین امروز مهمان شهید مدافع حرم شهید "محمود نریمانی " هستیم شادی روح پر فتوح شهدا صلوات ╔═══ ೋღೋ ═══╗ @parastohae_ashegh313 ╚═══ ೋღೋ ═══╝
شهید محمود نریمانی ولادت : دی ماه ۱۳۶۶ - کرج شهادت : ۱۳۹۵/۵/۱۰ - حما ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
شهید محمود نریمانی سال ۸۶ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شده و بعد از فارغ التحصیلی کارداری نظامی در سال ۹۴ وارد دانشگاه علمی کاربردی شدند که رشته شبکه های کامپیوتری را دنبال کردند و ترم آخر به شهادت رسیدند . شهید نریمانی عاشق حضرت زینب سلام الله علیها بود ، بچه پر حرفی نبود . شوخ طبع ولی کم حرف بود خیلی روی صحبت و رفتارش دقت می کرد که هر چیزی را نگوید . خیلی برای شهید مهم بود . خیلی برای کار در میان جوانان اهمیت قائل بود و می گفت که بعد ها اثر خودش را بگذارد ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
❣همسر شهید محمود نریمانی شهید فردی معتقد بود و ایشان اعتقاد عجیبی به داشت . نخستین اعزام شهید سال ۹۲ بود و زمانی که بنده باردار بودم و نمی دانستم کجا می خواهند بروند. زمان هایی بود که ماموریت آقا محمود سه هفته طول میکشید و من هیچ سوالی نمیکردم . نقش من این بود که سد راه شهید نشوم و این یک امتحان الهی بود و بنده فقط مورد امتحان قرار گرفتیم و هیچ وقت سد راه ایشان نشدم و با عنایت اهل بیت این مسیر را طی کرد . دلم نمی آمد در این قفس باشد تا شاید در آینده در این دنیا و آخرت دست من را هم بگیرد . ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
💕 همسر شهید محمود نریمانی به آقا محمود گفتم تو را برای خودم نگه نمی‌دارم و به بی‌بی حضرت زینب (س) می‌سپارم ماه رمضان سال 95 آخرین بار به سمت حرم حضرت زینب (سلام‌ الله علیها) رفتند. این اعزام آخر یک ماه عقب افتاد و شهید بسیار کلافه بود. حال و هوای بدی داشت و یک روز  به من گفتند که من یک چیزی را فهمیدم و اینکه  شما و مادرم به من دل بسته‌اید به همین دلیل است که قسمت به رفتن نمی‌شود. در پاسخ به آقا محمود گفتم اصلا اینطوری نیست و تو را برای خودم نگه نمی‌دارم  و به بی بی حضرت زینب (سلام‌ الله علیها) می‌سپارم. ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
همسر شهید نریمانی متوجه شدم محمود شهید شده است روی پا نمی‌توانستم بایستم و دنیا دیگر تکیه‌گاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمی‌روم و کمی در خیابان  باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعد ازظهر به خانه پدری شهید رفتیم و بعد معراج شهدا. اصرار داشتند که پیکر را نمی‌توانند نشان دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شده . خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و  از این به بعد با روح ایشان زندگی می‌کنم. در تشییع پیکر همسرم لباس سیاه بر تن نکردم . پیکر شهید نریمانی دو یا سه ساعت بعد از شهادت بازگشت . ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
همسرش گفته بود که در صورت شهادتش دوست ندارد کسی از خواهران و همسرش شیون و زاری کنند و صدایشان را نامحرمی بشنود چرا که این راه ، راه حضرت زینب (س) است و باید صبور باشند. خواهر ها و همسر شهید درس صبوری را تمام و کمال آموخته اند و اگر اشکی از چشمانشان جاری می شود آرام و بی صداست. تنها یکی از خواهرها گاه در قالب جملاتی کوتاه با پیکر خفته در تابوت برادر حرف می زند و شهادت را به او تبریک می گوید. ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
تنها فرزند شهید ، محمد هادی ۳ ساله در آغوش مادر و، کنار تابوت در معراج الشهدای تهران پیکر پدر را بدرقه می کند. همسر شهید بالای تابوت دستان کوچک فرزندش را که لباس نظامی به تن دارد در دست گرفته و می گوید: «پسرم می خواهد مثل پدرش قهرمان شود.» ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
مراسم وداع با شهید مدافع حرم ، شهید محمود نریمانی . خوشا آنان که جانان میشناسند طریق عشق و ایمان میشناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان میشناسند ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
به قول همسر شهید مدافع حرم محمود نریمانی  " همه دنیا خود را به هر کسی می‌دهم تا فقط یک ساعت آقا محمود دوباره کنار من قرار گیرد." راست می‌گوید که دست حضرت زینب (س) روی قلب همسران شهدای مدافع حرم قرار دارد تا صبر را با تمام وجود خود حس کنند. 💕شادی روح طیبه شهدا ، امام شهدا صلوات ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
دلم از این خنده هایِ بی ریا… از این خنده هایی که به رنگ خداست میخواهــد…❤️ خودت را که در خدا غرق کنی وسطِ معرکه هم مستانه میخندی چون خدا را داری 💕°|شبتون شهدایی|°💕 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
ای شهــــید تنها بهـــــانه اے هستـــــی ڪه هر به یڪ امـــــیدے چشــــم هایم را باز می ڪنم..! صبـحتون شهـدایـی❣ ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
💠فوتبال یا قرآن 🌷مسئله از همان کودکی در احمد شکل گرفت‌ من هم به فوتبال، دو و شنا علاقه داشتم. از همان کودکی هر وقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم. 🌷از همان جا عشق در احمد شکل گرفت‌ آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد. 🌷آمد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟ گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن. 🌷چون مسئله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد. راوی: پدر شهید 🌷 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد : اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌که پسرم خورده... 🌷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود. مصطفی هرگز شوخی نمی کرد. یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمی گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم ، آمدم پایین. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هر چه فریاد می کردم: می‌خواهم بروم دنبال مصطفی، نمی گذاشتند. فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام ، کلت دستم بود! به هرحال، مصطفی رفته بود‌ 🍃در ستاد قدم می‌زدم، می‌رفتم بالا، می‌رفتم پایین و فکر می کردم چرا مصطفی این حرفها را به من می‌زد. آیا می‌توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می‌کردم ، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام "خراسانی" که دوستم بود. با هم کار می‌کردیم. یکدفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم خُب ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه. مانتو و شلوار قهوه‌ای سیری داشتم. آنها را پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از این که مصطفی امروز دیگر شهید می شود. او عصبانی شد گفت: چرا این حرفها را می زنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا اینطور می‌گویی؟ چرا مدام می‌گویی مصطفی بود بود ؟ مصطفی هست! می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نــام:... نـــام خــانوادگے:.... نــام پـدر:... تـاریخ تــولـد:.... تــاریخ ‌شہــادت:... تــو این همـہ نـدارے وگــویے همـہ چــیز دارے مـا ایـن همـہ داریـم و گــویے هیـچ نـداریـم.... 🍂شـہـداے گـمنـام🍂 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا .... کربلا السلام علیک یا ابا عبدالله 🎙روایتگری زیبای استاد #جلالیان اگه دلتون شکست برای ما هم دعا کنید💔 #روایتگری ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
سلام علیکم باعنایت به نامگذاری سال 98 به سال رونق و تولید، فرازهایی تأثیر گذاراز بیانات امام خامنه ای باموضوع "تولید ملی" و "مبارزه با قاچاق " در لیست آوای انتظار همراه اول و ایرانسل میباشد. جهت لبیک وبیعت با بیانات امام خامنه‌ای از این لیست های آوای انتظار استفاده کنید. ✅همراه اول👇👇👇👇👇 79017 79018 79019 ✅ ایرانسل 👇👇👇👇👇 34213 44127119 یاعلی ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
حاج حسین یکتا؛ گفت شب عملیات ستون غواصا به صف شدن زدن به اروند رود؛ نفر جلوییه طناب رو زیاده رها کرده بود، بهش گفتن چرا سر طناب رو زیادی رها کردی؟! گفت: «چون میخوام خود امام زمان مارو از این رودخونه نجات بده!» بچه ها! پشت روخونه‌ی زندگی که گیر کردی تنها امام عصر هست که میتونه هُل بده توروها... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃می‌گفتم : اما امروز ظهر دیگر تمام می شود. هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد گفتم: برو بردار که می‌خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می‌بینی اینطور نیست تو داری تخیل می‌کنی. گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم ، با همه وجودم گوش می‌دادم که چه می‌گوید و او فقط می گفت: نه! نه! بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند : دکتر زخمی شده. من بیمارستان را می‌شناختم ، آنجا کار می کردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه... خودم می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است، زخمی نیست. به من الهام شده بود که مصطفی دیگر تمام شد. 🍃رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شد، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی، نکند،نکند. او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی، به همین جسد مصطفی، که آنجا تنها نبود، خیلی جسدها بود، که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد. احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص. وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت احساس کردم که او دیگر استراحت کرد مصطفی ظاهر زندگی‌ اش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. آن روزهای آخر، مسئله بنی صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او.... شبها گریه می‌کرد، راه میرفت، بیدار می‌ماند. احساس می‌کردم مصطفی دیگر نمی‌تواند تحمل کند دوری خدا را... آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می‌خواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترین جوانها برایش سخت بود. 🍃آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده ، آرامش گرفتم. بعد دیگران آمدند و نگذاشتند پیش او بمانم. نمی‌دانم چرا اینجا جسد را به سردخانه می برند. در لبنان اگر کسی از دنیا می‌رفت می‌آوردند خانه اش ، همه دورش قرآن می‌خوانند ، عطر می زنند. برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده ، چرا باید بیندازیش دور؟ چرا در سردخانه... خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست .این خود مصطفی ماست، مصطفی چی شد؟مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید سردخانه باشد؟ اما کسی گوش نمی کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
✍عشق رازیست ڪہ تنها بہ خدا باید گفتـــ... دلم یڪـــ دنیـا می‌خـواهد شبیـہ دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش بـوے خـــدا بدهـد... ♥️°•|شبتون شهدایی|•°♥️ @parastohae_ashegh313