📕#داستان_کوتاه_تاریخی
ﻗﺮﻥ ۱۳ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﺷﺎﯾﻊ ﺷﺪ، ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ۱۲ﻫﺰﺍﺭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺍﺭﯾﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺳﺒﻮﺭﮒ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﮐﺸﺖ.
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻗﺮﻥ ۱۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺗﯽ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺷﺪ.
ﭘﺎﭖ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺑﺪﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﭘﺎﭖ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﺑﺪﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﮔﻢ ﻧﺸﻮﺩ!
ﻗﺮﻥ ۱۷ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪ ﻟﻤﺲ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻗﺪﯾﺲ ﺩﺭ ﻓﻠﻮﺭﺍﻧﺲ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ;
ﺯﯾﺴﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺑﺰ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺷﻔﺎ ﻣﯽﺩﺍﺩ!
🔰 ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﻯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ.
#خرافات
✓
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#داستان_کوتاه_تاریخی
روزی به کریم خان زند گفتند، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: "وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من". پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .
کریمخان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.
وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم. پس از اینکه من به شاهی رسیدم عدهای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند!
📔برگرفته از:کتاب “کریم خان زند”
✍ اثر: پناهی سمنانی
❖
📕#داستان_کوتاه_تاریخی
معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید.
او پرسید: من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟
در میان جمع چوپانی دلیر و نترس رو به چنگیز کرد و گفت: تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود. بلکه اعمال ما است که تو را به اینجا آورده است.
وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عده ای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#داستان_کوتاه_تاریخی
📔🦅حکایت قوش کریمخانی
"کریم خان زند" موسس سلسله "زندیه" مردی ساده و بی آلایش بود.
او برخلاف بسیاری از پادشاهان، خودش را شاه نمیخواند، بلکه همیشه میگفت من "وکیل الرعایا" هستم.
او تقریبا سی سال بر ایران حکومت کرد و پیوسته از تجمل و زرق و برق دوری میجست و هرگاه هدیه ای برای او آورده میشد، که از نظر "وکیل الرعایا" جنبه تجملاتی داشت آنرا پس میفرستاد.
حکایتهای بسیاری از این رفتار کریم خان وجود دارد، که در زیر به یکی از آنها را اشاره میکنیم که در مناطق جنوبی کشور به صورت مثل در آمده است.
روزی شخصی "قوشی" زیبا و دست آموز را به عنوان پیشکش برای کریم خان زند آورد.
کریم خان میپرسد:
"غذای این پرنده چیست؟ "
مرد ميگوید: این پرنده روزی دو وعده غذا میخورد و در هر وعده باید به او یک مرغ بزرگ یا دو کبوتر داده شود.
کریم خان مجدداً میپرسد:
"فایده این جانور زبان بسته چیست؟"
مرد که فکر کرد کریم خان به قوش علاقه مند شده است میگوید:
هر گاه وکیل الرعایا قصد شکار داشته باشند، اگر کبکی یا پرنده ای از دیدشان دور بماند این قوش با چنگالهای پرتوانش آنرا برای شما شکار خواهد کرد"
کریم خان میگوید:
"پس با توجه به توضیحات شما من باید روزی چهار کبوتر برای تغذیه این حیوان آماده کنم تا شاید سالی یک بار که به شکار میروم او برای من یک کبک شکار کند"
بعد کریم خان با لهجه شیرین لری میگوید:
"ولس کنید سی خوش بیره ، سی خوش بره"
یعنی رهایش کنید تا خودش بگیرد و بخورد.
مثل "قوش کریم خانی" کنایه از چیزی است که نگهداری آن نه تنها فایده ای ندارد بلکه باعث هزینه اضافی خواهد شد.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕#داستان_کوتاه_تاریخی
پادشاهی خزانه را خالی دید، به وزیر دستور داد طرحی برای کمبود بودجه ارائه کند. وزیر برای جبران کسری بودجه طرحی ارائه کرد که شامل سه بند بود:
۱-مالیات دو برابر شود
۲-نیمی از گاو و گوسفندها به نفع دولت مصادره شود
۳-کسی حق ندارد آروغ بزند!
و ما با استفاده از جارچیها آروغ نزدن را به مهمترین مسئله تبدیل میکنیم. مردم هم به جای پرداختن به بندهای اول و دوم، به قسمت سوم خواهند پرداخت.
در نهایت، پس از بالا گرفتن اعتراضات، به نشانه احترام به خواست مردم، با دستور شما بند سوم را لغو میکنیم و مردم هم خوشحال به خانه میروند و درد اجرای دو بند قبلی را تحمل میکنند...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#داستان_کوتاه_تاریخی
📕ابوریحان بیرونی و مزدور
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد.
شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است.
آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت.
فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
دیدند از استاد خبری نیست.
هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود .
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدم کشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ای سرشناس آمده، محل درس را رها نمودید؟
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه می زند، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست کهابوریحان بیرونی از او دور شد. ابوریحان با رفتارش به شاگردان فهماند كه هنرمند و نویسنده مزدور، از هر کشنده ای زیانبارتر است.
ابوریحان بیرونی دانشمند آزادهای بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#داستان_کوتاه_تاریخی
✍چرا نگفتی سرکه شیره است؟
امیر کبیرزمانی قدغن کرده بود که کس شراب نفروشد. روزی غلام سیاهی به خانه ی یک نفر ارمنی درآمد و شراب خواست. وی امتناع کرد. غلام سیاه بیشتر اصرار کرد و بنا به اذیت گذاشت
ارمنی از ترس نمی توانست شراب بفروشد. ناچار ظرفی برداشت و به سر کوچه آمده و صد دینار سرکه شیره خرید و در آن آب ریخت و نزد غلام آورد. غلام یک دفعه آن سرکه شیره را سر کشید و بیرون دوید و چنان پنداشت که حالا باید مست شود و عربده کند. بنا به فطرت خود صدا بلند کرد و تیغ برکشید و به دنبال این و آن دوید.
مستحفظین شهر او را گرفتند و نزد امیرش بردند. امیر ارمنی را احضار کرد که از شراب فروختن او پرسش کند. ارمنی حاضر شد و قصّه باز گفت: من سرکه شیره به این سیاه دادهام که چنین بدمستی نکند.
چون غلام این سخن بشنید روی خود را به ارمنی کرده گفت: پدر سوخته! چرا نگفتی که سرکه شیره است که من بدمستی نکنم و از حالت طبیعی بیرون نشوم؟
امیر بخندید، غلام را گوشمالی داد و ارمنی را مرخص فرمود.
🌸🌸🌸🌸
📕برگرفته از داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه از کتاب صدرالتواریخ نوشته محمدحسن خان
اعتمادالسلطنه
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#داستان_کوتاه_تاریخی
✍چرا نگفتی سرکه شیره است؟
امیر کبیرزمانی قدغن کرده بود که کس شراب نفروشد. روزی غلام سیاهی به خانه ی یک نفر ارمنی درآمد و شراب خواست. وی امتناع کرد. غلام سیاه بیشتر اصرار کرد و بنا به اذیت گذاشت
ارمنی از ترس نمی توانست شراب بفروشد. ناچار ظرفی برداشت و به سر کوچه آمده و صد دینار سرکه شیره خرید و در آن آب ریخت و نزد غلام آورد. غلام یک دفعه آن سرکه شیره را سر کشید و بیرون دوید و چنان پنداشت که حالا باید مست شود و عربده کند. بنا به فطرت خود صدا بلند کرد و تیغ برکشید و به دنبال این و آن دوید.
مستحفظین شهر او را گرفتند و نزد امیرش بردند. امیر ارمنی را احضار کرد که از شراب فروختن او پرسش کند. ارمنی حاضر شد و قصّه باز گفت: من سرکه شیره به این سیاه دادهام که چنین بدمستی نکند.
چون غلام این سخن بشنید روی خود را به ارمنی کرده گفت: پدر سوخته! چرا نگفتی که سرکه شیره است که من بدمستی نکنم و از حالت طبیعی بیرون نشوم؟
امیر بخندید، غلام را گوشمالی داد و ارمنی را مرخص فرمود.
📕برگرفته از داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه از کتاب صدرالتواریخ نوشته محمدحسن خان
اعتمادالسلطنه
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#داستان_کوتاه_تاریخی
ناصرالدینشاه قاجار در ماه مبارک #رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان #میرزای_شیرازی به این مضمون نوشت:
😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
☺️آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی
حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود!
✍این👆#حکایت، سرگذشت برخی از #مسئولین بی وجدان,بی غیرت, تنبل و عشق ریاست است! که یکی به اینها بگه اگر نمیتونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏 🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃