✋🏻 #یاایهاالعزیز
🌙 ذی قعده که به بیست و سوم می رسد همه مسافر #مشهد تو می شوند؛
🦋 فرشته ها از آسمان،
⚜️ انبیا از عرش،
🌺 و بهشتی ها از بهشت...
❤️ اهل زمین هم یا خودشان می آیند یا دلهایشان را راهی می کنند.
🌍 میدانم که او هم می آید؛
🤲🏻 ای کاش می دانستم گمشده زمین، کجای حرم تو زیارتنامه می خواند و برای ظهورش دعا می کند!
🔅«اَللّهُمَ صَلِّ عَلي علي بن مُوسَي الِّرِضا المَرُتَضي...»
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
پرتو اشراق
👤 عدو شود سبب خیر!
⚜️ یکی از علماء نقل می کرد:
👥👥 در زمانهای قبل، جمعی از علمای نجف اشرف تصمیم گرفتند تا برای زیارت مرقد شریف #حضرت_رضا(ع) به مشهد بیایند، ولی راه سفر، ناامن بود، بخصوص با وسائل آن زمان و طولانی بودن راه، خطر جدّی آنها را تهدید می کرد.
🕌🕌 تا این که این گروه به کاظمین آمده و پس از زیارت مرقد شریف #امام_کاظم (ع) متوسل به آن حضرت شده و از وی خواستند که آنها را در این تصمیم کمک کند.
🌌 یکی از آنها در عالم خواب، آن حضرت را دید که فرمود:
🔅شما در این سفر «حسن جیب بُر» را به همراه خود ببرید و محفوظ خواهید شد!!
👥👤 گروه علماء جویای «حسن جیب بر» شدند، و او را پیدا کرده و با او به گفتگو پرداختند و حاضر شدند که سه هزار تومان به او بدهند تا او نیز همراه آنها به سوی #مشهد حرکت کند.
🐫🐪 این گروه با تشکیل کاروانی منزل به منزل به سوی مشهد راه می پیمودند، تا در یکی از راهها، دزدان گردنه به سوی کاروان آمده و آنچه داشتند دزدیدند و رفتند.
👥👥 گروه علماء سخت در تنگنا قرار گرفتند چرا که آذوقه راه تمام شده بود، خطر گرسنگی آنها را تهدید می کرد و خود را در بن بست سختی دیدند، سرانجام «حسن جیب بر» به آنها گفت:
👨🏻☝🏻هیچ ناراحت نباشید، و پولهای همه آنها را که دزدی شده بود به آنها داد!!
👥👥 آنها خوشحال شده و پرسیدند؛ این پولها از کجا آوردی؟
👨🏻 در پاسخ گفت: آنچه را که دزدان از شما دزدیدند، من با بکار بردن فنّ جیب بری، همه آن پولها (یا معادل آن را) از جیب آنها زدم، و این پول مال شما است.
🐪🐪 به این ترتیب «حسن جیب بر» با جیب بری در اینجا، آنها را از خطر جدّی نجات داد و با هم به مشهد رفتند و پس از زیارت مرقد شریف حضرت رضا(ع) و ماندن مدتی در جوار آنحضرت، به نجف اشرف بازگشتند، مناسب است در اینجا این شعر گفته شود:
🔅خمیر مایه استاد شیشه گر سنگ است
🔅عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
📚 داستان دوستان، جلد ۲، محمد محمدی اشتهاردی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#داستان_کوتاه
#امام_رضا
#کرامات
❤️ آرامش آرامش آرامش!
🛬 جرقۀ پذیرش اسلام و #مذهب_تشیع زمانی در ذهن من زده شد که همراه با اعضای تیم بیلیارد ایران به شهر مقدس #مشهد مسافرت کردیم.
💓 حس و حال عجیبی داشتیم:
⏳ دوست داشتم هرچه زودتر از بارگاه #امام_رضا (ع) دیدن کنم.
🕌 از دوستانم خواستم مرا به حرم ببرند. وارد محوطه حرم که شدم، آمد و شد انسان هایی را دیدم که آرامش عجیبی بر آنها حاکم بود.
🤲🏻 آنها زیر لب دعا می خواندند و زمزمه می کردند و به پهنای صورت اشک می ریختند.
🌟 قدرتی ماورایی حال مرا ذگرگون ساخته بود. این قدرت قطعا برآمده از زمین نبود و پیش از آن، هیچگاه سراغی از آن نداشتم.
🇮🇷 اینها همه در کنار علاقه به ایران و آداب و رسوم این سرزمین کهن، زمینۀ گرایش مرا به اسلام فراهم ساخت.
🔺 #دیوید_جان_رو، قهرمان جهان و مربی انگلیسی تیم ملی بیلیارد ایران، قهرمان داستان ماست.
📕 منبع: رهنما، شماره ۱۳۰، جاذبه های اسلام از نگاه تازه مسلمانان.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹 #چهارشنبه_های_امام_رضایی
پرتو اشراق
🦋 عنایت #امام_رضا(علیه السلام) به پیر پینه دوز!
👴🏻 پيرى پينه دوز از شهرى بسيار دور دست به شدت آرزو داشت به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام موفق شود ولى از نظر اقتصادى به خاطر فاصله زيادى كه شهرش با مشهد داشت امكان زيارت براى او نبود.
🐪🐫 قافله اى در آن شهر آماده حركت به سوى مشهد شد، پيرمرد كه ديگر تاب و طاقت تحمل فراق را نداشت، نزد خود براى رفتن به زيارت سه نقشه كشيد:
💭 اول: دوختن كفش هاى پاره اهل كاروان و گرفتن مزد براى تأمين هزينه رفتن به زيارت.
💭 دوم: دوختن كفش هاى پاره اهل قافله و گرفتن مزد براى تأمين هزينه برگشتن از زيارت.
💭 سوم: استفاده كردن از غذاى مضيف حضرت امام رضا(عليه السلام) تا هنگامى كه براى #زيارت در شهر #مشهد اقامت دارد!
👣 پياده همراه قافله حركت كرد، در مسير راه دچار شكاف پا و زخم قدم شد، هنگامى كه به مشهد رسيد با همان وضع و حال ابتداى مغرب به حرم رفت و با اشك و زارى زيارت كرد و تا دير وقت در حرم حضرت امام رضا عليه السلام نشست تا كنار ضريح خوابش برد و طبيعتاً در حال خواب پايش دراز شد.
🕯️خادمان به تدريج شمع هاى حرم را خاموش و تعداد اندكى از زائران را كه مانده بودند، بيرون كردند.
👮🏼♂️خادمى تندخو و عصبانى در حال گشتن ميان حرم بالاى سر پيرمرد رسيد، فريادى بر او زد كه از خواب بيدار شود برخيز! ولى پير مرد از شدت خستگى بيدار نشد، دوباره فرياد زد ولى خسته به خواب رفته از خواب برنخاست، لگدى محكم به پهلوى پيرمرد زد كه پير پينه دوز از شدت درد از خواب پريد، او را هم از حرم بيرون كرد.
👴🏼 پيرمرد پس از بيرون آمدن از حرم با زحمت اطاقى كهنه و خراب در مسافرخانه اى قديمى پيدا كرد و هنگام خوابيدن رو به حرم كرد و گفت:
✋🏻 در ديار و شهرم به من گفتند تو داراى مضيف خانه هستى كه از زائرانت پذيرايى مى كنند، مضيف خانه ات كجاست؟ مى گفتند: امام رئوفى ولى رأفت تو كجاست و چه شد؟ من كه در حرم مطهرت در برابرت چنان لگد به پهلويم زدند كه پهلويم درد گرفت!
🕌 #خادم حرم نيمه شب حضرت امام رضا عليه السلام را در خواب ديد، به حضرت عرض سلام كرد، حضرت جواب سردى دادند!!
👮🏼♂️ به حضرت عرضه داشت پسر پيامبر! پنجاه سال است در لباس خادمى شما به سر مى برم چرابا بى رغبتى پاسخ سلامم را دادى؟
🌹حضرت فرمود: ولى در اين پنجاه سال لگد به پهلوى من نزده بودى، ديشب به پهلويم لگد زدى و تاكنون پهلويم درد مى كند، آرى؛ لگد به پهلوى زائرم زدى دردش را من مى كشم!!
🌄 خادم بيدار شد و تا صبح نخوابيد، مسافرخانه به مسافرخانه گشت تا پير پينه دوز را پيدا كرد و به خانه خود برد و تا روزى كه پيرمرد در مشهد بود از او پذيرايى جانانه كرد و رضايت كامل او را به خاطر برطرف كردن رنجش حضرت امام رضا عليه السلام جلب كرد.
📓 برگرفته از کتاب با کاروان نور استاد حسین انصاریان
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
✋🏻 بگو: «لا اله الّا الله»
👳🏻♂ ابونصر مؤذن نیشابوری می گوید:
🛌 به بیماری سختی دچار شده بودم که بر اثر آن، زبانم سنگینی میکرد و قدرت سخن گفتن نداشتم!!
💭 به ذهنم آمد به زیارت #امام_رضا علیه السلام مشرف شوم و در کنار قبر ایشان، خداوند را بخوانم و حضرت را برای بهبودی بیماری و باز شدن زبانم شفیع و واسطه قرار دهم.
🐴 بر الاغ سوار شدم و آهنگ #مشهد کردم.
🕌 به زیارت رفتم و بالای سر امام علیه السلام دو رکعت نماز خواندم و سر به سجده گذاشتم و با حال دعا و گریه و تضرع، صاحب قبر شریف را در درگاه خداوند واسطه قرار دادم که مرا از بیماری نجات بخشد و گره از زبانم بگشاید.
👣 در همان حال، خواب مرا در ربود و در رؤیا دیدم که گویا قبر از هم شکافته شد و مردی میانسال و سخت گندمگون بیرون آمد و به من نزدیک شد و گفت:
🔅«ای ابونصر، بگو لا اله الا الله».
👌🏻با اشاره به او فهماندم که با این زبان گرفته چگونه «لا اله الا الله» بگویم؟!
⁉️ ناگاه بر سرم فریاد کشید و گفت: آیا قدرت خدا را انکار می کنی؟! بگو «لا اله الا الله!»
👳🏻♂✋🏻 پس به یکباره زبانم باز شد و «لا اله الا الله» گفتم!!
👣 از مشهد تا خانهام را با پای پیاده بازگشتم و در راه یکسره «لا اله الا الله» میگفتم.
✋🏻 آری، زبانم باز شده بود و پس از آن هیچگاه بسته نشد.
📗 چشمه حکمت رضوی، منتخب عیون اخبارالرضا علیه السلام
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه