📔 #حکایت
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت:
جواب دو نفر مرا سخت تکان داد.
اول: مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای عارف، خدا میداند که فردا حالِ ما چه خواهد شد شاید من محضر خدا باشم تو پای طناب دار
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باکی نیست، بهوش باش تو نلغزی، که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💝💝💝
🎄🎄🎄
🎒🎒🎒
روزی بود ، روزگاری .
خیاطی در شهری زندگی می کرد
و برای مردم لباس می دوخت .
او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود
و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود . اما از نظر سرعت به پای استادش نمی رسید .
مثلاً لباسی را که استاد در یک هفته می دوخت ، شاگرد در دو هفته
روزی شاگرد به استاد گفت : نمی دانم چرا سرعت کارم به اندازه ی تو نیست .
دلم می خواهد بدانم کجای کارم ایراد دارد ؟
استاد گفت : من در کارم رازی دارم که حالا به تو نمی گویم .
شاگرد گفت : چرا نمی گویی ؟
استاد گفت : می بینی که مشتری های زیادی داریم و من از تو راضی هستم
اما هنوز به تو اطمینان ندارم ،
می ترسم که رازم را به تو بگویم ،
فوری دکانی رو به روی دکان من باز کنی .
آن وقت من تمام مشتری هایم را از دست می دهم . شاگرد سعی می کرد که اطمینان استادش را جلب کند و خوب کار می کرد.
خلاصه روزی ، استاد که خیلی پیر شده بود به شاگردش گفت ,
حالا که عمر من به پایان می رسد ، می خواهم راز سرعت کارم را به تو بگویم .
شاگرد منتظر شنیدن راز بزرگی بود
اما استادش گفت : تو نخ دوخت و دوزت را کوتاه نمی گیری .
نخ را باید کوتاه کنی تو وقتی سوزنت را نخ می کنی ، نخ بلند انتخاب می کنی و مجبوری که نخ را از لابه لای پارچه ها رد کنی برای همین وقت زیادی تلف می شود .
از آن به بعد هر وقت بخواهند کسی را به همراهی با دیگران و دوری از تند روی دعوت کنند می گویند : نخ را باید کوتاه گرفت
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💝💝💝
🎄🎄🎄
🎒🎒🎒
روزی بود ، روزگاری .
خیاطی در شهری زندگی می کرد
و برای مردم لباس می دوخت .
او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود
و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود . اما از نظر سرعت به پای استادش نمی رسید .
مثلاً لباسی را که استاد در یک هفته می دوخت ، شاگرد در دو هفته
روزی شاگرد به استاد گفت : نمی دانم چرا سرعت کارم به اندازه ی تو نیست .
دلم می خواهد بدانم کجای کارم ایراد دارد ؟
استاد گفت : من در کارم رازی دارم که حالا به تو نمی گویم .
شاگرد گفت : چرا نمی گویی ؟
استاد گفت : می بینی که مشتری های زیادی داریم و من از تو راضی هستم
اما هنوز به تو اطمینان ندارم ،
می ترسم که رازم را به تو بگویم ،
فوری دکانی رو به روی دکان من باز کنی .
آن وقت من تمام مشتری هایم را از دست می دهم . شاگرد سعی می کرد که اطمینان استادش را جلب کند و خوب کار می کرد.
خلاصه روزی ، استاد که خیلی پیر شده بود به شاگردش گفت ,
حالا که عمر من به پایان می رسد ، می خواهم راز سرعت کارم را به تو بگویم .
شاگرد منتظر شنیدن راز بزرگی بود
اما استادش گفت : تو نخ دوخت و دوزت را کوتاه نمی گیری .
نخ را باید کوتاه کنی تو وقتی سوزنت را نخ می کنی ، نخ بلند انتخاب می کنی و مجبوری که نخ را از لابه لای پارچه ها رد کنی برای همین وقت زیادی تلف می شود .
از آن به بعد هر وقت بخواهند کسی را به همراهی با دیگران و دوری از تند روی دعوت کنند می گویند : نخ را باید کوتاه گرفت
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضربالمثل
🔻"گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری"
در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هِی بینی در کار حاکم وقت می کرد!
حاکم محلی، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرّد و سرکشی چیست!
حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند؛ کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قصهمامثلشد
#همشقندوعسلشد
🐭موشي در خانه ي صاحب مزرعه، تله موش ديد.
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.
همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطي ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد.
و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند.
زن مزرعه دار زنده نماند و مرد.
گاو را براي مراسم ترحيم کشتند.
« و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. »
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#حکایت_بهلول_و_داروغه_بغداد
روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی.
بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟
بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری.
داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت.
داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از فـــــ🚨ــــوری/ دقیق/ موثق 🔥
📔#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
عیاری بازرگانی را به جبر به خانه ی خود برد و به زن خود سپرد تا در زمان مناسب خون بازرگان بریزد چون به خانه باز آمد که آنچه نیت کرده بود انجام دهد لقمه ای نان در دست بازرگان دید که مشغول خوردن است.
_این نان را چه کسی به تو داده؟
_عیال تو این مرحمت را در حق من کرده و با بازرگانی اسیر و گرسنه لقمه ای نان عنایت کرده
مرد چو بشنید این پاسخ تمام
گفت:برما شد تو را کشتن حرام
چونکه هر مردی که نان ما شکست
سوی او با تیغ نتوان برد دست
📕برگرفته شده از:
منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔶چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلےاللهعلیهوآله):
✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»
✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.
✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»
✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»
✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»
📚علل الشرایع ص ۳۳۷
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹 احوال دنیا 🌹
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#حکایت_زیبا_و_خواندنی
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند. در راه، حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است.
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد. غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان، نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد. بامداد، عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد. مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره، یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل...
📕برگرفته از فیه ما فیه #مولانا
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕#حکایتی_خواندنی
درويشي به در ديهي رسيد. جمعي کدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت: مرا چيزي دهيد و گرنه به خدا با اين ديه همان کنم که با آن ديه ديگر کردم. ايشان بترسيدند، گفتند: مبادا ساحري يا ولييي باشد که از او خرابي به ديه ما رسد.
آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند که با آن ديه چه کردي؟ گفت: آنجا سؤالي کردم، چيزي ندادند، به اينجا آمدم، اگر شما نيز چيزي نمي داديد اين ديه را رها مي کردم و به ديهي ديگرمي رفتم.
✍#عبیدزاکانی
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃