eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
در مسیر باد بمان تا بوی "مهربانی ات " تسخیر کند ... این شهرِ پر از "بیهودگی" را شبتون شهدایی ✨♥️ ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
. شیری‌ افتاد‌‌ ز‌ پا‌ و‌ همگی‌ شیر‌ شدند گذر‌ گرگ‌ به‌ آهوی‌‌ حرم‌ ها‌ افتاد
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🖤 روضه‌ یعنی‌ ڪنار‌ خیمه‌ می‌بیند‌ حسین در ڪنار‌ علقمه‌ می‌پاشد‌ از‌ هم‌ لشڪرش
••• گلچین‌ تمامِ‌ روضه‌ ها‌ی شب‌ حضرت‌ قمر‌ بنی‌ هاشم‌ همین‌ یڪ‌ جمله‌ ست : «فَوَقَف‌ العباس‌ مُتحیرا»→ 🖤اقا‌ خودش‌ نا‌ امید‌ شد‌نا‌ امید‌ رو ناامید بر‌ نمی‌ گردونه‌ متوسل‌ شیم‌ بهشون🖤 •••
°•بســم‌ رب‌‌ عباس‌ برادر‌ حسین‌ ابن‌ علۍ‌ ع🖤
پیغام‌ علقمه‌ به‌بقیع‌ برد‌ جبرئیل ام‌ُ اݪبنین‌ بگو‌ پسرۍ‌ داشتی‌ چه‌ شد ↓ |★ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاسوعا ؛ آغاز عطشناک نهضت حسینی است و خط سرخ عاشورا با واژه های تاسوعا به حقیقت پیوست تاسوعای حسینی ، روز یقین و وفاداری ، تسلیت باد @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات ۷۵ ✍ مسئولین بخوانند ، تا بدانند شهدا هر چه مسئولیت‌شان بالاتر می‌رفت ، سبک زندگی‌شان چگونه می‌شد بعد از شهادت حسن رفتیم اتاقی که توی دزفول ‌کرایه‌ کرده بود. وسایل زندگی حسن توی اتاق، یه موکت بود و چند تا پتو... چند تا لباسِ بچه‌گونه هم داشتند برای تنها بچه‌ی پنج ماهه ‌اش ؛ و تعدادی ظرف و وسایل جزئی و مایحتاج اولیه دوستانش به او می‌گفتند: لااقل برای راحتیِ مهمون‌هات یک قالی تهیه‌ کن. آخر سر حسن با اصرار زیاد دوستان یک موکت برای پذیرایی از مهمانان خرید ... این بود زندگی یک فرمانده 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن باقری « غلامحسین افشردی» 📚منبع:کتاب بر خوشه خاطرات،صفحه 38 @Parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
💖(فوق العاده زیبا) 6⃣5⃣ «شهادت» [رحیم اثنی عشری] گردان ما با عبور از نخلستان ها خودش را به جاده مهم خور عبدالله رساند. حرکت نیروها پشت سرهم در یک ستون آغاز شد. بردار میرکیانی جانباز بود و نمی توانست پا به پای بچه ها حرکت کند برای همین برادر مظفری گردان را هدایت میکرد.👌 رسیدیم به مواضع بچه های گردان حمزه. بارش خمپاره در اطراف ما شدت یافته بود. اکثر خمپاره ها داخل منطقه باتلاقی می خورد و منفجر نمیشد❗️ آن شب دسته سی نفره ما در سر ستون گردان حرکت میکرد. برادر نیری هم که جانشین مسئول دسته بود جلوتر از بقیه قرار داشت. ما به سلامت از این مرحله گذشتیم. ساعتی بعد با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم. صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم. در زیر نور منورها🎇🎇 سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم. نفس در سینه من حبس شده بود. بچه ها همین طور از راه می رسیدند وپشت سرهم می نشستند. یاد ساعتی قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت مےخواستند. یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند⁉️ در همین افکار بودم که یک منور 🎆 بالای سرِ ما روشن شد❗️ تیربارچی عراقی فریاد زد : قِف قِف(ایست) همه بچه ها روی زمین خیز رفتند. یکباره همه چیز بهم ریخت. هر دو تیربار دشمن ستون بچه های ما را به رگبار بستند. شدت آتش بسیار زیاد بود.☄💥 صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر میشد. در همین گیر و دار سرم را بلند کردم. دیدم برادر روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته. چند گلوله شلیک کرد. یکدفعه دیدم تیربار دشمن شد❗️ برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند وفریاد زد : بچه ها امام حسین‌(ع)منتظر شماست.الله اکبر... خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود. همه روحیه گرفتند. یکباره از جا بلند شدیم و دنبال او دویدیم. خط دشمن شکسته شد. بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند. اما موانع دشمن بسیار زیاد بود. درگیری شدت یافت. بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت. ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم. *** هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید. گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد. وقتی شدت آتش دشمن کم شد،آن ها که سالم بودند از سنگر ها بیرون آمدند. در مسیر برگشت،نگاهی به جمع بچه ها کردم. آن ها که بازمےگشتند کمتر از شصت نفر بودند❗️ یعنی نفرات گردان سیصدنفره ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید❗️ همین طور که به عقب برمیگشتیم به سنگر های تیربار دشمن رسیدیم. جایی که از همان جا کار را شروع کردیم. جنازه تیر بار چی عراقی روی زمین افتاده بود. از آن جا عبور کردیم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک جلب توجه کرد❗️ جلو رفتم. قدم هایم سست شد. کنار پیکرش نشستم. هنوز عینک👓 بر چهره داشت. در زیر نور ماه 🌓خیلی نورانی تر شده بود. خودش بود. برادر نیری. همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود. همان که هرگز او را نشناختیم. کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم. بعد طباطبایی(مسئول دسته). بعد میرزایی. خدای من چہ شده⁉️ همه بچه های دسته ما رفته اند. گویی فقط من مانده ام❗️ نمیدانید چه لحظات سختی بود. وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه های دسته را گرفتم. از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز باهم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند❗️ نمی دانید چه حال و روزی داشتم. یاد صحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت: (شهادت را به هرکسی نمی دهند.بایدالتماس کنی) بعد ها شنیدم که یکی از بچه ها گفت : برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد. بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله...بعد روی زمین افتاد و رفت.😔 ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 7⃣5⃣ « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان] کل دوران حضور احمد آقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد. درست زمانی که دوره ی سه ماهه ی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان بر گردند عملیات والفجر ۸ آغاز شد. از حال و هوای احمد آقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست. هر چه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده اما کسی را پیدا نکردیم. ما به دنبال خاطراتی از جبهه ی ایشان بودیم. اما چیزی به دست نیاوردیم؛زیرا احمد آقا برخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ در اطرافش نباشد❗️ در مدت حضور در جبهه کسی او را نمی شناخت. لذا از این لحاظ راحت بود❗️ او می توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی خود باشد. و این نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی و را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح می دهند❗️ فقط بعد از شهادت ایشان یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد. بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمد آقا در جبهه بودند. آن ها می گفتند : انسان های وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار می کنند، حالا احمد آقا که در داخل شهر مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است❓ در یکی از نامه هایی✉️که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده: جبهه آدم می سازد. جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش❗️ یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند. و جای خوبی نیست برای نا اهلش❗️ دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال ها مطالعه شد کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو می کند. احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است: روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پر نور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. یا در جایی دیگر آورده است: در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ درخواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی . . . ( مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدالله احمد آقا در ادامه ی خاطرات می نویسد: روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به (عج) افتاد. . . تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دو کوهه در جایی دیگر از این دفتر آورده: در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین ❗️ گویا ملائک همه را با خود برده بودند. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
🎤 1⃣ 🏴 امروز روز است و رسم بر این است که در این روز، نوحه سرایان راجع به شهادت بخوانند 😭 👈آنطور که از مجموع قراین بدست می آید، از مردان رزم آور، ابوالفضل العباس ع، آخرین کسی است که قبل از به شهادت رسیده است و این شهادت هم، باز در راه یک عمل بزرگ یعنی آوردن آب برای لب تشنگان خیمه های امام حسین است😭 👈 در زیارات و کلماتی که از ائمه علیهم السلام راجع به ابوالفضل العباس رسیده است، روی دو جمله تاکید شده است: یکی بصیرت! یکی وفا ! ❓ بصیرت ابوالفضل العباس کجاست ؟ همه یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند ، اما او بصیرت را بیشتر نشان داد ! ⚫️ در مثل امروز عصری، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد یعنی آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‌نامه کردند..... اما او چنان برخورد جوانمردانه ای کرد که دشمن را پشیمان نمود! 👈 نمونه دیگر بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند.... انسان، برادرانش را (که از یک مادر بودند) در مقابل چشم خود برای اباعبدالله الحسین قربانی کند، به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکی از برادران برود تا مادرم دلخوش باشد ! به فکر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند ! 👌این همان بصیرت است! ادامه دارد ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
🎤 2⃣ وفاداری هم، از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و نوشیدن آب است. ❗️ البته نقل معروفی در همه دهانها است که ، را برای آوردن آب فرستاد ! اما آنچه که من در نقل های معتبر (مثل ارشاد مفید و لهوف سید بن طاووس ) دیدم، اندکی با این نقل تفاوت دارد که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر می کند!❗️ 👌 در این کتابهای معتبر، این طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچه‌ها و کودکان، بر این دختران صغیر، و بر اهل حرم ، تشنگی فشار آورد که خود امام حسین و ابوالفضل، با هم به طلب آب رفتند بلکه بتوانند آبی بیاورند😭 این دو برادر شجاع و قوی پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. 👌 یکی در سن نزدیک به ۶۰ سالگی است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام آوران بی نظیر است ! 👌دیگری هم برادر جوان سی و چند ساله اش است، با آن خصوصیاتی که همه او را شناخته اند! ادامه دارد ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
🎤 3⃣👈 این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهی پشت به پشت هم، در وسط دریای دشمن، صف لشکر را می شکافند ، برای اینکه خودشان را به آب فرات برسانند بلکه بتوانند آبی بیاورند😭 🏹 در اثنای این جنگ سخت است که ناگهان امام حسین احساس میکند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است .درهمین حیص و بیص است که ابوالفضل به آب نزدیک تر شده و خودش را به لب آب می رساند و مشک آب را پر می‌کند که برای خیمه ها ببرد . 👌در اینجا هر انسانی به خود حق میدهد که یک مشت آب به لبهای تشنه خودش برساند ! 👌اما او در اینجا وفاداری خویش را نشان داد! 👈 وقتی که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد به یاد لبهای تشنه ،شاید به یاد فریادهای العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک افتاد 😭و دلش نیامد که آب را بنوشد! آب را روی آب ریخت و بیرون آمد! 👈 در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ میدهد و امام حسین ناگهان صدای برادر را می‌شنود که از وسط لشکر فریاد زد :«یا اخا ادرک اخاک...»!😭😭😭 ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بـآب الحـوائج بـودنٺ، دارد دڶیلِ محڪمۍ... . بۍدستۍ وُ با ایـن همہ، دائـم گـره وا مۍڪنۍ
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله سالروز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و یاران وفادارش تسلیت عرض می نمایم . ┏○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┓ @Parastohae_ashegh313 ┗○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┛
|بہ‌نام‌خداۍحسین🍃|
کسی چه میداند .. ! شاید "یاسین" قلب قرآن همان " یاحسین " باشد اما بی سر .. ! عاشورای حسینی تسلیت باد 🖤 @Parastohae_ashegh313
•| یاکاشِف‌َ‌ الْکَربِ‌ عَنْ‌‌ وَجْهِ‌ الْحُسَیْنِ اِکْشِف‌‌ کَرْبی‌ بِحَقِ‌ اَخیکَ‌ الْحُسَین |•
🍃 السلام علٻک ٻا حسٻن (ع) دلتنگم آقا اے بمیرم کہ مایہ ننگم... 🖤
پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظار یک خبر یک انا المهدی بگو یابن الحسن تا فرو ریزد حصار غصه ها صبحتون منور به نور مهدی(عج) @Parastohae_ashegh313
آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید.✨ کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید.✨ در عرصه های اجتماعی و فرهنگی،سیاسی حضور فعال داشته باشید✨ @Parastohae_ashegh313
❣•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°❣ وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟💕💕 چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم... دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگیم گفتم... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️ نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😞 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای... ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝