#تلنگرقرآنی... ✨✨ میدونی کیا تو امتحان برنده میشن؟ اونا که هر روز همه ی نکات درس های زندگی را مرور میکنند. اونا که حواسشون هست که سوالهای امتحان هربار تغییر میکنه تا ما رو بسنجند.... پس باید مواظب باشیم خدا قرآن میفرماید ✨وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و اولاد، آزمایش می‌کنیم؛ و بشارت ده به استقامت‌کنندگان آیه_گرافی ✨✨ بقره_155 🌿🍁🍂🍁🌿

دعایی برتر از عاقبت‌بخیری ♨️ خاطره‌ای جالب از دعای #حاج_قاسم 🔸برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی

✨ شهید چمران✨ تو اتاق نشسته بود … یه دفعه دید که صدای دعوا میاد … با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق! رضارو انداختنش رو زمین... _ این کیه آوردید جبهه ؟! رضا شروع کرد به فحش دادن … دید که شهید چمران توجه نمیکنه …. یه دفه داد زد: کچل با توام …!!!! ” یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده؟ _ قضیه این بود: …. آقا رضا داشت میرفت بیرون …. بره سیگار بگیره و برگرده … با دژبان دعواش شده بود …. شهید چمران: آقا رضا چی میکشی ؟!! …. برید براش بخرید و بیارید …! شهید چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند. آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !! شهید چمران : چرا؟! آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده … تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه … شهید چمران : اشتباه فکر می کنی …! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده … هی آبرو بهم میده … تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده …! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم … یکم مثل اون شم …! آقا رضا جا خورد ، رفت تو سنگر نشست … زار زار گریه می کرد … اذان شد… آقا رضا اولین نماز عمرش بود، رفت وضو گرفت … سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد …… صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد … آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد. فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش... توبه واقعی و یه نماز واقعی! 🌸🌸🌸🍁🌿

🎥 ماجرای خواب مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسین فاطمی، درباره دیدار #امام_زمان ارواحنا فداه و مرحوم امام خمینی 🎙 مرحوم آیت‌الله فاطمی نیا #اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀 این #جمعه هم گذشت و نیامدی یابن الحسن جانم

#جانباز ۷۰درصد، آقای صادق لو میگفت: کربلای چهار مجروح شدم و بیش از سه ماه مادرم در بیمارستان مثل پروانه دورم می چرخید ،یک روز صبح زود رفت و غروب آمد. من تعجب کردم اما او خم به ابرو نیاورد و بعد از سه ماه که سراغ برادرانم را گرفتم؛ فهمیدم هر دو برادرم در کربلای پنج و بعد از مجروحیت من شهید شدند و مادرم آن روز رفته بود برای غسل، کفن و دفن آنها بدست خودش #امنیت_اتفاقی_نیست #دفاع_مقدس