eitaa logo
پرتو اشراق
849 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
15.3هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 #یا_موسی_بن_جعفر_ادرکنا 🌺 بزم ما را باز آمد عالم آرایى دگر 🌺 کز قدومش بزم ما گردیده سینایى دگر 🌺 قرن ها بگذشته از موسى و شرح رود نیل 🌺 آمده اینک به فتح نیل موسایى دگر 💚 میلاد امام موسی بن جعفر علیه السلام مبارکباد. 🌐 @partoweshraq #شعر
4_6007987686017598401.mp3
1.45M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⚠ شکستن کمر اسلام توسط خر مقدس ها!! ⁉کدوم جوون با توهین آدم میشه؟! 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 🌺 میلاد با سعادت حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) بر همگان مبارک باد. 💚 یکی از دستورالعمل‌هایی که (قدس‌ سره) برای شفای بیماران می‌فرمودند: 🎙مریض پس از نماز صبح دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از آن سه مرتبه بگوید: 🔅«اللَّهُمَ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ، وَ دَاوِنِي بِدَوَائِكَ، وَ عَافِنِي [بِعَافِیَتِكَ] مِنْ بَلَائِكَ، فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ». 🔅خدایا، مرا به شفای خود شفا ده و به دوای خود دوا ده و از بلایت عافیتم بخش؛ چرا که من بندۀ تو و فرزند بندۀ توام. 👌پس از آن یک بار بگوید: 🔅«بِحُرْمَةِ الإمامِ الکاظِم علیه‌السلام». 📘 بهجت‌ الدعا، ص ٣۴٩. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده 👌آقای محترم! 🔮 هنگام مواجهه با شکایت همسرتان: 1⃣ قضاوت نکنید! 2⃣ سعی کنید شنونده باشید! 3⃣ همدلی کنید و به او بفهمانید که شما هم از اینکه او ناراحت است، ناراحتید! 🚻 وقتی همسرتان نگران است یک نوازش ساده برای آرامش او یا یک گفتگوی صمیمی و خوردن یک فنجان چای کنار یکدیگر و کارهایی از این قبیل باعث می‌شود پایه های زندگی مشترک شما محکمتر شود. 🌐 @partoweshraq
🔺رسانه‌هایی که ماجرای فیضیه را پیراهن عثمان کرده و از آن پرونده جنایی می ساختند امروز یا راحت از کنار تهدید به گونی کردن گذشته‌اند یا سعی کرده‌اند با دست پیش گرفتن، ماستمالی‌اش کنند! 🌐 @partoweshraq #تا_1400_با_گونی
🌳 باغ قرآنی ِ ولیعهد انگلستان! 🔺در این باغ، کانالهای آبیاری و نوع درختان براساس آیات قرآن صورت گرفته. طراح باغ، خانم اما کلارک، نوه نخست‌وزیر اسبق انگلیس، معتقد است: تنها راه‌حل مشکلات زیست محیطی و گرمایش کره زمین، کاشت درختان قرآنی (خرما، انگور، زیتون، کُنار، انجیر، انار) است. 🌲اروپاییها به جنگل کاج، #قبرستان_سبز می‌گویند! 🌐 @partoweshraq #ایران_ما #درخت_کاج
#تا_1400_با_گونی 📊 دومین ترند ایتا شد! 🔺ان شالله که ق ق و هیئت نظارت بر نمایندگان مطالبه شما عزیزان را بی پاسخ نخواهد گذاشت و با علی مطهری و همراهان هتاکش برخورد قاطع خواهد کرد. 🌐 @partoweshraq #تا_1400_با_گونی
🔺دلخوشی علی لاریجانی به سراب اروپا: 😐 ۳ رهبر اروپایی گفتند در برجام بمانید، ما طوری تامین می‌کنیم که شما خسارتی نبینید!! ⁉ آقای لاریجانی چه خسارتی بالاتر خروج شرکتهای اروپایی و پراید ۴۰ میلیونی؟ 🌐 @partoweshraq
😁😐👊 عاقبت انتقاد از مدعیان اعتدال و اصلاحات...!! 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و دوازدهم 👨🏻و عبدالله هم درست مثل من از واکنش پدر می‌ترسید که باز تذکر داد: ☝منم می‌دونم از مسیر قانونی به نتیجه می‌رسی، ولی اگه تو این مدت یه بلایی سرِ خودت یا الهه بیاد، چی؟!!! مجید! باور کن بابا خیلی عوض شده! بابا همیشه اخلاقش تند و عصبی بود، ولی الان خیلی عوض شده! حاضره به خاطر این دختره وهابی و فک و فامیلاش هر کاری بکنه! برادرهای نوریه هر روز میان نخلستون... همین فردا که تو می‌خوای بری نخلستون با بابا صحبت کنی، اونا هم اونجا هستن... که مجید کلافه شد و با حالتی عصبی پاسخ اینهمه مصلحت‌اندیشی عبدالله را داد: 🏻خُب باشن! مگه من ازشون می‌ترسم؟ مثلاً می‌خوان چی کار کنن؟ 👌🏻و عبدالله حرفی زد که درست از دریای دلواپسی دل من آب می‌خورد: - مجید! همون روز آخر که الهه از خونه اومد بیرون، اگه من دیرتر رسیده بودم، نمی‌دونم چه بلایی سرش اومده بود! من الهه رو از زیر لگدهای بابا کشیدم بیرون! جوری خون جلوی چشماش رو گرفته بود که اگه من نرسیده بودم، الهه رو کشته بود! 🏻از به خاطر آوردن حال آن روزم تا مغز استخوان مجید آتش گرفت که با بغضی که گلوگیرش شده بود، پاسخ داد: 🏻عبدالله! به خدا فکر نمی‌کردم با دخترش اینطوری رفتار کنه! به جون الهه که از جون خودم برام عزیزتره، فکر می‌کردم هوای الهه رو داره! وگرنه غلط می‌کردم زن حامله‌ام رو تنها بذارم! 👨🏻🏻 و تیزی همین حقیقت تلخ بود که بند دل من و عبدالله را پاره می‌کرد و عبدالله با قاطعیت بیشتری ادامه داد: 🏻حالا اگه اونروز یه بلایی سرِ الهه یا بچه‌اش اومده بود، می‌خواستی چی کار کنی؟ خُب تو می‌رفتی شکایت می‌کردی و پلیس هم بابا رو بازداشت می‌کرد، ولی مثلاً بچه‌ات زنده می‌شد؟ یا زبونم لال، الهه بر می‌گشت؟ حالا هم همینه! مملکت قانون داره، دادگاه داره، پلیس داره، همه اینا قبول! ولی اگه بابا یا برادرهای نوریه یه آسیبی به خودت یا الهه زدن، می‌خوای چی کار کنی؟ حتی اگه اونا مجازات بشن، صدمه‌ای که به زندگی‌ات خورده، جبران میشه؟ ✊ و حرف مجید، حدیث شرف و غیرت بود که باز استقامت کرد: 🏻عبدالله! تو اگه جای من بودی سکوت می‌کردی تا همه زندگی‌ات رو چپاول کنن؟ به خدا هر چی نگران الهه باشی، من بیشتر نگرانش هستم! هر چی تو نگران بچه من باشی، من همه تن و بدنم براش می‌لرزه! ولی می‌گی چی کار کنم؟ اگه من الان ساکت بشم، پس فردا یه چیز دیگه می‌خوان. اگه امروز از پولم بگذرم، فردا باید از زنم بگذرم، پس فردا باید از بچه‌ام بگذرم! به خدا من هر چی کوتاه بیام، بدتر میشه! 👌🏻و باز می‌خواست خیال عبدالله را راحت کند که با حالتی متواضعانه ادامه داد: 🏻من فردا با بابا یه جوری حرف می‌زنم که کوتاه بیاد. با زبون خوش راضی‌اش می‌کنم. یه کاری می‌کنم که با خوبی و خوشی همه چی حل بشه! 🏻و این حرف آخرش بود، هر چند من مطمئن بودم دیگر هیچ مسئله‌ای با پدر به مسالمت حل نمی‌شود که تا آخر شب هر چه مجید با لحن آرام و زبان شیرینش زیر گوشم زمزمه می کرد تا دلم قرار بگیرد، قرار نگرفتم و با احساس ترس و وحشتی که از عاقبت کار زندگی‌ام به جانم افتاده بود، به خواب رفتم. 🛌 نمی‌دانم چقدر از خوابم گذشته بود که صدای وحشتناکی، همه وجودم را در هم شکست. وحشتزده روی تشک نیم‌خیز شدم و با چشمان پُر از هول و هراسم اطرافم را نگاه می‌کردم و نمی‌دانستم چه خبر شده که دیدم مجید کنارم روی تشک نیست. چند بار صدایش کردم ولی به جای جواب مجید، نعره‌های مردان غریبه‌ای را می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. 💓 قلبم از وحشت، سخت به تپش افتاده و فقط مجید را صدا می‌زدم و هیچ جوابی نمی‌شنیدم. 👣 بدن لرزان از ترسم را از روی تشک کَندم و با قدم‌هایی که جرأت پیش رفتن نداشتند، از اتاق خارج شدم. 🚪در این خانه غریبه و در تاریکی شب، نمی‌توانستم قدم از قدم بر دارم و میان اتاق هال خشکم زده بود که صدای فریاد مجید، قلبم را از جا کَند. 👣 بی‌اختیار به سمت صدای مجیدم دویدم که به یکباره همه جا روشن شد و خودم را میان عده‌ای مرد غریبه دیدم. 🗡 همه با پیراهن‌های عربی و شمشیر بلندی که در دست‌شان می‌رقصید، دورم حلقه زده و به حال زارم قهقهه می‌زدند... 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq