#هرروزیک_آیه
❣مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ
✨اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ
❣قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۱۱﴾
❣هيچ مصيبتى جز به اذن خدا نرسد
✨و كسى كه به خدا بگرود
❣دلش را به راه آورد و
✨خداست كه به هر چيزى داناست (۱۱)
📚 سوره مبارکه التغابن
✍آیهٔ ۱۱
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#داستانک
#دم_خروس_ياقسم_حضرت_عباس 🤔
♦️مردی خروسی🐓داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس🐓 هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش🐓میگشت.
مردی که خروس🐓در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس🐓 باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد. تا مرد را دید که نشانی خروس🐓را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست🐓 به خانه ی من نیامده است."
ولی دم خروس🐓که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت. صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس🐓 را باور کنم یا قسم حضرت عباس"
چقدر این مثل رو این روزها واضح میبینیم!!!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#بسته_سلامتے
« تربچه » برای کبد و معده بسیار مفید است،
سم زدای بسیار خوبی است
و خون را تصفیه میکند و به دلیل فیبــــر بالایی که دارد احساس سیری ایجاد میکند 👌
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
☑️ #نفرین
🌸آقا امیرالمومنین (علیه السلام):
✍🏻روزی رسول خدا(ص) سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟
✍🏻گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی میگذراند).
✍🏻حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد.
✍🏻مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا(ص) به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
✍🏻بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی....
✍🏻رسول خدا(ص) فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟!
مگر چه میشد،از پروردگار (کریم) هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی و در نیایش خود این آیه را میخواندی:
✨ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
✨پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نگاهدار. (سوره بقره 201:2)
✍🏻مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*السلام علیک یاصاحب الزمان*
دوش می گفت کسی چلچله بر می گردد
یک نفر آخر از ین قافله بر می گردد
آسمان رفته از اینجا و زمین دلگیر است
ماه من حوصله کن حوصله ، بر می گردد
آب بر آتش بدبختیمان می ریزد
آنکه پایان شب غائله بر می گردد
بین سجاده و محراب و خدا فاصله بود
خبر آمد که در این فاصله بر می گردد
«اشهد انَّ»دلم باز گواهی می داد
رکعت آخر این نافله بر می گردد
هر کسی رفت در این سلسله جا ماند ولی
یک نفر مرد از ین مرحله بر می گردد
💞یا مهدی ادرکنی💞
🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
May 11
🌺 #حسین_جان 🌺
من؛ ماهےِ دریایم
و دلتنگم💔 از این تُنگ !
اے مـرگ بہ تعویق
میفڪن سفـ🍃ـرم را ...
#اربابم_دریابم✋🏻🍃
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_حضرت_عشق❤️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حکایت
✅روزی بهلول را گفتند:
شخصی دزدی کرده بود را گرفته اند،
به نظرت باید چکارش کنند؟
بهلول گفت:
باید دستان حاکم ان شهر را قطع کرد!
همه با تعجب پرسیدند:چرا؟؟؟
مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟
بهلول در جواب گفت:
گناهکار اصلی حاکم شهر است
که مردمش باید برای امرار معاش دزدی کنند!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#بسته_سلامتے
✅معجون چربی سوزی قبل صبحانه
👈موادلازم
👌عسل 1 ق🍯
👌آب ولرم 1 لیوان💧
👌پودر دارچین 1 ق🍂
✍همه را باهم ترکیب وهر روزقبل ازصبحانه با معده خالی بنوشی
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣2⃣ #فصل_چهارم می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان بر
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣3⃣
#فصل_چهارم
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣3⃣
#فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_مهدوی
✔️ میان قائم (عج) و شیعیانش پیکی نیست ...
•┈┈••✾•🌴•✾••┈┈
🌟امام صادق عليه السّلام فرمودند:
ان قائمَنا اذا قام مدَّ اللهُ عزَّوجلَّ لشيعتنا في اسماعهم و ابصارهم حتي لا يكون بينهم و بين القائم بريد، يكلمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو في مكانه.
🌴وقتی قائم ما قيام كند، خداوند چشمان و گوشهای شيعيان ما را تيز می كند، به گونه ای كه ميان قائم و شيعيانش پيكی نيست، او صحبت می كند و آنها می شنوند و او را می بينند، در حالی كه او در جای خود می باشد.
•┈┈••✾•🌴•✾••┈┈•
📚الکافي، ج ۸، ص ۲۴۱
🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🌤
🔮 برای فرج مولامون دعا کنیم..که این، فرجِ ماست!
🔹مهدی عزیز است به هرکس ندهندش😔
🔸پَر طاووس قشنگ است، به کرکس ندهندش
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❣در مورد هر چه ميگى
فکر کن؛ ولى هر چه فکر
مى کنى نگو!
❣احترام مثل لباس میماند …
به بعضى ها مياد….
به بعضى ها نمياد!
❣زياده از حد, خود را
تحت فشار قرار ندهید ؛
بهترين چيزها زمانى اتفاق
مى افتد که انتظارش را
ندارى.
❣هميشه با کسى درد و دل
کنید که دو چيز داشته
باشد يکى ”درد” ديگرى
”دل”
❣تنها چيزى که خرجى
ندارد, جارى شدن در ذهن
ديگران است…پس آنگونه
جارى شويد كه خنده بر
لبانشان نقش ببندد…نه
نفرت در دلشان.
❣هميشه ميگن سر بى
گناه تا پاى دار ميره اما
بالاى دار نميره….ولى تا
حالا كسى به اين فكر
نكرده كه رفتن تا پاى دار
براى بى گناه از صد بار
مرگ بدتره.
❣ما آدم های هستيم كه
به راحتى به هم دروغ
مى گوييم ولى بزرگترين
معيارمون براى دوستى
صداقته….
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
🌼وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى
✨فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ
🌼يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ
✨مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۸۰﴾
🌼و نامهاى نيكو به خدا اختصاص دارد
✨پس او را با آنها بخوانيد و كسانى را
🌼كه در مورد نامهاى او به كژى مى گرايند
✨رها كنيد زودا كه به سزاى آنچه انجام
🌼مى دادند كيفر خواهند يافت (۱۸۰)
📚 سوره مبارکه الأعراف
✍آیه ۱۸۰
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅این متن برنده جایزه نوبل شده
مردی درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم
خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است
مرد با اشک در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تومالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت ...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت !
تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#همسرانه
رابطه مثل یک الاکلنگ میماند.
بایدنوبتی یک طرف #کوتاه بیاید.اگر همیشه فقط یک نفرکوتاه بیاید ،
پس ازمدتی هردونفر زده میشوند ؛
یکی ازبالا ماندن ودیگری ازپایین ماندن...!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حسین_جان🍃🌸
اِقرار میڪنم
در این شلوغـے رَهایم کُنے
گُم نمیشوم
نَفَسـ♡ـم بَند مے آید...💔
#اربابم_دریابم✋🏻🍃
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_حضرت_عشق❤️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حکایت_وصل_مهدی_عج
🌹یکی از علما، آرزوی زیارت امام زمان را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد.
شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.
مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود.
روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان (عجل الله فرجه) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی».
به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه (عجل الله فرجه)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!»
با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.
در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، ...
پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم ...
شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.
پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام (عجل الله فرجه) به من فرمودند:
«آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.»
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_سلامتے 👈انجیر بمب خاصیت 😍
🌹پیامبرص فرمودند انجیر بخورید 😊
خدا تو قران به انجیر قسم خورده 😊
🌹هر کمبود و ضعفی در بدن دارید با ۷ عدد انجیر درمان کنید
👌داخل یک لیوان حاوی نصف اب نصف گلاب حدود ۷ ساعت خیس کنید بخورید
بیمارای سختی با این نسخه خوب شدن😍
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#درسنامه
💠 حاج آقا دولابی (ره) :
✅خداوند فرمود:هرچه دیدی هیچی مگو!من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم. یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو، منم در خطاهایت چیزی نمیگم.
✍هرچه درد را آشڪارتر ڪنی،
دوا دیرتر پیدا میشود.اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی راه را نشانت میدهد. باید زبانت را ڪنترل ڪنی ولو اینڪه به تو سخت بگذرد. چون با بیانش مشڪلاتت رو چند برابر میڪنی....
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣3⃣ #فصل_چهارم همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
#فصل_پنجم
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
❤️چند تا حدیث فوق العاده زیبا و کاربردی درباره #مادر❤️
حتما بخونید👇
🔸پیامبر(ص):«کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه خانه خدا را بوسیده است».
📚گنجینه جواهر
🔸«کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.
📚مستدرک الوسائل، ج 2
🔸روزی مردی نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده ام، آیا راه توبه برای من هست؟😔
حضرت فرمود: آیا پدر و مادرت زنده اند؟گفت: تنها پدرم زنده است. فرمود: به پدر خود احترام و نیکی کن؛ تا خداوند تو را ببخشد.
وقتی که آن مرد رفت، حضرت به اطرافیانش فرمود:«ای کاش مادرش زنده بود...( چرا که محبت به مادر معجزه می کند...) ».
📚بحارالانوار، ج 71
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🌹بسیار شنیدنی و زیبا🌹
🔸چطور در زندگی روز مَره مون یاد امام زمان باشیم؟!
🔸راه های جلب #رضایت_امام_زمان
#نشردهید
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃