eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.4هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔اول با دو چشمِ پرآب 🌹السلام علیـڪ یـا حسین😔 💔دلِ من مانده از حرم محروم😔 🌹السـلام علیـڪ 😔 ✨اَلـسـَّـلٰامُ عـَلـَيْكَ يٰـا اَبٰـا عَــبْـدِ اللهِ ✨وَعـَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِـنـٰائِكَ ✨عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ ✨و َبَقِىَ اللَّيْلُ و َالنَّهٰارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ ✨ آخــِر َ الْـعَـهْـدِ مـِنّـى لـِزِيـٰارَتـِكـُمْ 💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💚وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💚وَعَـلىٰ اَوْلادِ الْـحـُسَـيـْنِ 💚وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن  💚اللهم ارزقنا زیارت الحسیــــن عليه السلام 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_بیست و هشتم‌✍ بخش اول 🌹یک دفعه همه
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم ✍ بخش دوم 🌹تا یک روز مینا زنگ زد و گفت فردا تو دانشگاه نتایج کنکور رو میدن .. من یک دفعه دلهره به جونم افتاد و نگران شدم احساس می کردم هیچی بلد نبودم و امکان نداره قبول شده باشم …. تا صبح یا بیدار بودم یا خوابهای بدی می دیدم …… یک بار دیدم که ورقه ای سفید بهم دادن .. پرسیدم این چیه؟ گفتن برگه آزمون توس که سفید دادی … یک بار می دیدم که همه دارن میرن دانشگاه و من پشت در موندم ….. بیدار می شدم و دیگه دلم نمی خواست بخوابم تا از اون خواب ها ببینم …… صبح زود حاضر شدم تا برم … با مینا جلوی در دانشگاه قرار گذاشته بودم ….اون زمان نتایج رو دست نویس برای داوطلب می فرستادن و این خیلی طول می کشید پس بهترین راه این بود که خودمون مراجعه می کردیم …. وقتی اومدم پایین ایرج هنوز نرفته بود ….. از دیدن من ترسید پرسید : چی شده مریضی ؟ گفتم نه برای چی ؟ گفت حالت خیلی بده چرا این طوری شدی ؟ گفتم راستش امروز نتیجه ی کنکور اعلام میشه می ترسیدم بگم چون می دونم قبول نمیشم ……. گفت خوب نشی فدای سرت سال دیگه طوری نمیشه که …. داشت گریه ام می گرفت … گفتم تو رو خدا اینطوری نگو .. خیلی سخته… نمی خوام بهش فکر کنم حالا برم ببینم چی میشه …. گفت وایسا خودم می برمت ….. 🌹گفتم :نه ، نه , چه کاریه تازه اگر قبول نشم خیلی خجالت می کشم ….. به حرفم گوش نکرد و رفت به علیرضا خان گفت : شما با اسماعیل برین من رویا رو ببرم دانشگاه نتیجه رو اعلام کردن … گفتم: نه به خدا خودم میرم علیرضا خان یک نگاهی به من کرد و گفت : نه ببرش حالش خوب نیست … نکنه می دونی قبول نمیشی …. عمه پرید بهش که این چه حرفیه می زنی ؟ چرا قبول نشه ؟ گفتم آره به دلم افتاده اسمم نیست ، دیشب هم خواب دیدم هر چی گشتم اسمم نبود … کاغذ نتیجه آزمون سفید بود یکی هم بهم گفت اصلا کنکور ندادی…. خودم می دونم وقتی این طوری میشم ، یعنی به دلم یک چیزی میفته حتما همون میشه ….. عمه گفت : این مزخرفا چیه می گی دلشوره داری این طوری فکر می کنی .. برو منم دعا می کنم انشالله قبول شدی … می خوای منم بیام ؟ گفتم نه می ترسم قبول نشده باشم خجالت بکشم …. ایرج گفت این قدر بزرگش نکن ….. الان بهش فکر نکن ….بیا زودتر بریم …. تمام راه رو تا دانشگاه ایرج منو نصیحت کرد ولی حال من بدتر و بدتر می شد…….. انگار وقتی دلداریم می داد مطمئن می شدم که قبول نشدم … بدنم یخ کرده بود و می لرزیدم شونه هام تکون می خورد … 🌹دم دانشگاه خیلی شلوغ بود و ماشین رو دورتر نگه داشتیم و با هم پیاده رفتیم ….مینا جلوی در منتظر بود … اونم حال خوبی نداشت نگاهی به من کرد و گفت : تو دیگه چی میگی اگر من استرس داشته باشم حق دارم تو که قبول میشی ، اگر تو قبول نشی پس کی می خواد قبول بشه …. بریم؟ گفتم نه من نمیام ایرج تو با مینا برو من اینجا منتظر میشم …اصلا نمی تونم راه بِرم ….. ایرج گفت پس بزار ببرمت تو ماشین اونجا بشین ، گفتم نه اینجا تکیه میدم تا تو بیای …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_بیست و هشتم ✍ بخش دوم 🌹تا یک روز م
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم ✍ بخش سوم 🌹کمرم درد گرفته بود و پاهام از حس رفته بود تا همین دیروز که نمی دونستم نتیجه رو دادن عین خیالم نبود ، یک دفعه این همه دل شوره به جونم افتاده بود که از اختیارم خارج بود و یقین داشتم که بی دلیل اینطوری نشدم ………. کمی کنار در وایسادم ولی دیگه نمی تونستم خودمو نگه دارم رفتم کنار خیابون و زیر سایه ی یک درخت تکیه دادم به یک ماشین ولی کمرم درد می کرد و پاهام سست شده بود ….. همون جا کنار جوی آب نشستم رو زمین و شروع کردم به گریه کردن ……… 🌹هر کس که رد می شد یک چیزی به من می گفت ، یکی دلداریم می داد ، یکی می گفت: این چه کاریه خوب حالا سال دیگه منم قبول نشدم . یکی دیگه می گفت: چقدر تو ضعیفی ای بابا ؛؛این دخترا چقدر لوسن الان زن و بچه ات گشنه موندن ، این بد بخت رو نگاه کن قبول نشده … نزدیک سه ربع ساعت طول کشید تا اونا برگشتن واین زمان طولانی برای من انگار یکسال شد … تو این مدت به من چی گذشت خدا می دونه… از دور ایرج رو دیدم آشفته بود مینا هم ناراحت بود …. دیگه مطمئن شدم …. ایرج داشت دنبال من می گشت وقتی منو ندیده بود پریشون شده بود از جام بلند شدم تا اون منو ببینه ……. مینا زودتر دید و ایرج رو صدا کرد و اومدن طرف من…….. ایرج با خوشحالی گفت : سلام خانم دکتر و پرید و منو بغل کرد ….. 🌹گفتم راست میگی همین طور که منو به سینه اش فشار می داد . گفت : بله عزیزم قبول شدی تموم شد اینم مدرکش قبول شدی ….. قبول شدی …. حالا گریه ی خوشحالی امونم نمی داد ….. بعد اومدم مینا رو با خوشحالی بغل کنم یک دفعه دیدم چقدر صورتش بهم ریخته … موندم چی بگم … پرسیدم قبول نشدی ؟ نه ؟ هیچی ؟ سرشو به علامت نه تکون داد …. چقدر بد شد من خود خواهانه فقط به خودم فکر کرده بودم …ولی اون خیلی از من شجاع تر بود چون گفت عیب نداره من خودم می دونستم خراب کردم سال دیگه قبول می شم اشکالی نداره تو خودتو ناراحت نکن …… من که دیگه تمام دردهام به قرار اومده بود اونو بغل کردم و بوسیدم ……. با هم رفتیم سوار ما شین شدیم …. 🌹مینا زیاد ناراحت نبود شاید خودشو آماده کرده بود ولی من خیلی خوشحال بودم و نمی تونستم اینو پنهون کنم ….. گفتم : این که میگن به دلم افتاده و دلشوره دارم و خواب دیدم همه دورغ بود و فکر کنم از ترس قبول نشدن این طوری شدم ……. ایرجم خیلی خوشحال بود انکار داشت پشت فرمون می رقصید اول رفتیم مینا رو رسوندیم … بعد از ایرج خواهش کردم تا بانک منو ببره پول بگیرم…….. و رفتیم خونه تا خبر خوش رو به عمه و حمیرا بدیم سر راه ایرج شیرینی خرید … از در که رفتیم تو اون شروع کرد به بوق زدن مثل اینکه داشت عروس می برد هر دو از خوشحالی رو پا بند نبودیم با صدای بوق همه اومدن بیرون و یک مرتبه …. تورج رو دیدم که داره به استقبال ما میاد با سر و صدایی که ایرج راه انداخته بود همه فهمیده بودن که قبول شدم …. دیدن تورج تو اون شرایط خیلی خوب بود همه براش دلتنگ بودن و با اومدنش شادی ما رو بیشتر کرد …. وقتی ما نزدیک شدیم تورج با صدای بوق شروع کرد به رقصیدن … عمه اشک تو چشمش نشسته بود و حمیرا هم جلوی پله منتظر بود اول اونو بغل کردم و همدیگر رو بوسیدیم و بعد عمه ، هی منو به سینه اش فشار میداد و قربون صدقه می رفت تورج گفت میشه باهات دست بدم …… ایرج نفهمید چجوری از ماشین پیاده بشه دو برادر چنان همدیگر رو بغل کرده بودن انگار سالهاس از هم دور بودن ……. ○°●○°°♡◇♡°○°●°○ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ ) الطور (17) At-Tur بی گمان پرهیزگاران در باغها (ی بهشت) ونعمتها (ی فراوان) هستند. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
عیسی مسیح گفت: " در مورد دیگران قضاوت نکنید و حکم ندهید تا آنان نیز اینکار را با شما نکنند." بسیاری از مردم با ایراد گرفتن و بد شمردن دیگران، بیماری و رنج را به سوی خود جلب کرده اند. وقتی انسان دیگری را نکوهش کند و از او خرده بگیرد، این می‌تواند منشاء بسیاری از بیماری‌ها باشد. زنی که از دوستانم بود، پیش من آمد و گلایه از این داشت که همسرش او را ترک کرده است. او بیشتر از اینکه از دست شوهرش عصبانی باشد، از آن خانم ناراحت بود و مدام‌ او را نفرین‌ میکرد که : " آن زن می‌دانست که شوهر من‌ مردی زن‌دار است، نباید به طرف شوهرم می‌آمد." یا " حتی اگر شوهر من به طرفش رفته بود باید او را از خود می‌راند." من به او گفتم: "این طرز برخورد تو درست نیست. باید دلت را عاری از کینه کنی. نباید او را نفرین کنی. برعکس برایش طلب مغفرت و بخشش کن. در غیر این صورت این امر برای خودت رخ خواهد داد." او حرف مرا نشنیده گرفت و بی‌اعتنا از کنار آن گذشت. بعد از یکی دو سال وقتی به خود آمد دید که خود عاشق مردی زن‌دار شده است. نفرین کردن و ملامت، مانند یک سیم برق لخت است. هنگامی که دست به چنین عملی می‌زنید، هر آن باید منتظر اتفاقی ناگوار باشید. 📚کتاب چهار اثر/ فلورانس اسکاول‌شین 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💕 از حکیمی پرسیدند : که چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟ گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم. کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی، چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی، از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند، یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گدای مشهوری بود به نام «عباس دَوس» که در گدایی مشهور بود. روزی در حمام جوانی به نزد او آمد و گفت: «می‌خواهم از تو گدایی یاد بگیرم و شاگرد تو باشم» عباس دَوس گفت: «گدایی شاگردی نمی‌خواهد، فقط سه قانون مهم دارد: ۱- گدایی کن از هر کسی که باشد ۲- گدایی کن هرجا که باشد ۳- حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد» سپس عباس دَوس وارد حمام شد و به نوره‌خانه رفت تا موهای زائد بدنش را از بین ببرد. ناگهان همان جوان به در زد و گفت: «در راه خدا به من کمک کنید!!!» عباس گفت: «من عباس دوس ، استاد همه‌ی گدایان هستم. از من هم گدایی می‌کنی؟!! گفت: «خودت گفتی گدایی کن از هر کسی که باشد!!! پرسید: «آخر در نوره‌خانه‌ی حمام که من لخت مادرزادم؟» گفت: «خودت گفتی گدایی کن هرجا که باشد!!» پرسید: «فعلاً مقداری نوره(واجبی) و موی زائد!! بدنم موجود است. قبول می‌کنی؟» جوان دستش جلو آورد و گفت: «قبول می‌کنم!! خودت گفتی حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد!!» عباس دوس گفت: «احسنت که یک روزه توانستی تمام درس‌های من را یاد بگیری!» 📚نقل به مضمون از کتاب لطائف‌الطوائف حالا ما ملت ایران شده‌ایم شاگرد ممتاز «عباس دَوس» هر سهمیه‌ای و صفی باشد، هرکجا، هرچه، هر مقدار ما آنجا حاضریم صف سبد کالاست مردم با ماشین‌های چند صد میلیون تومانی با عجله می‌روند که در اول صف باشند برای یارانه پولدارها زودتر از فقیران ثبت نام می‌کنند. چند سال پیش صف شیر یارانه‌ای هم شلوغ شد (توسط مردمی که قبل از آن شاید اصلا سراغ شیر پاستوریزه نمی‌رفتند) 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚مجردها بخوانند سرنوشت يک ازدواج دست خود انسان است. حتماً‌ اين جملات ناکارآمد را شنيده‌ايد كه در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست" اين‌ها از آن حرف‌هاي مضري است كه خودمان ساخته‌ايم و به جان خودمان انداخته‌ايم. چه كسي گفته همه ازدواج‌ها خير هستند؟؟ متأسفانه يكي از دلايلي كه امروز باعث مي‌شود خيلي از ما بدون تفكر عمل كنيم همين ضرب‌المثل‌هاي ساده هستند. ما به جاي تفكر و تحليل، به جاي شناخت قوانين و اصول زندگي، به جاي شناخت خود و ديگري، از روي ماه تولد، همسر انتخاب میکنیم مي‌گوييم: "سخت نبايد گرفت، بايد دل قوي داشت و اطمينان كرد". اطمينان يعني چه؟ اگر كسي بخواهد دكمه پيراهن مرا بدوزد به او اطمينان مي‌كنم چون مسأله مهمي نيست، اما اگر كسي بخواهد قلب مرا عمل كند كه به اين راحتي‌ها به او اطمينان نمي‌كنم. باور كنيد كه ازدواج از عمل باز قلب هم حساس‌تر است چون در عمل ناموفق قلب، حداكثر يك نفر مي‌ميرد اما در ازدواج ناموفق، حداقل دو نفر هر روز مي‌ميرند شايد هم بيشتر.... 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍️هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه‌ ریزی نکنید؛ این‌کار باعث می‌شود همسرتان از شما دوری کند. جهیزیه‌های خود یا امکاناتی که برای خانواده فراهم آورده‌اید را هرگز به شکل منت به همسر خود تحمیل نکنید و فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی دیگه ما هرچی داریم به هر دو تعلق داره، پس نگوییم: «این ماله منه، این مال تو!» 💥همیشه سازش کنید و از تحت فشار قرار دادن همسر خودداری کنید. 💕💕💕 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ ✍از حضرت علی (ع) سوال کردند: ⁉️سنگین تر از آسمان چیست؟ فرمود: تهمت به انسان بےگناه. ⁉️از زمین پهناورتر چیست؟ فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است. ⁉️از دریا پهناورتر چیست؟ فرمود: قلب انسان قانع. ⁉️از سنگ سخت تر چیست؟ فرمود: قلب مردم منافق. ⁉️از آتش سوزان تر چیست؟ فرمود: رؤسای ستمکاری که ملت را به خود وامی گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند. ⁉️از زمهریر سردتر چیست؟ فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل. ⁉️از زهر تلخ تر چیست؟ فرمود: صبر در برابر نادانها. 📚 ارشاد القلوب ترجمه مسترحمی ج۲ ص۲۷۰ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
0🌷خدایا نگاهت را از ما و از لحظه هایمان نگیر نگاه تو یعنی نعمت نگاه تو یعنی برکت نگاه تو یعنی محبت نگاه تو یعنی راستی و درستی نگاه تو یعنی عاقبت بخیری نگاه تو یعنی بی گناهی 🌷خدایا مارا از گناهان و آنچه موجب هلاکت ماست دور بفرما 🌷به لطف و کرمت آمین یا غیاث المستغیثین 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃