فریب
از فریبها اگر بنویسم،
اولیناش، برتری «علم» است بر «همه»چیز،
برتری علم بر ایمان،
برتری علم بر حجاب،
برتری علم بر ازدواج،
برتری علم بر فرزند،
خیلی از دخترانِ نسلِ من، مثلِ من، این فریب را خوردند. خیلی از باقیات را فدای علمِ فانی کردند. رفتند و رفتند تا دورهای دور که درس بخوانند.
@pardarca
مزرعه
حواسم خیلی به اطراف نیست.
تلاش میکنم زکریا را سرگرم کنم. بارِ اولی است که آوردیمش به بازارچه هفتگیِ دانشگاه و بیقراری میکند.
یک دفعه صدای غریبهای میگوید:
Salam Alaikum
سرم را بلند میکنم. دختر سفیدروی محجبهای است. چند بار میگوید «الحمدللّه» و از زکریّا تعریف میکند.
میپرسد: اهل کجایی؟
جواب میدهم: ایران.
با هیجان میگوید:
Oh my God, I am from Palestine and I love Iran.
«اوه خدای من، من اهل فلسطین هستم و عاشق ایرانم».
دختر ِ فلسطینی از جنگ حرف میزند. من که حواسم نیست جواب میدهم کشورهای مسلمان پشتیبان هم هستند.
جواب میدهد:«نه، اینطور نیست. تا به حال که فقط ایرانیها به عنوان یک کشور شیعه به ما کمکِ نظامی داشتهاند. فقط ایران».
چند بار روی شیعه بودن تاکید میکند و میگوید عمویش با یک خانمِ شیعه لبنانی ازدواج کرده و بعد میپرسد: «تو هم وقتی به غرب آمدی فهمیدی که شیعه و سنی باید با هم اختلاف داشته باشند؟»
ذهنم را جمع و جور میکنم و جواب میدهم: «بله، اتفاقاً ما هم بستگان و دوستان اهلتسنن زیادی داریم و مشکلی نداریم».
جواب میدهد این تفرقهافکنی کار غربیهاست.
@pardarca
موجودیت
بالاخره گذرنامه و شناسنامه زکریّا صادر شد و راهی ایران شدیم.
در کانادا، برای ایرانیها صندوق اخذ رأی وجود ندارد و حالا شادم که میتوانم در سرنوشت کشورم، در سرنوشت یک کشور اسلامی سهیم باشم.
دوستی میگفت تو که دیگر ایران زندگی نمیکنی، چرا برایت مهم است که رأی بدهی؟
جوابش برای من ساده است. چون به سرنوشت آدمها اهمیت میدهم. چون برایم مهم است که حتی اگر شده ذرهای در بهتر شدن شرایط زندگی انسانها نقش داشته باشم، فرصت را از دست ندهم.
دوست دیگری میگفت نمیدانستم سیاسی هستی.
جواب این هم برایم ساده است. مسلمان نخواهم بود، اگر اهل سیاست نباشم.
فرق بزرگ آدمها با جدِّ داروینیشان حقِّ انتخاب است. نَه پُشتکردن به انتخاب و نادیدهگرفتناش.
خوشحالم که رأی میدهم و خوشحالترم که اینبار، هدفم غرب نیست. غرب را دیدم و زندگی کردم.
نمیخواهم جایی که برای من همیشه وطن است، از درون پوچ و مچاله شود.
میشد صبر کرد تا زکریّا بزرگتر شود، کرونا کمتر شود، همسفر پیدا شود، همه اینها میشد،
اما
فرصت ِ سرنوشتسازِ «انتخاب» از دستم میرفت.
@pardarca
حرکت
هنوز در شوک هستم.
بارِ آخری که ایران بودیم، حدود دو سال پیش بود. آن موقع هم قیمتها کمی نسبت به سالِ قبلش افزایش داشت اما نه به اندازه امسال.
به هر چیزی که نگاه میکنم و قیمتاش را میخوانم، اول تعجب میکنم و بعد دلم به حال مردم میسوزد.
مردمی که صادقانه و بیادعا، با خوب و بدِ این دولت کنار آمدند و به انتخاب، احترام گذاشتند. مردمی که حالا، دغدغهی اولشان، نان شده و البته با امید به فردای بهتر گذران میکنند.
خدا را هزار بار شکر میکنم که سَفرم را آسان گرفت و آمدم تا رأی بدهم. تا اعتراضی باشم به وضعِ معیشتی موجود. تا صدایی باشم برای تغییر.
تا قدمِ کوچکی بردارم برای بهترشدنِ شرایط زندگیِ مردم کشورم. تا فردا حقِّ مطالبهگری داشته باشم.
که اینجا دغدغه، نان است.
@pardarca
من رأی میدهم،
اول از همه چون هم در ایران زندگی کردم و هم در کانادا،
و خیلی خوب میدانم هر یک برگ رأی داده نشده، برگِ دلاری است برای تولیدِ نااَمنی،
ناامیدی و پوچی.
من رأی میدهم چون در این چند روز دیدم و لمس کردم که سُفره و معیشت مردم هدف قرار گرفته و میدانم زمانی که فقر از دَری بیاید، از دَر دیگر ایمان میرود.
من رأی میدهم چون میدانم ترسِ اوَّل و آخرِ غرب، ایران است، مردم ایران.
مردمی که سیاستشان، از معنویتشان میآید و هرگز نشده که زرق و برقِ پوچِ دنیا، ذرهای دورشان کند از آنچه حقیقتِ وجود انسان است.
من رأی میدهم چون نمیخواهم با طرزِ تفکّر صهیونیستی، همپیمان باشم. نمیخواهم بهانه بدهم دستِ بردهدارانی که دنبالِ بردگیِ فکری انسانها هستند.
من رأی میدهم چون میدانم، رأی من اعتراضی است به شرایط موجود. اعتراضی است به گِرانی، به فِساد اخلاقی، به بیکاری. به قولِ غربیها
Your vote is your voice
«رأی شما، صدای شما».
@pardarca
غربزدگی
مردم، به طرز عجیبی (مشکوکی) عاشقِ غرب شدهاند.
هم در فضای مجازی و هم در فضای واقعی، تقریباً هر کسی را دیدهام، از چگونگی مهاجرت و زندگی در غربِ دنیا پرسیده. حتی طلبهها.
برایتان بگویم که اگر دنبالِ دنیایِ «بدون» آخرت هستید، مخصوصاً در نسلِ بعد از خودتان، همین الان سینهخیز هم که شده راهی غرب شوید.
غرب خیلی خوب و ماهرانه، اندوختهی آخرتِ آدم را از آدم میگیرد. آنقدر که کمکم خجالت میکشید از معنویت، از خدا، از مالِ حلال و از دنیای پس از این دنیا، با کسی صحبت کنید.
اگر فقط و فقط و فقط دنبالِ دنیا هستید، دنبالِ نشان دادنِ ابزار و تجهیزات ِ زندگیتان به این و آناید، دنبالِ ماشینِ شاسیبلند و سفر به جزایر هاوایی میگردید، غرب احتمالا همه را به شما خواهد داد.
فقط یادتان باشد، احتمالِ زیادی وجود دارد که نسلِ بعد از شما و ما، حرفی از خدا و دین و ایمان نشنود و بردهوار برای استعمار بردگی کند.
خود دانید.
@pardarca
آزادی
جِسی(رئیس موسسهای که در آن کار میکنم)، ایمیلی برایم فرستاده و پرسیده که آیا برای سالِ تحصیلی جدید به سرِکار برمیگردم یا نه.
بارِ آخری که جِسی را دیدم زکریّا چهارماهه بود و آمده بود دیدناش. همراه با کالسکه، قدم کوچکی اطرافِ خانه زدیم و از روزمرگیهامان گفتیم.
جِسی، از حال و احوالِ مادری پرسید. برایم سخت بود بعد از مدتها خانه ماندن و فارسی حرفزدن، به انگلیسی تمامِ شور و هیجان مادری را توصیف کنم.
من هم از اوضاعِ زندگی او پرسیدم. به استرسِ مدیریت کردن کسب و کارش در زمانِ کرونا اشاره کرد و چند باری گفت «چه میشود کرد، همه دنیا دچارِ این بلا شدهاند».
به زکریّا که نگاه میکرد چندباری گفت عاشقِ بچههاست، اما خب نمیخواهد هجدهسال تمام از آزادیهایش دور بماند و به بچهاش محدود شود.
دوباره ایمیلی که برایم فرستاده را میخوانم و به تمامِ آزادی که حالا نصیبم شده فکر میکنم. به تمامِ فراغتی که دارم تا با زکریّا بازی کنم. به دور از خستگیِ فرسایشیِ کار. به دور از استرس. به اینکه روحم بعد از مادرشدن، آزاد شد و قبلش دربند بود.
برایش مینویسم که فعلاً قصد بازگشت به کار را ندارم و آمدهایم ایران تا از آزادیمان نهایت استفاده را ببریم. برایش مینویسم که از این حسِ رهایی لذت میبرم و شادم که مادر شدم و فعلآ سرِ کار نمیروم.
@pardarca