eitaa logo
پرتو اشراق
800 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
14.6هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سی ام 👌حالا پس از مدت‌ها در این خانه کوچک میهمان داشتیم و عبدالله پذیرفته بود که برای شام پیش‌مان بماند. 🏻 خجالت می‌کشیدم که من بانوی خانه و مسئول طبخ غذا بودم، ولی تمام مدت روی کاناپه دراز کشیده و نه تنها کمکی به مجید و عبدالله نمی‌کردم که مدام برایم میوه و آب میوه هم می‌آوردند. 🍽 شام که تمام شد، عبدالله کنار من نشست و مجید برای شستن ظرف‌ها به آشپزخانه رفت. 🏻 حالا برای من که این مدت از دوری و بی‌وفایی نزدیکترین عزیزانم حسابی دل شکسته بودم، این خلوت صمیمی با برادرم به قدری لذت‌بخش بود که احساس می‌کردم می‌توانم تمام غم‌هایم را به این شب رؤیایی ببخشم. 💓 هر چند هنوز تهِ دلم برای دخترم می‌لرزید، اما به همین شادی شیرین به قدری انرژی گرفته بودم که عزم کردم از همین امشب با همه غم و غصه‌هایم مبارزه کنم تا فرزندم به سلامت متولد شود. 🏻 مجید کارش که تمام شد، با پیش‌دستی کوچکی که از رطب تازه پُر کرده بود، از آشپزخانه بیرون آمد. 💞با عشقی که از سرانگشتانش می‌چکید، پیش دستی را کنارم روی کاناپه گذاشت و با مهربانی سفارش کرد: 🏻 ماهی سرده، خرما بخور تنت گرم شه... 📱و هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب بلند شد و رفت تا موبایلش را جواب بدهد که عبدالله صدایش را آهسته کرد و طوری که مجید نشنود، پرسید: 👨🏻مجید خیلی نگرانته! چی شده؟ 👌با دو انگشتم خرمایی برداشتم و نمی‌خواستم نگرانش کنم که با لبخندی پاسخ دادم: 🏻چیزی نشده، فقط امروز دکتر گفت باید تا می‌تونم استراحت کنم و استرس نداشته باشم... 🚪که صدای بلند مجید که با کسی جر و بحث می‌کرد، نگذاشت حرفم را تمام کنم. 📱درِ اتاق خواب را بسته بود تا صدایش را نشنویم و باز به قدری عصبانی شده بود که فریادهایش تا اتاق پذیرایی می‌رسید: ⁉ آخه یعنی چی؟!!! ما هنوز دو ماه نیس قرارداد بستیم! وضعیت زندگی من طوری نیس که بتونم این کارو بکنم! 🏻 و هر چه طرف مقابلش اصرار می‌کرد، مجید محکم روی حرف خودش ایستاده و با قاطعیت پاسخ می‌داد: - امکان نداره من این کار رو بکنم! حاجی اصرار نکن، باور کن نمی‌تونم! 🚪و دست آخر با عصبانیت خداحافظی کرد و از اتاق بیرون آمد. 🏻👨🏻من و عبدالله فقط با چشمانی متحیر نگاهش می‌کردیم که خودش با حالتی عصبی توضیح داد: 🏻 من نمی‌دونم مردم چرا اینجوری شدن؟!!! امروز حرف می‌زنن، قرارداد امضا می‌کنن، فردا می‌زنن زیر همه چی! ⁉و سؤالی که در دل من بود، عبدالله پرسید: 👨🏻 مگه چی شده؟ 🏻 خودش را روی مبل رها کرد و با اخمی که صورتش را پوشانده بود، پاسخ داد: - هیچی! یه مسئله کاری بود. می‌خواست دبه کنه، منم گفتم نمیشه!... از لحنش پیدا بود که نمی‌خواهد بیش از این توضیح دهد و شاید نمی‌خواست دل مرا بلرزاند که سعی کرد بخندد و با آرامشی ساختگی بحث را عوض کند، ولی خیال من به این سادگی راحت نمی‌شد و منتظر فرصتی بودم تا علت اینهمه عصبانیتش را بفهمم که عبدالله رفت و من با دقتی زنانه بازجویی‌ام را آغاز کردم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سی و یکم 🚪گوشه اتاق خواب روی زمین نشسته و کیفش را مرتب می‌کرد که در پاشنه درِ اتاق ایستادم و با حالتی موشکافانه پرسیدم: 🏻مجید! چی شده بود که انقدر عصبانی شده بودی؟ 🏻 سرش را پایین انداخت و نگاهش را میان لایه‌های کیفش گم کرد تا خط ناراحتی‌اش را از چشمانش نخوانم و با خونسردی پاسخ داد: - هیچی الهه جان! چیز مهمی نبود. یه چیزی گفت، منم جوابش رو دادم، تموم شد! 🚪دستم را به چهارچوب گرفتم تا کمتر سرم گیج برود و باز پرسیدم: ⁉ یعنی برای هیچی انقدر داد و بیداد می‌کردی؟ 🏻 سرش را بالا آورد، خواست چیزی بگوید، ولی پشیمان شد که به شوخی اخم کرد و سر به سرم گذاشت: - مرد اگه داد و بیداد نکنه که مرد نیس! باید بعضی وقتا یه خورده داد بزنه تا انرژی‌اش تخلیه بشه! 👌و شاید هنوز عقده برخورد تندش با عبدالله به دلم مانده بود که طعنه زدم: 🏻آخه امشب کلاً خیلی بد‌اخلاق بودی! اول که با عبدالله دعوا کردی، بعدم پشت تلفن داد می‌زدی! 🏻خنده از روی صورتش جمع شد و شاید نمی‌دانست در برابر طعنه تلخم چه بگوید که در سکوتی غمگین، کیفش را جمع کرد و من نمی‌خواستم دلش را بشکنم که لب تخت نشستم و با پشیمانیِ پُر نازی صدایش زدم: 🏻مجید! از حرفم ناراحت نشو! خُب دلم برات می‌سوزه! وقتی می‌بینم انقدر ناراحتی، نگرانت میشم! 👣 از روی زمین بلند شد، کنارم لب تخت نشست و با لحنی لبریز محبت پاسخ داد: 🏻 الهه جان! تو نمی‌خواد نگران من باشی! تو فقط نگران خودت باش! فقط نگران این بچه باش!... سپس صورت گرفته‌اش به لبخندی ملیح باز شد و اوج نگرانی عاشقانه‌اش را نشانم داد: ☝همه نگرانی من تویی! اگه دیدی امشب عصبانی بودم، فقط بخاطر خودت بود! به خاطر اینکه همه تن و بدنم برات می‌لرزه! وقتی می‌بینم عبدالله یه چیزی میگه که ناراحتت می‌کنه، به هم می‌ریزم! 🏻ولی از تارهای سفیدی که دوباره روی شقیقه موهای مشکی‌اش می‌درخشید، می‌توانستم بفهمم که فشار‌های عصبی این مدت، کوه صبر و آرامشش را از پا در آورده که سرم را کج کردم و با صدایی آهسته گفتم: - آخه تو همیشه خیلی آروم و صبور بودی! 💞 که عاشقانه به رویم خندید و دستانم را گرفت تا باور کنم هنوز هم حرارت محبت انگشتانش به جانم آرامش می‌دهد و پاسخ گلایه‌ام را با چه طمأنینه شیرینی داد: 🏻الهه جان! من هنوزم آرومم، به شرطی که تو آرامش داشته باشی! ولی اگه یه زمانی احساس کنم آرامش تو داره به هم می‌خوره، دیگه نمی‌تونم آروم باشم! 👁 و من هنوز کنجکاو ماجرای امشب بودم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و دوباره سراغ تلفن مشکوکش را گرفتم: ⁉ پشت تلفن بهت چی گفتن که انقدر ناراحت شدی؟ مگه اونم به من ربطی داشت؟ 🏻 و او بلافاصله جواب داد: 👌یه چیزی ازم خواستن که اگه براشون انجام می‌دادم، باید آرامش تو رو به هم می‌زدم. منم گفتم نه! 🏻 ولی من با این جملات مبهم قانع نمی‌شدم و خواستم پاپیچش شوم که دستان دلواپسم را میان انگشتان مردانه و مهربانش فشار داد و عاجزانه تمنا کرد: 🏻 الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ یه مسئله‌ای بود، تموم شد! تو هم دیگه بهش فکر نکن! بخاطر حوریه فراموشش کن! 🏻 که دیگر نتوانستم حرفی بزنم، ولی احساس بدی داشتم که نگران همسرم شده و می‌ترسیدم در کارش به مشکلی بر خورده و به روی خودش نمی‌آورد و همین دلواپسی زنانه و کابوس حماقت پدرم کافی بود که تا نیمه‌های شب خواب به چشمانم نیاید و فقط به سقف اتاق نگاه کنم، ولی باید به هوای حوریه هم که شده به خودم آرامش می‌دادم که چند بار آیت‌الکرسی خواندم تا بلاخره خوابم بُرد. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 🎤دیوانه میشدم وقتی میخواند. دل پاکی داشت و اشک روان. در روضه حرف های دلی میزد. قسمت هایی از مقتل را می خواند. 🏴 یادم است سیاهپوشان بود؛ یک روز قبل از محرم. آمد روضه بخواند، برگشت همان اول بسم الله گفت: بچه ها محرم اومد. همین یک جمله را که گفت همه زدند زیر گریه... 🌷شهید مدافع حرم، محمد حسین محمدخانی. 🌐 @partoweshraq
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان 🏴 اشک بر امام حسین(ع) تنها یک امر مستحبی نیست، بلکه حقیقتی است که تداوم نهضت یاری از مظلوم و استمرار پیروزی حق بر باطل را نشان می‌دهد. 🌐 @partoweshraq #حـلقـہ_عشـاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🔺 لندن نشین دیشب در شبکه من و تو همه وطن فروشان را با شبهاتشون با خاک یکسان کرد! 🌐 @partoweshraq
👌میگن پول عزاداری هارو کمک فقرا کنید! ❌ مثل این که بگن دانشکده‌ علوم پزشکی را تعطیل کنید، پولش را خرج درمان بیماران کنید! 🏴 نمی‌فهمند که محرم دانشگاه آموزش ایثار است و دانش آموختگان پناه فقرا 🌐 @partoweshraq #دلنوشته #تکیه #پندها
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 👣 ملاقات با (عج) 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5805539132595766253.mp3
4.68M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 👣 ملاقات با (عج) 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5828017574083823120.mp3
4.42M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 انواع عزاداری ها... 🎙حجت‌الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام حسين (عليه السلام): 🔅هر كه بخشنده باشد، آقايى كند. 🔅«مَن جادَ سادَ». 📚 كشف الغمّة، جلد ٢، صفحه ٢۴٢. 🌐 @partoweshraq
🌹 🏊 کسی که شنا کردن بلد است میداند که آب او را پایین نمی کشد. 🌊 اما کسی که با شنا آشنا نیست فکر می کند آب او را پایین می کشد و غرق می کند. برای همین بیهوده دست و پا میزند و غرق می شود. ⚠ بهتر است بدانیم این افکار ماست که ما را غرق می کند وگرنه زندگی عمق زیادی ندارد. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
❓چگونه از عقايد احمقانه بپرهیزیم؟ 💨اگر عقیده مخالف، شما را عصبانی می کند نشانه آن است که؛ شما ناخودآگاه می دانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر می کنید ندارید! 👤 اگر کسی مدعی باشد که (دو) بعلاوه (دو) می شود (پنج)، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد، شما به جای عصبانی شدن احساس دلسوزی می کنید، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد کند...! 👌🏻اغلب بحثهای بسیار تند، آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند. 🔥شکنجه در الاهیات به کار می رود، نه در ریاضیات، زیرا ریاضیات با علم سر و کار دارد، اما در الاهیات تنها عقیده وجود دارد بنابراین هنگامی که پی می برید از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالاً با بررسی بیشتر در خواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید! ✍🏻 برتراند راسل. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
☀ صبحم شروع می شود آقا به نامتان 🌹 روزیِ من همه جا ذکر نامتان 🌹 صبح علي الطلوع سلام بر شما ☀ من دلخوشم به جواب سلامتان 🌻 سلام 🍃 ☀ صبحتون بخیر، روزتون پر روزی 🌐 @partoweshraq #شعر
💠❓📚 ✍🏻💠 ❓سؤال: عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب(س) چرا در کربلا حاضر نبود؟ ❓اینکه او از یاری کردن امام حسین سرباز زد حقیقت دارد؟ ❓امام علی(ع) چرا دخترش را به عقد چنین فردی درآورد؟ ✅ پاسخ: ⚜ عبد الله بن جعفر همسر زينب كبرى و داماد على علیه السلام و پسر جعفر طيّار. وى، نخستين نوزاد مسلمان در حبشه بود. در ايّامى كه پدرش جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كرده بود، در آن كشور به دنيا آمد. مادرش «اسماء بنت عميس» بود. ⚔ اسماء، پس از شهادت جعفر طيّار در جنگ موته، به همسرى أبوبكر، سپس على بن ابى طالب در آمد. عبد الله بن جعفر، مورد عنايت خاصّ پيامبر اكرم بود، بويژه كه پدرش سردار بزرگ شهيد جبهه اسلام به شمار مى آمد. ⚜ رجالی معروف صاحب مستدرکات رجال الحدیث او را چنین معرفی می کند: 🔅«او جلیل القدر و عظیم الشان بود، آیت و نشانه خداوند در حلم و جود و کرم و از اصحاب رسول خدا و امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام بود که در جنگ صفین در رکاب علی علیه السلام بود». 📚 مستدرکات رجال الحدیث، ج ۴، ص ۵۰۰. ⚜ شیخ عباس قمی نیز در کنار آنکه روایات متعددی در عظمت مقام او نقل می کند تصریح می کند که او مورد علاقه اميرالمؤمنين بود و ارادتى شايان به امام حسن و امام حسين داشت. مردى سخاوتمند و اهل جود و بخشش بود. 📚 سفینه البحار، ج ۶، ص ۴۷. 🌴 گرچه خود در كربلا حضور نداشت، امّا دو پسرش عون و محمّد را همراه مادرشان حضرت زينب به كربلا فرستاد و اين دو فرزند، در ركاب سالار شهيدان روز عاشورا به شهادت رسيدند. ⚔‌ او از اينكه نتوانسته بود در واقعه كربلا شركت كند تأسف مى خورد. پس از حادثه عاشورا و شهادت حسين بن على وى در مدينه به سوگ نشست و مردم براى تسليت گويى نزد او مى آمدند. 📚 معارف و معاریف، ج ۴، ص ۱۵۰۸. 🌴وى در سن ۹۰ سالگى، در سال ۸۰ هجرى در مدينه در گذشت و در بقيع به خاك سپرده شد. 📚 همان مدرک. 📚 برخى هم درگذشت او را در شام و قبر وى را در «باب الصغير» دمشق، كنار قبر بلال مى دانند. 📚 تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۷۳. 📚 در تاریخ اگر چه صراحتا علت عدم حضور او در میدان کربلا ذکر نشده است اما با توجه به سخن علامه حلی که می گوید: 🔅«امثال محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر، دارای شان و مقام ارجمندی هستند به گونه ای که امکان انحراف آنان از حق و خروجشان از ایمان نمی باشد». 📚 بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۱۰. 👌روشن می شود که عدم حضور او در میدان کربلا عذر او مانند بیماری یا ماموریت او از جانب امام حسین برای محافظت از بنی هاشم بوده است، چرا که خود او بارها آرزو می کرد که ای کاش فرصت حضور در رکاب امام حسین علیه السلام را می یافت. 📚 مورخین می نویسند: 🔅«هنگامى كه عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، از كشته شدن دو پسرش همراه حسين عليه السلام خبر يافت و مردم براى تسليت به حضورش مى آمدند، يكى از وابستگانش كه فكر نمى كنم كسى جز ابولَسْلاس باشد، گفت: مصيبتى كه ديده ايم، از جانب حسين به ما رسيده است! 👌عبداللّه بن جعفر، او را با كفشش زد و سپس گفت: 🔅اى پسر زنِ بدبو! آيا به حسين، چنين مى گويى؟ به خدا سوگند، اگر در كنارش حاضر مى بودم، دوست مى داشتم كه از او جدا نشوم تا همراهش كشته شوم! 🔅به خدا سوگند، آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضى و مصيبت آن دو را بر من، سبُك مى كند، اين است كه در راه از خود گذشتگى براى برادر و پسر عمويم [حسين عليه السلام] و پايدارى در كنار او، كشته شده اند! 🔅سپس به همنشينانش رو كرد و گفت: خدا را بر شهادت حسين عليه السلام مى ستايم كه اگر نتوانستم با دستانم حسين عليه السلام را يارى كنم، دو پسرم، او را يارى دادند. 📚 تاريخ الطبري، ج ۵، ص ۴۶۶، الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۷۹، جواهر المطالب، ج ۲، ص ۲۹۶؛ الإرشاد، ج ۲، ص ۱۲۴؛ كشف الغمّة، ج ۲، ص ۲۸۰، الحدائق الوردية، ج ۱، ص ۱۲۱، بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۲۲. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_5825659344980542346.mp3
5.5M
🎧 | جدید 🎼 جرعه جرعه تشنه شهادتم و... 🎤 حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542348.mp3
5.4M
🎧 | دلنشین 🎼 عشق تویی یار تویی... 🎤 حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542350.mp3
3.56M
🎧 | 🎼 خاک پای نوکراتم... 🎤حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542395.mp3
6.44M
🎧 | 🎼 دل شکسته و بیقرار آوردمشون... 🎤حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542403.mp3
5.69M
🎧 | 🎼 ارباب ای روح تنم... 🎤 با نوای حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542406.mp3
1.62M
🎧 ‌‌| 🎼 همه شب در آستانت شده کار من گدایی... 🎤 حاج 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5825659344980542482.mp3
1.93M
🎧 | 🎼 باز نور نور باز شور شور... 🎤 حاج محمود 🎪 شب چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5827911144794227961.mp3
7.92M
🎧 | 🎼 جرعه جرعه تشنه شهادتم... 🎤 کربلایی 🎪 روز چهارم ۹۷ 🌐 @partoweshraq