فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید
👣 داستان پیرمرد قد خمیدهای که از العماره راهی کربلا بود... (تقریبا ۳۰۰ کیلومتر راه)
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🚨 دستگیری مردان زن نما درمسیر پیادهروی زائرین اربعین درخوزستان!
دیروز سرنشینان خودروی پرایدی که درمحوراهواز، سوسنگردحوالی آرامستان سیدهادی درحال حرکت بودندتوسط نیروی انتظامی دستگیر شدند
👌🏻یکی از دوستان یک خاطره از اقوامشون که عراقی هستند تعریف می کرد که خیلی قشنگ بود!!
🎙می گفت: در زمان صدام ملعون زیارت #اربعین ممنوع بوده نمیذاشتن این مراسم برقرار بشه و دستگیر میکردن و شکنجه میدادن و میکشتن، اونها که ساکن بصره بودن هر سال برای پیاده روی اربعین با دوستانشون که جمعاً پنج نفر میشدن برای اینکه از این سربازها و موانع امنیتی نیروهای نظامی به یه بهونه ای رد بشن، موتور یه ماشین رو دست کاری و خراب میکردن و از بصره تا کربلا چهار نفری ماشین رو هول میدادن...!!
🚙 یکی پشت فرمون و به نوبت جاشون رو عوض می کردند و تو همون ماشین خراب استراحت می کردن تا برسن به شهر کربلا...
📗مجموعه حکایات و نغمه های حسینی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🏴 #عاشورا_در_منابع_اهل_سنت {١۵}
🔳 مصیبت خوانی در کتب اهل سنت و اشاره به جسارت به سر مطهر سیدالشهدا(علیه السلام)
👤زر بن حبیش میگوید:
▪اولین سری که بر چوب بالا رفت، سر مقدس سیدالشهداء (علیه السلام) بود، سلام و صلوات خدا بر روح مطهر ایشان باد.
📚 تاریخ طبری، ج۳، ص۶۰.
🏰 یزید بن معاویه (لعنت الله عليه) سر مقدس سیدالشهداء را بر دروازه شام آویزان کرده بود.
📗کتاب المحبر، ص۴۹۰.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
🌟 جادوی برخی جملات
💞 گاهی در اوج سختیها و مشکلات به شریک زندگیتان ابراز کنید که همیشه میتواند روی شما حساب کند و به او بگویید:
💖 «من برای تو اینجا هستم» یا «من شریک زندگی توام» تا احساس نکند که تنهاست و میتواند نیمی از بار سنگین مشکلاتش را روی شانه شما بگذارد.
🌐 @partoweshraq
📡 علت عدم اعتماد مردم به رسانههای داخلی بیش از رسانهها، مسئولینی هستند که براحتی خبری را تکذیب میکنند بدون اینکه کسی بعداً یقهی آنها را بگیرد که چرا دروغ گفتهاند!!!
🌐 @partoweshraq
#آخوندی
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفتاد و چهارم
☕ استکانها را با زینب سادات میشستم و تمام حواسم به سخنان آسید احمد بود که حسابی صحبتش گل کرده و با استناد به حدیثی از امام رضا (علیهالسلام)، امام زمان (علیهالسلام) را پدری دلسوز، برادری وفادار و مادری مهربان نسبت به مسلمانان توصیف میکرد و احساس میکردم در میان دریایی از بغض حرفهایش را به گوش حاضران میرساند:
🎙مردم! وقتی ما گناه میکنیم، امام زمان (علیهالسلام) غصه میخوره، مثل پدری که از اشتباه بچهاش خجالت بکشه، امام زمان (علیهالسلام) هم از خدا خجالت میکشه! مثل مادری که به خاطر خطای بچهاش، عذرخواهی میکنه، آقا به خاطر گناه ما از خدا طلب مغفرت میکنه!»
👳🏻 که بغضش شکست و با گریهای که گلویش را گرفته بود، چه لحن عاشقانهای خرج امامش کرد:
🎙دیدی دو تا داداش چه جوری از هم حمایت میکنن؟ دیدی چه جوری یه داداش پشتش به حمایت داداشش گرمه؟ حالا امام زمان (علیهالسلام) هم مثل یه داداش با وفا پشت تک تک شما وایساده! از همه تون حمایت میکنه!
🌳🏣🌴 و میدیدم جمع بانوان از شدت اشتیاق، به گریه افتاده و ناله مردها را از حیاط میشنیدم و آسید احمد همچنان در این میدان عشقبازی یکه تازی میکرد:
🎙روایت داریم که آقا به درگاه خدا گریه میکنه تا خدا گناه من و تو رو ببخشه!
👥👥 و دیگر کار جمعیت از همهمه گریه و ناله گذشته بود که در و دیوار خانه از ضجههای شوریده اینهمه شیعه، به لرزه افتاده و بیآنکه بخواهم دل مرا هم تکان میداد.
🏻یعنی باید در مورد مهدی موعود (علیه السلام) باور شیعیان را میپذیرفتم که او سالها پیش به این دنیا قدم نهاده و هم اکنون حی و حاضر، شاهد من و اعمال من است که اگر چنین نبود، دل این جمعیت اینهمه بیقراری نمیکرد!
📢 دیگر صدای آسید احمد به سختی شنیده میشد که هم خودش گریه میکرد و هم صدای مردم به گریه بلند شده بود:
🎙حالا که آقا به خاطر تو گریه میکنه، حالا که آقا به خاطر تو پیش خدا شرمنده میشه، روت میشه بازم گناه کنی؟!!! دلت میاد دوباره آقا رو اذیت کنی؟!!! آخه امام زمان (علیهالسلام) چقدر به خاطر من و تو شرمنده شه؟!!! چقدر به خاطر گناه من و تو از خدا عذرخواهی کنه؟!!!
🌊 و چه هنرمندانه کشتی سخنرانیاش را بر موج عشق و احساسات این دلهای آماده سیر میداد تا به لنگر وعظ و نصیحت، صحبتش را به ساحل توبه و دوری از گناه برساند که آهسته زمزمه کرد:
🎙بیا از امشب دیگه گناه نکن! بیا به خاطر آقا دیگه گناه نکن! از امشب هر وقت خواستی گناه کنی، فکر کن امام زمان (علیهالسلام) بابت این گناه تو، از خدا خجالت میکشه! فکر کن آقا باید به خاطر گناه تو کلی گریه کنه تا خدا تو رو ببخشه!»
💚 و میدیدم که اکسیر محبت با قلب این شیعیان چه میکند که به عشق امام خود، دست به دعا بلند کرده و از اعماق قلبشان از درگاه خدا طلب مغفرت میکردند و میان گریههایی پُر از پشیمانی، با حضرتش عهد میبستند که دیگر دست و دلشان را به گناهی آلوده نکنند!
🏻حالا میتوانستم باور کنم که اگر تنها اثر این شور و شوق و ابراز عشق و علاقه، همین باشد که قلب انسان را به سوی توبه بکشاند، دیگر بیارزش نخواهد بود که پلی بین بنده و خدایش میشود!
👳🏻 آسید احمد با همین حال خوشی که بر فضا حاکم کرده بود، از مردم خواست رو به قبله بنشینند و قرائت دعای کمیل را آغاز کرد که امسال شب نیمه شعبان بر شب جمعه منطبق شده و به گفته خودش از اعمال هر دو شب، خواندن دعای کمیلی است که امام علی (علیهالسلام) به یکی از اصحابش آموخته است.
👥👥 جمعیت با همان حال تضرع و انابهای که به عشق امام زمان (علیهالسلام) دلشان را بُرده بود، با نغمه نیایشهای امام علی (علیهالسلام) هم نفس شده و همه با هم ذکر استغفار را زمزمه میکردند.
🏻نام این دعا را بسیار شنیده بودم، ولی یکبار هم توفیق خواندنش را پیدا نکرده و امشب میدیدم امام علی (علیهالسلام) در این مناجات عارفانه چه عاشقانه هنرنمایی کرده که در پیچ و خم کلمات دلربایش، دل من هم به تب و تاب افتاده و با بیقراری به درگاه خدا گریه میکردم تا مرا هم ببخشد و چه شب جمعهای شد آن شب جمعه!!!
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفتاد و پنجم
🌃 ساعت از یازده شب گذشته بود که مراسم تمام شد و جز یکی دو نفر که در حیاط با آسید احمد صحبت میکردند و خانمی که گوشه اتاق به انتظار مامان خدیجه ایستاده بود، همه رفتند که مامان خدیجه به سمتم آمد و با مهربانی صدایم کرد:
👤قربونت برم دخترم! امشب خیلی کمک حالم بودی! ان شاءالله اجر زحمتت رو از خود آقا بگیری!
🏻و من هنوز در حضور این آقا تردید داشتم که لبخند کمرنگی زدم و با گفتن «ممنونم!» مشغول جمع کردن خُردههای دستمال کاغذی از روی فرش شدم که دستم را گرفت و با حالتی مادرانه مانعم شد:
☝🏻نمیخواد زحمت بکشی مادر جون! خیلی خسته شدی، دیگه برو استراحت کن! فردا صبح تمیز میکنیم!
🏻و هر چه اصرار کردم تا کمکش کنم، اجازه نداد و تا دمِ در خانه خودمان بدرقهام کرد و با صمیمیتی شیرین همچنان تشکر میکرد که دید مجید با دست چپش جارو برداشته تا حیاط را تمیز کند که با ناراحتی شوهرش را صدا زد:
👤«حاج آقا!» و همین که آسید احمد رویش را به سمت ایوان برگرداند، با دست اشاره کرد تا مانع مجید شود.
👳🏻 آسید احمد با عجله به سمت مجید رفت و باز سرِ شوخی را باز کرد:
- بابا جون ما هم هستیم! آنقدر ثواب جمع کردی دیگه چیزی به بقیه نمیرسه!
🏻رنگ از صورت مجید پریده و به نظرم حسابی خسته شده بود، ولی در برابر آسید احمد با شیرین زبانی پاسخ داد:
- مگه نگفتید منم مثل پسرتون میمونم؟ پس شما برید استراحت کنید، من حیاط رو تمیز میکنم!
👳🏻ولی آسید احمد هم مثل من نگران حالش شده بود که جارو را از دستش گرفت، اشارهای به من کرد و با حاضر جوابی شیطنت آمیزی، مجید را تسلیم کرد:
☝🏻ببین خانمت جلو در منتظره! اگه تا چند لحظه دیگه نری، دیگه راهت نمیده!
🏻مجید لبخندی زد و با گفتن «هر چی شما بگید!» خداحافظی کرد و به سمت من آمد که من هم به مامان خدیجه شب بخیر گفتم و وارد خانه شدم.
🚪🛋 از چند ساعت پشت سر هم کار کردن، خسته شده بودم و روی مبل نشستم که مجید لبخندی به رویم زد و با لحنی گرم و با محبت، از زحماتم تشکر کرد:
🏻 خیلی خسته شدی الهه جان! دستت درد نکنه!
🛋 و همانطور که روبرویم نشسته بود، با کف دست چپش، بازو و ساعد دست راستش را فشار میداد که با دلسوزی نگاهش کردم و پرسیدم:
❓خیلی درد میکنه؟
🏻لبخندی زد و با خونسردی جواب داد:
- نه الهه جان! چیزی نیس.
👁 پلکهای بلندش از بارش بیوقفه اشکهایش سنگین شده و آیینه چشمانش میدرخشید و میدیدم هنوز محبت امام زمان (علیهالسلام) در نگاهش میجوشد که زیر لب صدایش کردم:
❓مجید! شما اعتقاد دارید امام زمان (علیهالسلام) زنده اس، درسته؟
🏻از سؤال بیمقدمهام جا خورد و من با صدایی گرفته اعتراف کردم:
🏻آخه ما... یعنی اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارن که امام زمان (علیه السلام) هنوز متولد نشده و هر وقت زمان ظهورش برسه، به دنیا میاد.
🏻گمان کرد میخواهم دوباره سر بحث و مناظره را باز کنم که در آرامشی ناشی از ناچاری، منتظر شد تا حرفم را بزنم، ولی من نه قصد ارشاد داشتم، نه خیال مباحثه و حقیقتاً میخواستم به حقیقت حضورش پی ببرم که با صداقتی معصومانه سؤال کردم:
❓خُب شما چرا فکر میکنید الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟
👁 سپس مستقیم نگاهش کردم و برای اینکه کتب فقه و اصول شیعه و سُنی را تحویلم ندهد، با حالتی منطقی توضیح دادم:
🏻خُب حتماً علمای اهل سنت دلائل خودشون رو دارن، علمای شیعه هم برای خودشون دلائلی دارن.
👌و برای اینکه منصفانه قضاوت کرده باشم، تبصرهای هم زدم:
- البته از بین علمای اهل سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان (علیه السلام) الان در قید حیات هستن، ولی اکثریتشون اعتقاد دارن بعداً متولد میشن.
🏻و حالا حرف دل خودم را زدم:
❓ولی من میخوام بدونم تو چرا فکر میکنی الان امام زمان (علیهالسلام) حضور داره؟
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
📓پارسال که میخواستیم برویم گذرنامهاش روگذاشت و گفت که برای #اربعین برمیگردم.
📞نزدیک اربعین گفتم: آقا مهدی برمیگردی یا نه؟
🌷گفت: بابا من اربعین به کربلا رفتهام. اونجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابوالفضل(ع) خیلی شلوغه اما من دوست دارم که اربعین کنار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) باشم که خیلی غریب و خلوته...
🌷 #شهید_مدافع_حرم_مهدی_صابری
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
#طرح| #گلیگمکردهاممیجویماورا... 🌐 @partoweshraq
🌹 ارزش #غلام_سياه كربلا
☀ یزیدیان فكر كردند كه در كربلا، چون هوا گرم است، اگر چند روز اين بدن ها روى خاك بماند، باد مى كند، بو مى گيرد، متلاشى مى شود و تعفّن آن اين سرزمين را مى گيرد كه حيوان ها نيز در مى روند!!
⏳سه شبانه روز بدن ها را گذاشتند، اما نه بدنى باد كرد و نه متلاشى شد.
🌌 وقتى #امام_زين_العابدين (عليه السلام) نصف شب آمد تا بدنها را دفن كند، بيابان نشين ها گفتند:
❓يابن رسول الله! اين بوى عطرى كه تا به حال استشمام نكرده بوديم، از كجاست؟
👥👥 همه را جمع كرد و بالاى سر بدن غلام سياه آورد و فرمود:
▪براى اين شهيد است!
🌹آنهاى ديگر عطرى داشتند كه اين بدبختها استشمام نمى كردند، ولى اين قسمتى از عطر غلام سياه بود كه بينى اهل دنيا استشمام مى كرد.
❓پرسيدند: اين عطر را از كجا آورده است؟
⚜ فرمود: وقتى پدرم سر او را به دامن گرفت، رو به پروردگار كرد و فرمود:
▪«أللهمَّ بَيِّض وَجهَهُ وَ طَيِّب ريحَهُ»؛
▪خدايا! به او آبروى كامل بده و بوى او را مانند بوى خودت طيب و خوشبو كن.
📗کتاب ارزش عمر و راه هزينه آن، نوشته استاد حسین انصاریان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#روایت
#تکیه
#کرامات
#داستان_کوتاه