eitaa logo
پرتو اشراق
851 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
15.1هزار ویدیو
62 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕑 💠🌹💠 ⚜ حضرت (قدس‌ سره): 🎙ای کاش می دانستیم صلاح دین و دنیای ما در تمسک به اولیا و انبیا و تمسک به قرآن و عترت است، [انسان] در اثر متابعیت از آنها شبیه و ممثّل انبیا و ائمه (علیهم‌ السلام) می گردد. 🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده 💞 برخی از کارها خانم خانه را خیلی خوشحال کرده و شما را برایش عزیز می‌کند! 🍽 مثلا گاهی که خانمتان منزل نیست ظرفهای نشسته را بشویید و خانه را جارو و نظافت کنید. 🚪🛋 و برخی از کارهای عقب افتاده‌ی همسرتان را انجام دهید. 💭 این رفتارها باعث می‌شود تا تصورِ بیخیال بودن شما نسبت به زندگی و زن و بچه، از ذهن همسرتان پاک شود. ⏳اگر همسرتان حس کند که شما به زندگی و او توجه دارید تحملش را در برابر سختیهای زندگی بیشتر می‌کند. 🌐 @partoweshraq
🔺 جمعه سیاه vs اربعین ▪تفاوت دو نگاه در جهان در الگوی معیشت ▪یکی انسانیت را زیر چرخ طمع له می‌کند؛ دیگری جان و مالش را مبتنی بر اسلام با رفع نیاز از بندگان خدا انفاق می‌کند. 🌐 @partoweshraq
🔺دولت ایتالیا برای تشویق مردم به بچه دار شدن، به آن دسته از زوج هایی که در انتظار فرزند سوم باشند، یک قطعه زمین کشاورزی می ده!! 😐 خب اینجام خونه به بیشتر از دو تا بچه نمی‌دن، اگرم بدن کرایه خونه سر به فلک می‌کشه 😐 اینجام طرف تو چهل سالگی سگ رو فرزند خوندش می‌دونه!! 🌐 @partoweshraq
🔺تفاوت سفره کودکان یمنی و کودکان سعودی... 🌐 @partoweshraq
😐 🔅با نگاه منصفانه و با یک مقایسه اجمالی بین ارزش‌ پول ایران‌ و عراق می‌توان به خوبی درک کرد که از وقتی روحانی به‌ ایران‌ حمله‌ کرده تخریبش برای پول ایران خیلی بیشتر از حمله‌ آمریکا به‌ عراق بوده پس اگر آمریکا حمله می‌کرد قطعا الان وضعیت ریال خیلی بهتر بود!!! 🔅ولی متاسفانه مردم ما را از آمریکا ترساندند در حالیکه باید مردم ما از حسن روحانی می‌ترسیدند چون‌ هر‌ غلطی‌ هست‌ دست‌ خودشه و الا آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و دوم 🍽 همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن می‌کردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام می‌کرد. 🌙 با رسیدن ١٨ ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بی‌رحمانه اسرئیلی‌ها به نوار غزه می‌گذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز می‌کردند. 📺 تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام می‌رفتم و می‌آمدم و وسایل افطار را در سفره می‌چیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش می‌کردم. 👌🏻حالا معنای سخنان آسید احمد را بهتر می‌فهمیدم که وقتی می‌گفت مهمترین منفعت جولان تروریست‌های تکفیری در منطقه، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلی‌ها با خیالی آسوده غزه را به خاک و خون کشیده که دوستان وهابی‌شان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی ‌سر و صدا قتل عام شوند. 🌙 حالا امسال حقیقتاً ماه رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و سوریه و غزه، امت پیامبر (صلی الله علی و آله) در دریای خون دست و پا می‌زدند و اینها همه غیر از جنایت‌های پراکنده‌ای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ می‌داد. 🍽 بشقاب پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد نان را میان سفره گذاشتم که کسی به در زد. 🍮 حدس می‌زدم مامان خدیجه باشد که هر شب پیش از افطار برایم خوراکی لذیذی می‌آورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد. 👁 صورتش مثل همیشه می‌خندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور صورتم می‌چرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت. 🍮 به اتاق بازگشتم و ظرف حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که دلم می‌خواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم چیزی بپرسم. 🌃 نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از مسجد برگردد. 🕌 نماز مغرب و عشاء را با آسید احمد در مسجد می‌خواند و دیگر برای برنامه افطاری مسجد نمی‌ماند و به سرعت به خانه بر می‌گشت تا دور سفره کوچک و عاشقانه‌مان با هم افطار کنیم. 🚰 من هم لب به آب نمی‌زدم تا عزیز دلم برگردد و روزه‌مان را با هم باز کنیم که سرانجام انتظارم به سر رسید و مجید آمد. 🏻هر چند امسال مسیر طولانی بندرعباس تا اسکله شهید رجایی را طی نمی‌کرد و در مسجد کار ساده‌تری از پالایشگاه داشت، ولی باز هم گرمای تابستان بندر به قدری تند و سوزنده بود که وقتی به خانه بازمی‌گشت، صورتش به شدت گل انداخته و لب‌هایش از عطش، ترک خورده بود. 🏴 شب نوزدهم ماه رمضان از راه رسیده و می‌دانستم به احترام عزای امام علی (علیه‌السلام)، پیراهن مشکی پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و سوم 🍮 رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید: 🏻 مامان خدیجه حلوا اُورده؟ 🏻 و من همانطور که هسته خرما را در می‌آوردم، پاسخ دادم: «آره!» که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم: - انگار می‌خواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت!! 👌🏻و مجید حدس می‌زد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد. 🌮 برایم لقمه‌ای پیچید، با مهربانی بی‌نظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد: ☝🏻فکر کنم می‌خواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه. 🏻لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد. 💔 با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شب‌ها قائل بودم، ولی بی‌آنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده می‌شد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه می‌زدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگی‌مان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پَر پَر شد. 🏻هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیاز‌های عاشقانه شیعیان چندان بی‌اعتقاد نبودم، اما دلم نمی‌خواست دوباره در فضای روضه و عزای این شب‌ها قرار بگیرم و ترجیح می‌دادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد: 👌🏻الهه جان! اگه دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمی‌خواسته تو رودرواسی بمونی. 🏻نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت می‌کشید، ادامه داد: 🏻اتفاقاً الان که داشتم از مسجد می‌اومدم خونه، آسید احمد تأکید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان! 🏻 و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم: - نه، من نمیام. تو برو. 💓 و دلم نمی‌خواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش اینهمه خشک و بی‌روح باشم که خودم ناراحت‌تر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم. 🚪نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرف‌های افطاری را از آشپزخانه می‌شنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم. 🚿مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقاب‌ها بود که پرسیدم: ❓من کار بدی می‌کنم که امشب نمیام مسجد؟ 🏻با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: - نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست داری انجام بدی! 🏻به چهارچوبِ در تکیه زدم و دلم می‌خواست با همسرم دردِ دل کنم که زیر لب شکایت کردم: - آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد! 🏻 و او همانطور که نگاهم می‌کرد، با لحنی قاطعانه پرسید: ❓فکر می‌کنی اگه نمی‌اومدی، بهتر می‌شد؟ 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🌹 گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ                 🌹 گفتا که چو دوست بود خرسند به مرگ 🌹 گفتم که وصیتی نداری؟ خندید 🌹 یعنی که همین بس است لبخند به مرگ 🌷 🌐 @partoweshraq
4_5778405492019692251.mp3
4.46M
🎧 | شنیدنی 🎼 رزق روضه های تو کاری کرد... 🎤 🌷 تقديم به ارواح پرفتوح شهیدان انقلاب اسلامی و مدافع حرم 🌐 @partoweshraq
4_5965347542760686482.mp3
4.28M
🎧 | 🎼 ای به فدای روی ماهت... 🎤 حاج محمود 🎪 ظهر حسینی ٩٧ 🌐 @partoweshraq