eitaa logo
پرتو اشراق
851 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
15.1هزار ویدیو
62 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | «داغ نهان» 🎤 با صدای 🎬 کارگردان: مهران علوی 🎼 مجری طرح: گروه فرهنگی دلصدا 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نودم 👁 مجید فقط خیره به محمد نگاه می‌کرد و من احساس می‌کردم دیگر نمی‌فهمم محمد چه می‌گوید و او همچنان با حالتی عصبی تعریف می‌کرد: 👤 ابراهیم چوب برداشته بود می‌خواست طرف رو بزنه! ولی بدبخت گناهی نکرده بود، پول داده بود و همه رو از نوریه خریده بود! 🏻نمی‌توانستم باور کنم تمام سرمایه خانوادگی‌مان به همین راحتی به تاراج رفته که کاسه سرم از درد پُر شده و قلبم سخت به تپش افتاده بود و محمد همچنان ادامه می‌داد: ✋🏻راستش من خیلی ترسیدم! گفتم حتماً نوریه و برادرهاش یه بلایی تو قطر سرِ بابا اُوردن و مال و اموالش رو بالا کشیدن! 📞 فوری زنگ زدم به بابا، دیدم حالش از همیشه بهتره! دیوونه شدم! فقط داد و بیداد می‌کردم! اونم سرم داد کشید و گفت: 📞 مال خودمه! به شماها هم هیچ ربطی نداره! 👤 من دیگه التماسش می‌کردم! می‌گفتم حداقل سهم ما رو بده، خودت هر کاری می‌خوای بکن! می‌گفتم من و ابراهیم دستمون به هیچ جا بند نیس! اونم گفت: 📞 دیگه شماها سهمی ندارید! همه چی به اسم نوریه بوده، اونم همه رو فروخته و پولش مال خودشه! 👤دیگه گریه‌ام گرفته بود. بعد که دید خیلی التماس می‌کنم، گفت: 📞 بلند شو بیا قطر! 🏻 که مجید حیرت‌زده تکرار کرد: «قطر؟!!!» و محمد به نشانه تأیید سر تکان داد و گفت: 👤 آره! گفت: 📞 تو و ابراهیم بیاید قطر، اینجا یه کار خوب براتون سراغ دارم! 🏻 و من بلافاصله سؤال کردم: ❓حالا می‌خوای بری؟ 👌🏻و به جای محمد، عطیه با دستپاچگی جوابم را داد: - نه! برای چی بره؟!!! زندگی‌مون رفت به درک، دیگه نمی‌خوام شوهرم رو از دست بدم! مگه تو این مملکت کار نیس که بره قطر؟!!! 👶🏻 و یوسف را که از صدای بلند مادرش به گریه افتاده بود، محکم در آغوش کشید و به قدری عصبی شده بود که به شدت تکانش می‌داد و همچنان اعتراض می‌کرد: ☝🏻من دیگه به بابا اعتماد ندارم! اگه اینا رفتن اونجا، چند سال حمالی کردن و باز همه سرمایه‌شون رو بالا کشید، چی؟!!! از وقتی من عروس این خونواده شدم، محمد و ابراهیم تو نخلستون عرق می‌ریختن و بابا فقط دستور می‌داد، به کجا رسیدن؟!!! 🏻 می‌دیدم مجید دلش برای وضعیت محمد به درد آمده و کاری از دستش بر نمی‌آمد که سنگین سر به زیر انداخته و محمد نگران ابراهیم بود که زیر لب زمزمه کرد: 👤دولی ابراهیم خر شد و رفت! 👌🏻و عطیه نمی‌خواست به سرنوشت لعیا دچار شود که باز خروشید: - ابراهیم هم اشتباه کرد! برای همینه که لعیا قهر کرده رفته خونه باباش! میگه یا ابراهیم برگرده یا طلاق می‌گیرم! 🏻 از خبری که شنیدم بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: ⁉ چی میگی عطیه؟!!! 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و یکم 👶🏻 یوسف را که کمی آرام شده بود، روی زمین گذاشت و دلش حسابی برای لعیا سوخته بود که با ناراحتی توضیح داد: 👌🏻لعیا خیلی به ابراهیم اصرار کرد که نره، ولی ابراهیم گوشش بدهکار نبود. می‌گفت میرم اونجا هم حقم رو می‌گیرم، هم کار می‌کنم. حالا لعیا با ساجده رفته خونه باباش. تهدید کرده اگه ابراهیم برنگرده، طلاق می‌گیره! لعیا هم می‌دونه که دیگه نمیشه رو حرف بابا حساب کرد. بابا دیگه هیچ اختیاری از خودش نداره، همه کاره‌اش اون دختره وهابیه! 👨🏻 عبدالله نفس بلندی کشید و با حالتی دردمندانه از اینهمه بدبختی پدر ابراز تأسف کرد: - بابا همون یه سال پیش که با این جماعت قرارداد بست، همه اختیار خودش رو از دست داد! 🏻 تمام شد! آنچه مادر از همان روز اول نگرانش بود، به وقوع پیوست و پدر همه اعتبار و سرمایه‌اش را به تاراج داد! دیگر از دست کسی کاری بر نمی‌آمد که پدر همه هویت اسلامی و انسانی‌اش را هم به هوای هوس دخترکی از دست داده بود، چه رسد به مال و اموالش که رو به محمد کردم و با دلی که به حال برادرانم آتش گرفته بود، پرسیدم: ⁉ حالا تو می‌خوای چی کار کنی؟! 👤محمد آه سردی کشید و با صدایی که انگار از اعماق چاهی ناپیدا بر می‌آمد، پاسخ داد: - نمی‌دونم! داداش عطیه تو اسکله بندر خمیر کار می‌کنه. قراره با عطیه بریم بندر خمیر، هم زندگی کنیم هم اگه بشه منم برم پیشش کار کنم! امشب هم اومدیم اینجا تا هم از تو و آقا مجید حلالیت بگیریم، هم باهاتون خداحافظی کنیم! 🏻حالا نوبت به ابراهیم و محمد رسیده بود که پس از من و عبدالله به آوارگی و در به دری بیفتند که ابراهیم به دنبال بختی مبهم به قطر رفته بود، لعیا به قهر به خانه پدرش نقل مکان کرده و محمد و عطیه می‌خواستند زندگی‌شان را به بندر خمیر منتقل کنند، بلکه بتوانند خرجی روزانه خود را به دست آورند و کار پسران عبدالرحمن به کجا رسیده بود که پس از سال‌ها امارت بر هکتارها نخلستان و ده‌ها کارگر و همکاری با تجار بزرگ، بایستی تن به هر کاری می‌دادند! 👌🏻حق با مجید بود؛ نوریه جز به هم مسلکان خودش رحم نمی‌کرد که امشب به روشنی دیدم که اگر مجید سُنی شده و ما در آن خانه می‌ماندیم، طولی نمی‌کشید که به بهانه‌ای دیگر آواره می‌شدیم، همچنانکه ابراهیم و محمد به هر خفتی تن می‌دادند تا کلامی مخالف پدر صحبت نکنند و باز هم سهم شان، در به دری شد! 🗡که شمشیر شیطانی وهابیت به اهل سنت هم رحم نکرد و گرچه قدری دیرتر از شیعه، ولی سرانجام گردن سُنی را هم شکست! 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕕 💠🌷💠 👌🏻می‌گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارش دل می سوزاند. حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. 💥هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از خستگی جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بهترینها بود. 📲 دو شب قبل از شهادت زنگ زد. مشهد بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره؟ 📱گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است. گفت برگردم می‌ریم کربلا، کربلا همه مشکلات بر طرف می‌شه. 🌌 شب بود همه جمع نشسته بودیم، داشتیم شوخی می کردیم، گفت: بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. ⁉ تعجب کردم، گفتم جواد نکنه داری شهید می شوی؟! 🌷دگفت: آره نزدیکه!! ‼هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم!! ⏳همه در لحظاتی در سکوت رفتند. 📸 یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم. 🌷 گفت: باشه. 📸 نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فردایش جواد شهید شد. 🌷شهید همیشه دائم الوضو بودن و خیلی به وضو داشتن حساس بود. 💍 یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب می‌خوام! 🌷گفت: من میدم برات درست کنن، اما شرط داره... شرطش اینه که همیشه با وضو باشی و بهم قول بدی با وضو باشی. 🚿روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز ٢٠ بار وضـــــو می‌گرفت. 💍روی انگشتر نوشته بود علی مع الحق و روی دیگش الحق مع علی. 🌷 شهید مدافع حرم جواد الله کرم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | سنگین کوتاه و دلنشین 🎼 سرخم نكردم الا در خونه آقام... 🎤 🌐 @partoweshraq
🏴 در راه اگر احتمال خطر بدهید مستطیع نیستید، اما در روایات پیرامون زیارت (ع) آمده، حتی اگر یقین به خطر داشتید باز هم بروید. نگذارید مراسم سرد شود. 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🇮🇷 ایران پس از ۲۵۰۰ سال به دریای مدیترانه رسیده به طوری که از این قدرت و بلند شده است! ✌🏻🇮🇷 گرامی ما فرزندان چنین ماموریت‌هایی داریم که باید کاملش کنیم، لطفا مزاحممون نشید با تشکر!! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 جاماندگان ! 💐 به استقبال زائرین حسینی بروید؛ تا شما نیز در ثواب آنان شریک گردید! ⚜ گفت: از (علیه السلام) شنیدم که فرمود: ▪ هنگامی که فردی از برادران شما از زیارت ما یا زیارت قبور ما باز می گردد، به استقبال او روید، بر او سلام دهید، به وی به خاطر آنچه خداوند به او عطا فرموده است بگویید: 💐 گوارایت باد. 🌹با این عمل، ثوابی مثل ثواب او برای شما منظور خواهد شد، و به واسطه رحمت الهی ثوابی مثل ثواب او شما را در بر خواهد گرفت؛ زیرا فردی به زیارت ما یا به زیارت قبور ما نمی آید مگر آنکه رحمت (الهی) او را در برگرفته و گناهانش آمرزیده می شود. 📚 بحارالأنوار، جلد ۱۰۲، صفحه ۳۰۲. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💚 #سه_شنبه_های_مهدوی 🌹 شما زائر هر روز و شب کرب و بلايی 🏴 عمری است عزادار يل عهد و وفايی 🏴 مشک از غم دست و علم و چشم ببارد 🌹 برگرد که تو منتقم آل عبايی 🌐 @partoweshraq #شعر_انتظار
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 چهل روز فراق... 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq