پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_سوم- #بخش_اول 🌹از عمه بعید بود گف
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #رویای_من
#قسمت_سوم 📝((بخش دوم ))
🌼🌸سال آخر دیبرستان بودم و تنها دلخوشیم شده بود درس خوندن کاری که خیلی دوست داشتم من همیشه یک کتاب تو دستم بود و بدون درس خوندن احساس بدی داشتم ……..
🌸🌼اعظم مرتب از اون خونه ی کوچیک گله داشت…. تا یک شب هادی به من گفت رویا بیا خونه رو بفروشیم و با هم یه خونه بخریم تا راحت زندگی کنیم تو برای خودت اتاق داشته باشی این وضع داره خیلی منو ناراحت می کنه ….
🌼🌸گفتم با هم یعنی چی ؟ نه هر کس برای خودش …. اومد جلو و منو بوسید و گفت یه خونه می خریم که بزرگ و جا دار باشه هر وقت تو خواستی قول میدم سهم تو رو بدم و برای خودت یک کاری بکنی سه دونگ تو سه دونگ من الان اگر اون خونه رو بفروشیم فقط میشه یک خونه خرید خوب تو بگو چیکار کنم ؟
🌸🌼من موافق نبودم فکر می کردم به زودی میرم تو خونه ی خودمون گفتم چرا نریم اونجا زندگی کنیم؟ …
هادی یک قیافه ی حق به جانب به خودش گرفت و گفت : نه …نه من دلشو ندارم برم تو اون خونه و جای اونا زندگی کنم….نه نمیشه ؛؛ دلم نمیاد …… یاد بابا و مامان که میفتم آتیش میگیرم…… رویا جان عزیزم ، من تمام کاراشو کردم مشتری هم داره فقط کافیه تو امضا کنی ….. سرمو با بی حوصلگی تکون دادم….. اونم در یک چشم بر هم زدن یه کاغذ گذاشت جلوی منو گفت امضا کن پرسیدم این چیه ؟ گفت وکالت بده من ترتیب همه ی کارا رو میدم ….
🌼🌸مردد موندم با اون همه لطفی که به من کرده بودن الان چی می خواستم بگم؟ توی رو درواسی مونده بودم …… به اون اعتماد داشتم ولی دلم نمی خواست بهش وکالت بدم ؟ … هادی فهمید که تردید دارم ولی به روی خودش نیاورد و دوباره گفت : چرا معطلی زود باش خواهر عزیزم یه خونه ای می خرم که همه توش راحت باشیم نصف مال تو نصف مال من …
🌸🌼 این طوری خودمم راحت ترم که خیالم از بابت تو جمع باشه …..
با نا رضایتی امضا کردم… از این که به هادی وکالت می دادم ناراحت نبودم و فکر نمی کردم ، اون بد منو بخواد و روزی منو اذیت کنه …. بیشتر به خاطر این بود که دلم نمی خواست خونه ی پدریم فروخته بشه ….
یک هفته بعد هادی خوشحال و خندون اومد که خونه خریده و می خواد ما رو ببره و نشون بده . من هنوز سنی نداشتم که متوجه بشم اون داره چیکار می کنه ..
🌼🌸 ولی به این فکر افتادم که چرا موقع خریدن خونه منو نبرده ؟ ازش پرسیدم خیلی عادی گفت رویا جان تو به من وکالت دادی یادت نیست ؟ …. از لحن ساده و قاطع اون حرفشو قبول کردم و دیگه اهمیتی ندادم …..
✍ادامه دارد......
کپی#حرام
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از دنیای دانستنی 💡 کانال ترسناک وحشتناک
*سلام عزیزلطفا دودقیقه وقت بگذارید*
*کوتاه درباره ی جنگ نرم*
✅ نشر اکاذیب و تبلیغات دروغ از عوامل تضعیف روحیه و سُست کردن عقاید در نبرد هاست.
جنگ نرم، *کم هزینه ترین، کارآمدترین* و *خطرناک ترین* وسیله برای حمله وتخریب *فرهنگ، عقاید، مصالح و امنیت ملی*یک ملت است.
به این مثال ها دقت شود، 👇👇
✔️در اوج ارتباطات دوستانه تجاری-زیارتیِ ایران و عراق، شایعه روابط نامشروع بین دو تبعه دو کشور پخش می شود.
✔️ در شروع بیماری. کرونا، حمله ژورنالیستی به قم، مراجع، روحانیت و ضعف مدیریت ایران، صورت می گیرد و بعد در مورد اوج درماندگی اروپا در مقابل کرونا خبرها عادی و معمولی انتشار داده می شود و هیچ کس نمی گوید اِاِاِاِاِ شما که گفتید قم و روحانیت دلیل شیوع کروناست پس چرا تمام جهان زمین گیر شده است؟
✔️ در اوج روابط تجاری ایران با چین، در حالی که دنیا ما را تحریم کرده، شایعه واگذاری کیش و حضور سربازان چینی صورت می گیرد.
● و جدیدترین مورد اینکه در اوج عملکرد عالی قوه قضائیه در مبارزه همه جانبه بافساد ...سلبریتیهای وطن فروش ونفوذیهای دشمن فریاد دفاع از سارقین مسلح ومتجاوزین به عنف را بلند کرده اند...
به دلیل اختصار از دیگر مثال ها خودداری می شود...
✅ باور کنید آنهایی که با این بازیها، بازی می خورند اگر در جنگ صفین بودند با یک قرآن بر نیزه کردنِ
عمرو عاص، *شمشیرهای کشیده شده به سمت معاویه را به سمت خیمه علی علیه السلام می کشیدند*
وحتی فراتر از خوارج هم میرفتند...
خُدعه و نیرنگ از شمشیر و گلوله اثرگذار تر است.
✅ امروز در حال دور زدن تحریم ها نه بصورت پنهان و مخفی بلکه به صورت آشکارا و قراردادی از آمریکای لاتین تا شرق آسیا هستیم،
✅ هنوز هیچ سایت و خبرگزاری و نهادهای متمرکز بر ایران در آمریکا که ظاهرا دقیق ترین رصد های اطلاعاتی را دارند، دلیلی قاطع و سندی مستند بر واگذاری و اهدای سرزمینی به چین ارائه نداده اند،
فقط مردم ما را دارند بازی می دهند، درست مثل غزوه اُحد، که با انتشار شایعه شهادت پیامبر سعی در تفرقه و ایجاد سُستی بین سربازان اسلام داشتند.
هیچ شخصی ازخودش نمی پرسد 5000 سرباز چینی قرار است کجا مستقر بشوند و چه کنند؟
هیچ کس از واگذاری سرزمینی و ممنوعیت قانونی و تصویب مجلس در قراردادهای خارجی حرفی نمی زند..
هیچ کس نمی گوید آمریکایی که باید از قرداد ترکمنچایِ ما خوشحال باشد، پس چرا الان ناراحت است...
❌ *فقط یک خبر دروغ آمده، باید انتشارش بدهند،*
✔️بزرگترین کار این شایعات و تبلیغاتِ فیک و دروغ، تبدیل امید به ناامیدی، اعتماد به بی اعتمادی، سُست کردن عقاید و بی مبالاتی فرهنگی است. مصیبت بزرگ آن است که بوسیله این دروغ ها احساس غرور ملی خود را از دست بدهیم.
*باید هوشیار بود و فریب شایعات اتاق جنگ دشمن را نخورد*
**********************
مواظب جنگ نرم باشيد
#تفسیرقرآن #آیه_ظهور
#هرروزیک_آیه
☀️«وقت ظهور» درقرآن
👤 مفَضَّل میگوید از آقایم حضرت صادق پرسیدم:
آیا ماموریت مهدی منتظر، وقت معینی دارد و مردم باید بدانند کِی خواهد آمد؟ ✨حضرت فرمود: «حاشا که خداوند وقت ظهور او را طوری معین کند که شیعیان ما آن را بدانند!» عرض کردم، آقای من! چرا؟
✨ فرمودند: «وقت ظهور همان ساعتی است که خداوند فرمود:
💠 يسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا علمها عند ربی لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّابَغْتَةً...
[اعراف/۱۸۷]
👈🏼ترجمه: (ای رسول ما) درباره ساعة از تو می پرسند، بگو علمش فقط نزد پروردگار من است و هیچ کس جز او نمی تواند وقت آن را معین کند...» مفضل! زمان آن فقط نزد خداست...
📚 اثباة الهدی، ج۵، ص۱۴۳و۲۱۶
الزام الناصب، ج۱، ص۹۰
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃 سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آنها ثبت میکند 🍃
✅ پیامبراکرم(ص) فرمود: برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
❶ دفتری که خدا چیزی از آن را نمی آمرزد.
❷ دفتری که خدا به آن اهمیت نمی دهد.
❸ دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی گذرد.
سپس فرمود:
🔸دفتری که خدا چیزی از آن را نمیآمرزد، #شرک_به_خدا است.
🔸دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
🔸 و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
📚 نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی احادیث الطلاب
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اندازه هات و که بدونی
همیشه محترمی؛
اندازه "گلیمت"!
اندازه "دهنت"!
اندازه "جيبت"!
اندازه "محبت كردنت"!👌🏻🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ #تشریفات
#حکایت_وصل_مهدی_عج
✅ شیفتگان حضرت مهدی عج
✍حکایت شنیدنی پیرمردی که ناخودآگاه جیب هایش پر از پول می شد! پیرمرد ساده و مؤمنی بود، شاید حدود چهل پنجاه سال پیش در همین قمِ خودمان زندگی می کرد، سیمش به امام زمانش وصل، می گفت امام زمان ارواحنافداه عَطر یاس می دهند، اما نه از این یاسهای خودمان، یاس بهشتی
یک سال یکی از علما به مکه مشرف می شوند و در مجلسی حضور می یابند که امام زمان ارواحنافداه هم حضور داشتند، نام افرادی که مولا از آنها رضایت دارند برده می شود، اسم آن پیرمرد هم میان آن نام ها به چشم می خورد. «آقا فخر تهرانی» خادم آن عالم وقتی ماجرا را می فهمد دامنش را می گیرد که آی پیرمرد! چه کرده ای که مولایت لبخند رضایت از تو بر لبانشان دارند؟ گریه می کند و می گوید مادر پیر و بیمارِ علویه ای دارم که حسابی به او رسیدگی می کنم، گمان می کنم رضایت مولا از آن عمل باشد...
💥آیت الله مبشر کاشانی می فرمایند:
ایشان(حاج آقا فخر تهرانی) روزی بعد از ایام اعتکاف به منزل حقیر آمد . به آقا فخر عرض کردم چه خبر ؟، فرمود: امسال در ایام اعتکاف گفتم خدایا رزق من حیث لایحسب خود را به من نشان بده، در صحن مسجد امام ایستاده بودم، پیراهن بلندی پوشیده بودم که یک جیب خالی داشت، بعد از درخواست من از خدا ناگاه دیدم جیب پیراهنم پر از پول شد و حال این که هیچ کس در اطراف من نبود. این نوع رزق نیز خالی از محاسبات ذهنی است و علت آن شخص یا موجودی نامرئی است.
📚برداشتی آزاد از زندگی مرحوم آقا فخر تهرانی
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از دنیای دانستنی 💡 کانال ترسناک وحشتناک
بلاک چرا ؟😳
بیا اینجا(🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸 )
یادت بدم چطوری هلاک کنی!
http://eitaa.com/joinchat/1947664416C255e4f67bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الہی صبح را
با زمزمہ یاد تو آغاز می ڪنم
ڪہ تنہا تویی
معبد آرزوهای دست نیافتنی من
🌺بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌺
🌺الهی به امید تو 🌺🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💔شکستن دل و بداخلاقی عامل کاهش رزق:
همچنان که اخلاق خوب، موجب جلب رحمت و محبت خداوند، محبوبیت بین مردم؛ افزایش رزق و روزی و برکت در زندگی خواهد شد، اخلاق بد و شکستن دل نیز برعکس موجب ناخشنودی خداوند، ناخرسندی ، کاهش رزق و روزی و بی برکتی در زندگی می شود.
به گواهی امام علی (ع): روزی انسانی که دل انسان دیگر را بواسطه زبانش میشکند تنگ می شود.
و بنابر روایت دیگری:
بداخلاقی نسبت به دیگران موجب بی برکتی، واگذار شدن او به خودش (و محرومیت از الطاف خاص خداوند) و آسیب دیدن زندگی او خواهد شد.
📚غرر الحکم
کلینی، یعقوب، کافی، ج2، ص 326
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 #رویای_من #قسمت_سوم 📝((بخش دوم )) 🌼🌸سال آخر دیب
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #رویای_من📝
#قسمت_سوم- #بخش_سوم
🌸🌼خونه ی خیلی خوبی بود با یک حیاط قشنگ و دیوارهای آجری تازه ساز … در خونه توی حیاط باز می شد و روبرو ساختمونی که همکف حیاط بود پنجره های بزرگ رو به حیاط باز می شد طرف چپ حیاط یک راهرو بود که به پشت ساختمون می رفت ….
سه تا اتاق و یک پذیرایی و آشپز خونه ی بزرگ دل آدم رو شاد می کرد… پشت ساختمون یک حیاط خلوت سراسری بود که سمت راستش یک انباری کوچیک قرار داشت … اون انباری یک در هم به آخرین اتاق ساختمون داشت و یک در به حیاط خلوتی که از همون جا می شد رفت به حیاط…. بعد از وارسی خونه اتاقی که سمت حیاط بود انتخاب کردم از اون اتاق بیشتر از همه خوشم اومده بود ، چون یک پنجره ی سراسری داشت ….. تمام خونه رو تمیز کردم و هادی و اعظم آینه قران آوردن …….تا روز جمعه هم که هادی تعطیل بود رفت تا اثاث خونه ی ما رو بیاره هر چی التماس کردم منم با خودت ببر گفت تو غصه می خوردی نمیشه بیای ……
🌼🌸همون روز یک کامیون گرفت و اول اثاث خونه ی ما رو بار کرد و بعد رفت خونه ی خودش و با اعظم همه چیز رو آوردن… وسایل مامانم که اومد واقعا جگرم سوخت داشتم دیوونه می شدم ولی اعظم نگذاشت من دست به هیچ کدوم بزنم درست مثل اینکه همه چیز مال خودشه رفتار می کرد بازم با خودم گفتم حتما برای اینکه من ناراحت نشم این کارو می کنه ولی اصلا طرز نگاهش و رفتارش با من عوض شده بود …..
وسایل خودمو بردم تو اتاقی که پسندیده بودم که یک دفعه اعظم عصبانی اومد تو و کارتون کتاب های منو برداشت گفت : ببخشید.. اینجا اتاق منه ور دار…. زود…زود اینجا اتاق منه… گفتم : اعظم جون من این اتاق رو می خوام ..با پر رویی گفت :
🌸🌼 اتاق تو رو من اتنخاب می کنم و با کارتون از اتاق خارج شد دنبالش رفتم … داشتم از تعجب شاخ در میاوردم رفت تو انباری واقعا فکر کردم شوخی می کنه …ولی کارتون رو ول کرد رو زمین و گفت اینجا اتاق توس و رفت…..
دنبالش رفتم و پشت لباس شو گرفتم و گفتم: کور خوندی من چرا باید برم اونجا …در حالیکه قیافه ی وحشتناکی به خودش گرفته بود برگشت و گفت دست تو بکش … تو یک نفری اینجا برات خوبه مال تو,,, مبارکه ….
🌼🌸گفتم : برای چی اعظم خانم چرا این جا مال من باشه این که انباریه من اینجا نمی مونم این همه اتاق تو این خونه هست چرا اینو میدین به من شروع کرد به جیغ زدن که ای خدا شروع شد …می دونستم من با تو این خونه مشکل پیدا می کنم چه تقدیری داشتم من؟ تف به این سرنوشت ……
هادی داشت اثاث رو میاورد تو که صدای اونو شنید اومد ببینه چی شده اونم همین طور جیغ می کشید و بد و بیراه می گفت هادی ازش پرسید چی شده خانم ؟ در حالیکه سینه هاشو داده جلوو با مشت می کوبید تو سینه اش و فریاد می زد : تکلیف منو روشن کن تو این خونه اختیار دارم یا ندارم ؟ هادی گفت : خوب بگو چی شده ؟ با همون لحن داد زد خواهرجونت بهترین اتاق رو گرفته حالا من این اتاقو بهش دادم عوض تشکرش میگه نمی خوام خیلی خوبه والله …پسس من وتو ول معطلیم …. گفتم :
🌸🌼بسه دیگه اعظم دو تا دیگه تو این خونه غیر از اون هست من چرا باید تو انباری زندگی کنم ؟ نمی خوام همین الان وسایلمو جمع می کنم از این خونه میرم سهم منو بده واسه ی خودم خونه می گیرم ولی تو انباری نمیرم … مگه نصف این خونه مال من نیست ؟ ……هادی گفت : نه بابا این چه حرفیه می زنی آره خوب راست میگه تو برو تو اتاق روبرو آشپز خونه … اعظم پرید وسط حرفش که اونجا رو گذاشتم برای فرید …هادی گفت : پس خواهر جون تو برو اون اتاق عقبی ….باز اعظم فریاد زد بابا من اختیار خونه ی خودمو ندارم ؟
🌼🌸 اسم اتاق رو گذاشته انباری میگه نمی رم …. اونجا من باید وسایلم رو بزارم نمیشه ….هادی سرش داد زد چرا زور میگی اونجا انباری دیگه برو خواهر هر کدوم رو می خوای بر دار …که یک دفعه اعظم مثل مار گزیده ها فریاد کشید و شروع کرد خودشو زدن که خدایا این چه بالایی بود سر من نازل شد نمی خوام من تو خونه ی خودم می خوام راحت باشم … هادی عصبانی شد و رفت بطرفش اونم شروع کرد هادی رو زدن و هادی اونو زدن قیامتی بر پا شد …نمی دونستم چیکار کنم …. به دیوار تکیه دادم تا کتک کاریشون تموم بشه یک دفعه اعظم حمله کرد به من که: چشم دریده دلت خنک شد ؟ منو به کتک دادی ؟ و اومد جلو و زد تخت سینه ی من هادی اونو گرفت و پرتش کرد و اونم محکم خورد زمین ….
🌸🌼 حالا عصبانی تر و وحشی تر شده بود هوار می کشید و گاهی به من و گاهی به هادی حمله می کرد فرید هم از ترس با صدای بلند گریه می کرد من بچه رو بغل کردم و رفتم تو حیاط هنوز هوا سرد بود....🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ﴿۵۸﴾
✨و پروردگار تو آمرزنده
✨و صاحب رحمت است(۵۸)
📚سوره مبارکه الکهف
✍آیه ۵۸
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست.
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید 2 ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت:
چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم. آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃