eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.4هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
آن قوم خبیثی که لعین است یهود است درنده ترین گرگ زمین است یهود است آن قوم که بدبخت ترین است یهود است تا بوده همین هست و چنین است یهود است جز عده ی معدود که خوبند از آنان هستند ولی اکثرشان احمق و نادان هرگز نتوان گفت که هستند چو انسان شاگرد یهود است به واقع خود شیطان موسی (س) چه کشیده است از این قوم تبهکار؟ قومی که قرار بود مسیح را بزند دار قومی که بدید احمد(ص) از آنان بسی آزار قومی که خدا را به خدایی کند انکار این قوم یهود است که سم داد به احمد(ص) در راه علی(ع) بود چو یک مانع و یک سد اما علی(ع) از قلعه خیبر چو بشد رد پس صل علی احمد و بر آل محمد (ص) در قتل حسن(ع) گر به یهود ظن و گمان است در قتل حسین(ع) دست یهود باز و عیان است این قوم، خودش قاتل پیغامبران است هفتاد نبی کشته از این قوم ددان است با اره بریدند جناب زکریا(س) سر را بنمودند جدا از تن یحیی(س) اینان ز همان دم که گذشتند ز دریا گوساله پرست گشته پس از غیبت موسی(س) این قوم که هر لحظه بسی عهد شکسته از لطف خداوند به خود هم شده خسته! یعنی که دگر مرغ هوا دسته به دسته نفرست و به دل میل عدس باز نشسته! قومی که بگفت دست خدا بسته یهود است قومی که ز توحید بشد خسته یهود است قومی که به دنیا شده دلبسته یهود است بیش از همه شد طالب و وابسته یهود است قومی که خدا لعنتشان کرده به قرآن قومی که به جز خود همه را گفته چو حیوان قومی که خدا وعده نموده است به آنان هستند پراکنده، ذلیل، خوار و پریشان قومی که به زور غصب کند کشور دیگر با قتل و جنایت همه روزش بشود سر مغلوب شود، خوار شود باز در آخر صهیون لجوج و نجس و ظالم و کافر آزاد شود قدس و شود خصم چه حیران وقتی که شود فتح، همان ملک سلیمان از کرب و بلا میگذرد، قبله ایمان با پرچم های سیه از سمت خراسان بیست صفر و ماه عزایی که سیاه است؟ آیا به همان پرچم ها نیز گواه است؟ شاید بله شاید نه ولی آنچه که راه است صهیون ز محبان حسین(ع)، محو و تباه است ما وارث سلمان شده و وارث مختار ماییم محبان علی(ع) حیدر کرار با خامنه ای عهد ببندیم در این کار با اسلحه یا با قلم آییم به پیکار ای رهبر محبوب من و عشق و وجودم هرچند بدم عاشق رخسار تو بودم هر لحظه تو را در دل و اندیشه ستودم با اینکه بدم دشمن سرسخت یهودم ای نایب مهدی(عج)، تو مرا خوب دعا کن از این قفس تن که در آنم تو رها کن یعنی ز دعا قلب مرا سمت خدا کن یادی ز حقیر پیش امام و شهدا کن 📝 علی شیرازی
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
محترمانه فحش بده😅😂👌 نمیخوام بگم زبون بریزی😑 اما اینجا یادت میدم چجوری حرف بزنی👌 سی ثانیه نیم خطی های منو بخوووون بدت نمیاد😉 http://eitaa.com/joinchat/1947664416C255e4f67bd ⅈ ꪶꪮꪜꫀ ꪗꪮꪊ ᠻꪮ𝕣ꫀꪜꫀ𝕣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜خدایا به تو توکل می‌کنم و حس داشتنت ☂پناهگاهی می‌شود همیشگی در اوج سختی‌هایم 💜روزهایم را با رحمتت به خیر بگردان.. ☂بنام خدایی که تسکین دهنده 💜دردها وآرامش دهنده قلبهاست ☂بسم الله الرحمن الرحیم 💜الهی به امیـد تــ🌹ــو ‎‌‌‌‌‌ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_سی و ششم‌✍ بخش اول 🌹به کمک عمه ر
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش دوم 🌸ایرج زد زیر خنده اونم یک نگاهی به ایرج کرد و گفت : شوخی کردن ؟ تورج گفت نه چرا شوخی کنم … عمه گفت تورج جان زودتر بخورین جمع کنیم رویا مریضه بره بخوابه ….. شهره به روی خودش نیاورد و از ایرج پرسید : شما مشغول چه کاری هستین ؟ به جای اون تورج گفت : ایشون بیکارن مال بابا رو می خوره راه میره …. و نگاه کرد به ایرج و گفت ناراحت نشو داداش بیکار و بی عار راه میری خوب چی بگیم الکی بگیم مهندسی؟ …. 🌸 ایشون درسشم تموم نکرده …. شهره با صدای بلند خندید و گفت : شوخی می کنی راننده تون گفت که چیکار می کنین …. تورج تو چشمش ذل زد که پس چرا پرسیدین ؟ همون طور که با عشوه می خندید گفت : هیچی برای اینکه حرفی زده باشیم …… 🌸من از محیط گرم خوشم میاد دوست ندارم آدما با هم سرد رفتار کنن ما تو خونمون سر شام و نهار همش می خندیم …… تورج پرسید : میشه بگین به چی می خندین حتما دست پخت مامان تون بده یا ته دیگ رو سوزونده شمام خندتون می گیره اگر نه که شام و نهار خنده نداره…. شهره نمی دونست تورج جدی میگه یا شوخی می کنه …. ولی خندید و گفت : 🌸 فکر کنم شما خیلی بامزه و شوخی …… و بعد برگشت به ایرج گفت : شما چرا حرف نمی زنی الهی بمیرم حتما خسته هستین ….. دیگه صبرم تموم شد اون کاملا بطور واضحی نظرش ایرج رو گرفته بود و بطور احمقانه ای خودشو رسوا کرد ….. توی فرصتی که اون محو ایرج بود به عمه اشاره کردم ترتیبشو بده …. عمه گفت : تورج به اسماعیل بگو خانم رو برسونه …. ما کار داریم بیکار که نیستیم پاشو…. 🌸تورج بلند شدو زنگ اسماعیل رو زد …… شهره گفت نه امکان نداره خودم میرم … با اجازه دست شما درد نکنه خیلی مزاحم شدم … ولی بابام اجازه نمی ده با راننده برم خونه …. تورج پرسید : پدر گرامی به ایرج اعتماد داره ؟ گفت : البته ولی این طوری راضی نیستم بد میشه آخه نمی خوام باعث درد سر بشم … 🌸تورج گفت : نه چه مزاحمتی ایرج بیکاره ….. عمه پرید وسط حرفش و گفت : نه خیر اگر پدرتون به راننده ی ما اعتماد نداره با هر چی می خواین برین به سلامت …. و با تحکم به ما گفت شما ها بشینین من بدرقه شون می کنم بفرمایید …… شهره با همه ی پررویی متوجه شد که هوا پسه خدا حافظی کرد باز چند تا ماچ منو کرد و رفت…. 🌸با اینکه اونشب ایرج هیچ کاری نکرد که من ناراحت بشم ولی از اون همه نگاهی که شهره به اون می کرد خوشم نیومده بود وقتی رفت … تورج گفت این دیگه کی بود دیوانه اس … چجوری رشته ی به این خوبی قبول شده ….. عمه اونو سپرد دست اسماعیل و برگشت …. همین طور با خودش حرف می زد دختره ی عوضی بی شعور اومدی اینجا که ما تو رو برسونیم اون عمدا این کارو کرده بود …. 🌸یک دفعه من فریاد زدم اون که روزه نبود من اومدم پایین داشت چایی می خورد به من گفت روزه ام ای بابا من چقدر ساده ام … تورج گفت تازه فهمیدی ؟ باید بریم خود شناسی رو از این دختره یاد بگیریم ….. پر از اعتماد به نفس بود …. به خدا برای دست انداختن خوب بود کلی می خندیدم و حال و هوامون عوض می شد گفتم نه‌ تورو خدا دیگه نه مثل کابوس بود  ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_سی و ششم ✍ بخش دوم 🌸ایرج زد زیر خن
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش سوم 🌺من هی از این فرار می کنم ایرج بهش شماره تلفن میده…. عمه آدرس میده ……. تورج دستشو زد بهم که باریکلا داداش ایرج؛ شماره تلفن میدی؟ بَه بَه آفرین چه تیکه ای هم پیدا کردی فکر کنم سر یک هفته مامان یک دونه مو به سرش نمی زاره اونم یکی یکی می کَنه …. ایرج گفت : واقعا با خودش چی فکر کرده من به خاطر رویا بهش احترام گذاشتم احمق خیلی بی شعور بود ……. 🌺تورج گفت فکر کنین اون که رویا بود ما اونجوری زدیمش حالا ببین با این چیکار می کنیم فکر کنم مامان جونشو بابا جونش هر تیکه شو از یک جای تهرون پیدا کنن و کلی سر نهار و شام بخندن. اونشب دوباره همه دیدیم که تورج دوباره شوخی می کنه و ما تونستیم یک بار دیگه عادی با هم حرف بزنیم و این خیلی برای همه ی ما ارزش داشت…… که باعث شد یخ ما باز بشه…. 🌺شنبه صبح همه رفتن سر کارشون و تورج هم برگشت به دانشکده … شهره دم در منتظر من بود دیگه مطمئن شدم که منظور اون چیه …. برای همین تصمیم گرفتم باهاش رابطه ای بر قرار نکنم با هم رفتیم کلاس اون هی حرف می زد و من ازش فرار می کردم …اصلا به حرفاش گوش نمی دادم…. مخصوصا از اینکه می دونستم برای ایرج نقشه کشیده ازش بدم میومد ….. یک دفعه بین حرفاش توجه ام جلب شد و گوش کردم دیدم واقعا داره از اینکه از ایرج خوشش اومده حرف می زنه …. 🌺می گفت : من تا حالا آدمی به با شخصیتی اون ندیدم تو رو خدا …. پرسیدم چی رو تو رو خدا ؟ گفت مگه گوش نمی کردی …یک کاری بکن با هم بریم بیرون و بیشتر با هم آشنا بشیم خوب ما دوستیم تو این کارو می تونی بکنی من خیلی ازش خوشم اومده می دونی وقتی آدم عاشق میشه خیلی کاراش دست خودش نیست …. یک دفعه زبونم به حلقم چسبید دیگه این بار نزدیک بود کاری که به ایرج گفته بودم انجام بدم و گیسشو بگیرم و تا اونجا که ممکن بود بکشم …. 🌺از حرص دندونامو بهم فشار دادم … و با همون لحن گفتم : مگه نمی دونی ایرج عاشق یکی دیگه اس تقریبا نامزدن بزودی هم ازدواج می کنن …. یک کم رفت تو هم و گفت تو رو خدا فقط یک بار باهاش برم بیرون اونم نامزدشو ول می کنه هنوز که عروسی نکرده …. خواهش می کنم ….گفتم نمیشه دیگه حرفشو نزن ایرج پسر نجیبه با هر کس بیرون نمی ره ….. 🌺گفت : حالا تو بهش بگو اونم از من خوشش اومده خودم از نگاهش فهمیدم تو فقط بهش بگو ….. اینو که گفت شک کردم با خودم گفتم خوب اگر اون کاری نکرده باشه که این به خودش اجازه نمی ده این حرفا رو بزنه … در حالیکه از عصبانیت خونم به جوش اومده بود گفتم باشه من بهش می گم اگر گفت نه دیگه برو دنبال کارت ……اون خوشحال و من مثل احمق ها تا ساعت آخر به خودم جوشیدم و حرص خوردم بعد از اعظم این دومین نفری بود که اینقدر ازش منتفر شده بودم ….. 🌺تمام مدت فکر می کردم به ایرج بگم یا نه با خودم گفتم می تونم این طوری امتحانش کنم بعد فکر کردم آخه برای چی ؟ رویا خجالت بکش تو همچین آدمی نبودی کلک نزن روح و جسم خودتو به خاطر اون آدم خراب نکن …….. بعد فکر کردم اصلا به روی خودم نیارم تا ببینم چی میشه ….. یا نه بهش بگم خودش تصمیم بگیره …با این فکر آتیش گرفتم … اگر باهاش رفت بیرون چیکار کنم ؟؛؛ 🌺وقتی برگشتم خونه دیدم عمه مهمون داره که تو پذیرایی نشستن … اونا منو دیدن پس مجبور بودم برم و سلام کنم زود کتابامو گذاشتم روی میز و رفتم جلو عمه بلند شد و گفت : دختر برادرم رویا ، دانشجوی پزشکی خیلی با هوش و با استعداده ….. من با لبخند سلام کردم و باز عمه گفت : رویا جان عمه های حمیرا هستن زیور بانو و زرین تاج خانم …. گفتم خوشبختم و با اونا دست دادم ……. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا ✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ ✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ ✨بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا ✨فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ ✨مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا ✨وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ ✨وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۱﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨پاى از پى گامهاى شيطان منهيد ✨و هر كس پاى بر جاى گامهاى ✨شيطان نهد بداند كه او به زشتكارى ✨و ناپسند وامى دارد و اگر ✨فضل خدا و رحمتش بر شما نبود ✨هرگز هيچ كس از شما پاك نمى ‏شد ✨ولى اين خداست كه هر كس ✨را بخواهد پاك مى‏ گرداند ✨و خداست كه شنواى داناست (۲۱) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۲۱ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
▪️ ذکر صالحین ▪️ همه "نام هــای" ِ قشـنگ ِ"تــو" را می گذارمـــشان روی ِ زخــم های ِ "د ِ لَ م". . . . . گفــــته بــــودی "اَلجَبّــــار" یعنــــی کســـی کـــه "جُــــبران مــی کنـــد" همـۀ شکستگـــــی هـــایِ "د ِ لَ م" را گفـــــته بـــودی "اَلمُصَـوِّر" یعنــــی کســـی کــه از "نُــــو مـــی ســــازد" همـــۀ آنـــچه را "ویـران" شـــده اســـت درون ِ "د ِ لَ م" گفــــته بــــودی "الشّــــافــــی" یعنــــی کســــی کـــه "شِــــفا" مـــی دهــد تمـــام ِ "زخــــم هــــایِ عمــــیق" و "نـــا عــــلاج" را. . . . هــــوای ِ "دلـم" ســـبک مــی شـــود بــا زمـــزمـۀ نـــام هـــایِ زیـــبایـــت نَفــــــَس مـــــی کِشَــــم در هـــوایِ "مــــهـربــانــــی هـایِ نـــابـــت" "الهـــــی بہ امیــــــــــد تو ". .. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❣از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟ ❣ﮔﻔت: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: ❣دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ ❣دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ❣دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ ❣دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ❣ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم👌🏻 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
✨﷽✨ 💠یک دقیقه مطالعه💠 ✍تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت: چه پولی درميارن اين دکترا، فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه. مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود . که پيرمردی از روبرو گفت: چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره. حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت. پيرمرد همچنان حرف ميزد: هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ما نميتونيم. بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقير نيست، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش" حال خيلی ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد. 💥وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره، متر رو به جای قدش ، دور “قلبش” میگیره، خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
جمعی تابوتی را تشییع می کردند در کنار تابوت کودکی با گریه فریاد می کشید پدر جان تو را به گودالی می برند که نه فرشی هست نه چراغی و نه غذایی ! کودک فقیری این را شنید و سریعا خود را به خانه رساند و به پدرش گفت : ... " ای پدر عده ای می خواهند جنازه ای را به خانه ما بیاورند ! آدرسی که می دادند دقیقا خانه ی ما بود ! جایی که نه فرشی هست ، نه نوری و نه غذایی ! | فراموش نکنیم که فقر باعث می شود زندگی برای بعضی از انسان ها با مرگ فرقی نداشته باشد | 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
محترمانه فحش بده😅😂👌 نمیخوام بگم زبون بریزی😑 اما اینجا یادت میدم چجوری حرف بزنی👌 سی ثانیه نیم خطی های منو بخوووون بدت نمیاد😉 http://eitaa.com/joinchat/1947664416C255e4f67bd ⅈ ꪶꪮꪜꫀ ꪗꪮꪊ ᠻꪮ𝕣ꫀꪜꫀ𝕣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا