پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۵۲ #قسمت_پنجاه_دوم 🎬: زمان به سرعت می گذشت و ماشین مشکی رنگ که انگار دل محیا
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۳
#قسمت_پنجاه_سوم🎬:
با صدای انفجار، محیا از جا پرید و منیژه ناخودآگاه خود را داخل چاله انداخت، گرد و خاک که فرو نشست، اثری از ماشین سیاه رنگ نبود و فقط کپه ای از آتش جلوی چشمان دو زن بر هوا بود.
محیا و منیژه با تعجب به پیش رو نگاه می کردند که ناگهان دوباره صدای انفجارهای پی در پی به گوششان رسید.
پشت سر و جلوی رویشان زیر انفجارهای مداوم بود و این دو زن نمی دانستند که موضوع چیست و این انفجارها خبر از چه می دهد.
منیژه نگاهی به محیا کرد و آب دهانش را به زور قورت داد و مشخص بود که ترسیده و کمی جلوتر رفت و همانطور که با انگشت ماشین را نشان می داد گفت: انگار تو آه کشیدی، شاید هم نفرینشان کردی، نگاه کن هیچ اثری از آن دو مرد نیست، هر دو دود شدند و به هوا رفتند و دوباره کمی نزدیک به اسکلت ماشین که هنوز در آتش می سوخت، خمپاره ای منفجر شد، منیژه با ترس به سمت محیا آمد و با دست چادر عربی محیا را چسپید و گفت: من میترسم دختر! کجا بریم؟! الان توی این برهوت چکار کنیم؟!
محیا که هنوز مبهوت از اتفاقات مبهم پیش رو بود به کمی آن سو تر نگاه انداخت و گفت: باید به سمت آن آبادی برویم، همانجا که نخل هایش آتش گرفته..
منیژه اه کوتاهی کشید و گفت: آنجا هم که در آتش می سوزد، اصلا چه اتفاقی افتاده؟!
محیا همانطور که به سمت آبادی حرکت می کرد گفت: چاره ای نداریم، باید به انجا برویم و از آن آبادی خودمان را به خرمشهر برسانیم.
منیژه مانند جوجه ای که به دنبال مادر حرکت می کند، به دنبال محیا راه افتاد و از پشت سر تازه قد و قامت بند و کشیدهٔ محیا را می دید، زیر لب ماشااللهی گفت و بلند تر تکرار کرد: ببینم ورپریده، پس حالت خوب بود و توی ماشین خودت را به موش مردگی زده بودی؟!
محیا به عقب برگشت و گفت: حالم بد بود، اما الان بهترم، بعدم همین حال بد من، تو را نجات داد وگرنه الان می بایست توی اون دنیا جواب ملک عذاب را میدادی که چرا ظلم در حق منی که نمی شناختی کردی..
منیژه که انگار تازه متوجه کار زشتش شده بود، گفت: ببین منم یه زن هستم مثل خودت، یه بچه دارم بدون پدر، پدرش مرده، باید به طریقی شکمش را سیر کنم، خوب طرف اومده پولی معادل پول یک خانه اعیانی را به من میده تا تو را همراهی کنم که آب توی دلت تکون نخوره، تو باشی از این پول و این کار چشم پوشی میکنی؟! تازه من مراقبت بودم و ظلمی هم بهت نکردم، حالا بگو ببینم قضیهٔ تو چی بود؟! این مرتیکه عراقی تو رو کجا می برد؟ گناهی کردی یا فقط بحث خاطرخواهی بود؟
محیا که تمام حواسش پی انفجارها بود، آهی کشید و گفت: درسته،شاید تقدیر تو هم این بوده که همراه من بشی و در کنار محیای نگون بخت چند روزی باشی، داستان زندگی من داستانی پیچیده و بلند هست..
حرف در دهان محیا بود که انفجاری دیگر در نزدیکی شان به وقوع پیوست و باعث شد که هر دو زن با تمام قوا به جلو بدوند.
صدای انفجار یک لحظه هم قطع نمیشد، بعد از گذشت دقایقی طولانی بالاخره محیا و منیژه به آبادی رسیدند،
آبادی که دیگر آباد نبود و از هر طرف آتش زبانه می کشید و بوی دود و گوشت جزغاله شده در فضا پیچیده بود.
محیا به اطراف نگاه کرد، همه جا پر بود از مرغ و گوسفند و حیواناتی که ذبح نشده، مرده بودند.
کمی جلوتر زنی که کودکی در آغوش داشت در حالیکه چشمان هر دو به آسمان خیره مانده بود، روی زمین افتاده بودند، محیا خم شد، دستش را روی نبض دست مادر و سپس کودک گذاشت و متوجه شد هر دو کشته شده اند و برای همین چادرش را از سرش در اورد و روی جسد ان دو کشید.
منیژه هم که دیدن این صحنه ها گویا شوکه اش کرده بود دیگر از حرف زدن افتاده بود و هر دو زن با اشک چشم اطراف را از نظر می گذراندند که ناگهان مردی که چوبدستی به دست داشت جلو آمد و همانطور که با چشمان تار شده از اشک آنها را نگاه می کرد گفت: خدای من! درست می بینم؟! یعنی در این وانفسای جنگ و گریز، خدا تو را برای کمک به سکینه فرستاده و با گفتن این حرف خودش را به محیا رساند وگوشهٔ روپوش سفیدش را چسپید وگفت: خانم دکتر به داد سکینه برسید...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۵۳ #قسمت_پنجاه_سوم🎬: با صدای انفجار، محیا از جا پرید و منیژه ناخودآگاه خود ر
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۴
#قسمت_پنجاه_چهارم 🎬:
محیا بدون اینکه حرفی بزند به دنبال آن مرد راه افتاد و منیژه هم دنبال آنها می دوید و همانطور که نفس نفس میزد خودش را جلوتر از محیا انداخت و همردیف آن مرد قرار گرفت و گفت: چی شده برادر؟! چه خبره اینجا؟!
مرد نگاهی از سر تعجب به منیژه کرد و گفت: مگه نمی بینید؟! جنگ شده، صدام بی شرف حمله کرده، نه تنها اینجا، بلکه تمام آبادی های مرزی را داره می کوبونه
منیژه با دودست بر سرش کوبید و گفت: خاک برسرم! یعنی تهران و مشهد و...هم بمب زده؟ به اونجاها هم حمله کرده؟!
مرد همانطور که از روی خانه ای که تبدیل به یک کپه خاک شده بود می گذشت گفت: اونجاها را نمی دونم، اما این مناطق را میبینید با خاک یکسان کرده و بعد بغض گلویش را فرو داد و گفت: اینجا بیش از ده خانوار زندگی می کردند، الان فکر می کنم، فقط و فقط من و سکینه زنده مانده ایم، همه را کشتند، همه رفته اند حتی حیوان ها هم تلف شدند، نخل ها را ببینید، چطور در آتش می سوزد.
محیا که دلش از اینهمه مظلومیت به درد آمده بود، اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: سکینه الان چطوره؟ ترکش خورده؟ زخمی شده؟!
مرد سری به نشانه نه تکان داد و گفت: نه هول کرده، بارداره هفت ماهش بود، این خدانشناس ها که حمله کردند، سکینه ترسید، توی اتاقی که تنور بوده پناه گرفته و مدام از درد به خودش می پیچه..
محیا با شنیدن این حرف به او گفت: سریع تر بریم، کجا هست؟!
آن مرد اتاقکی را کمی جلوتر نزدیک دو نخل بی سر را که دود از آنها بلند میشد نشان داد و گفت: آنجاست، دستم به دامنت خانم دکتر، شما بفرما برو داخل اتاق، من میروم ببینم تراکتور اوست اکبر بیچاره که کشته شده، روبه راهه تا بردارم بیام با هم بریم سمت خرمشهر...
محیا باشه ای گفت و بر سرعت قدم هایش افزود و خیلی زود خود را به آن اتاق که انگار مطبخ خانه بود رساند.
زنی روی حصیر کف اتاق دراز کشیده بود و ناله های ضعیفی می کرد.
سکینه تا چشمش به محیا افتاد با تعجب به او چشم دوخت و اشاره کرد که درد دارد.
محیا کنار سکینه نشست و دست سرد سکینه را در دست گرفت و منیژه هم آنطرف سکینه نشست و مشغول ماساژ دادن شانه هایش شد و هر دو زن، تازه متوجه جوی خونی که از زیر پاهای سکینه روان بود؛ شدند.
محیا از جا بلند شد، همانطور که اطراف را به دنبال چیزی می گشت گفت: نبضش ضعیف هست انگار فشارش پایینه، فکر کنم بند ناف بچه پاره شده، کاری از دست ما برنمیاد، بزار ببینم چیزی هست که بخوره لااقل فشارش بالا بیاد، باید زودتر برسونیمش به شهر و بیمارستان و با زدن این حرف به سمت وسایل اتاق رفت و به دنبال چند حبه قند یا مقداری شکر، وسایل اتاق را زیرو رو کرد.
منیژه روی زمین نشست، سر سکینه را روی پاهایش گرفت و همانطور که موهای او را نوازش می کرد، با حرفهایش می خواست به او امید دهد، صدای ناله های سکینه ضعیف و ضعیف تر میشد.
محیا چند حبه قند داخل لیوان پلاستیکی قرمز رنگ انداخت و با چشمهایش دنبال دبه آب می گشت، اما آبی نبود پس به بیرون از اتاق رفت و بعد از دقایقی وارد اتاق شد و گفت: نمی دانم آن مرد به کدام طرف رفت؟ وبعد لیوان را به طرف منیژه داد و گفت: آبش پر از گل بود اما از هیچ، بهتر است، اینا را به خوردش بده.
منیژه با لحنی غمبار آهسته گفت: فکر کنم از دنیا رفت.
محیا با شتاب خودش را به سکینه رساند، دست او را در دست گرفت؛ انگار نبض نداشت ، دوباره دستش را روی رگ گردن سکینه گذاشت، نه هیچی نبود، محیا آب دهانش را به سختی قورت داد و همانطور که دستش را روی چشم های عسلی سکینه که به سقف خیر مانده بود می کشید تا چشمهایش بسته شود، گفت: آره سکینه هم مُرد و با هق هق ادامه داد: آخر به چه گناهی؟!
اتاق در سکوت بود و گهگاهی صدای گریه منیژه و محیا و صدای خمپاره ای از بیرون، سکوت را میشکست
خبری از ان مرد نبود.
محیا از جایش بلند شد و به سمت در اتاق رفت و ناگهان انگار چیزی به ذهنش برسد، برگشت و به طرف منیژه گفت: باید چاقویی قیچی چیزی پیدا کنیم، شاید...شاید بچه داخل شکمش زنده باشد و با زدن این حرف، هر دو زن که انگار نور امیدی در دلشان روشن شده باشد به تکاپو افتادند و دنبال چیزی که بشود شکم سکینه را بشکافد، میگشتند.
خوشبختانه ان اتاق مطبخ بود و خیلی زود آنچه که میبایست پیدا کنند، یافتند.
منیژه درحالیکه چاقوی کوچکی را نشان میداد گفت: این خوبه؟!
محیا چاقو را گرفت و به او اشاره کرد تا چادرش را از سرش در آورد و چند لا کند و روی دستش بگیرد و کنار سکینه بنشیند...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۷ "حجاب مناسب" ⭕️ یکی دیگه از عوامل مهم نا آرامی توی خانواده، بی حجابی و بدح
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۸
" فیلم های مستهجن "
🔹گفتیم که تک تک اعضای خانواده باید مراقب هیجان های کاذب باشن.
🚫 یکی از هیجان های خطرناک، عکس ها و فیلم هاس مستهجن هست.
اصلا معنای مستهجن هم "به هیجان آورنده" هست.
🔺 همیشه یادتون باشه که:
کسی که توسط "حرام" به هیجان در بیاد
دیگه توسط "حلال" به هیجان نخواهد رسید...
🔴 مردی که اهل دیدن فیلم های پورن و مستهجن باشه، دیگه نمیتونه ارتباط خوبی با همسرش داشته باشه...
🔺بدبخت میخواست لذت های خودش رو بیشتر کنه
اما اتفاقا زد و لذت های خودش رو نابود کرد...
😒⁉️
لذت حلالی که هزاران ثواب و نورانیت داشت رو رها کرد و رفت سراغ لذت مسخره و کوچکی که هم دنیا و هم آخرتش رو جهنم خواهد کرد...
🔥🔥🔥
حاج آقا! چطور دیدن فیلمای مستهجن رو ترک کنیم؟😓
ان شالله در پیام های بعدی...
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷
🙏 اى مردم ! از خداوند در خواست يقين كنيد
و مُلتمسانه از او عافيت بخواهيد
زيرا والاترين نعمت ، عافيت است
و بهترين چیزی که در دل ماندگار شود
🟢 یقین است .
زیانکار آن کس است که زیان دینی
[ دینش سالم نمانده ]
و بر آن کس باید رشک برد
که از یقین خوبی بر خوردار گشته است .
امیرالمومنین علی علیه السلام
📗 تحفه العقول : ص ۲۵۱
45.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ ...« اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ »...
...« وَ لاَ تُنْسِنَا ذِكْرَهُ وَ انْتِظَارَهُ وَ الْإِيمَانَ بِهِ »...
🎞 در وصف شمس هستی...
🎬 (قسمت دوم: ای منتقمان خون حسین)
🏴 🏴 «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ» 🏴 🏴
در ایام اربعین حضرت امام حسین (علیه السلام) کلیپ: «ای منتقمان خون حسین» منتشر شد.
این کلیپ، دومین قسمت از مجموعه: «در وصف شمس هستی» است که به بیان شمهای از معارف مهدوی در نگاه قرآن و حدیث میپردازد.
إنشاءالله بهزودی در رکاب آقایمان امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در زمره منتقمان خون امام حسین (علیه السلام) باشیم. اللّهم آمین یا ربّ العالمین
🤲 اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ 🤲
🌐 بنیاد جهانی الامام المهدی (عجّل الله تعالى فرجه الشریف)
🌐 لینکهای عضویت در شبکههای اجتماعی:
👈 ایتا • بله • روبیکا • آپارات • تلگرام • اینستاگرام • یوتیوپ
⚪ جهت دانلود کلیپ (با کیفیت بالاتر) میتوانید به سایت مراجعه بفرمایید:
🌐 al-imam-al-mahdi.com
#در_وصف_شمس_هستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فیلم کامل | همخوانی سرود دانشجویان در مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۳/۶/۴ #اربعین_حسینی ۱۴۴۶ #اربعین #امام_حسین
IMG_20240825_145344_250.mp3
8.58M
⚜ بیانات رهبر انقلاب در جمع دانشجویان عزادار اربعین
🔹رهبر انقلاب: کارزار بین جبهه حسینی و جبهه یزیدی تمام نشدنی است
🗓۴ شهریور ماه ۱۴۰۳
۲۰ #ماه_صفر ۱۴۴۶ #اربعین #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫ «سید حسن نصرالله: اگر نتیجه عملیات پاسخ اولیه رضایتبخش باشد، عملیات پاسخ به پایان رسیده است و اگر کافی نباشد، حق پاسخ را برای خود محفوظ میدانیم.»
یعنی یا راستشو بگید بدون سانسور رسانه ای یا بازم منتظر بمونید 😂
#اسماعیل_هنیه #شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜ بیانات رهبر انقلاب در جمع دانشجویان عزادار #اربعین
🔹رهبر انقلاب: کارزار بین جبهه حسینی و جبهه یزیدی تمام نشدنی است
🗓۴ شهریور ماه ۱۴۰۳
بیانات رهبری #کربلا #طریق_الاقصی
شور: یا حسین، روحی لِروحکَ الفداء | حاج میثم مطیعی - Haj Meysam Motiee.mp3
5.23M
💚یا حسین، روحی لِروحکَ الفداء (شور)
👤بانوای: حاج میثم مطیعی
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب در آغوشِ مهتاب
💫آرام بخوابید بیترديد فردا
🌸بهتـرين روزِ
💫زندگی شما خواهد بود
🌸به شكوه تقدير شك نكنید
💫الهی که بهترین اتفاقات
🌸سهم زندگیتون بشه
شبتون به رنگ آرامش 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا
✨در شروع روز جدید
🌸چون همیشه توکل از من
✨یاری و معجزه از تو....
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺دوشنبه تون معطر
🍃به عطر خوش صلوات
🌺بر حضرت مُحَمَّد ص
🍃و خاندان پاک و مطهرش
🌺✨اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
🩷✨وَآلِ مُحَمـَّدﷺ
🌺✨وَ عَجِّـل فَرَجَهُـم
🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام صبح دوشنبه تون عالی
🌸امـیدوارم امروز و هر روز
☕️دلتـون پر از شـادی باشـه
🌸وخونه هاتون پراز عـشق
☕️و سفره هاتون پراز برکت
🌸و زنـدگيتون پرازصمیمیت
☕️و عمرو عاقبتتون بخیر باشـه
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــلام 🌸
صبحتون بخیر
روزی بی نظیر 🌸
صبحی دلنشین
آرامشی عمیق 🌸
لطف همیشگی خـدا
لبخندی از سرخوشبختی🌸
آرزوی همیشگی ام بـرای شما🌸
صبح دوشنبه تون بخیرو شادی🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 💗
🌸پـــــــروردگارا.....
دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم
و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم
که هیچ گاه بر سرم منت نمی گذارد.
🌸بار الـــــــها...
آرزوهایم را به تو می گویم.
به تو که همیشه راز دار منی.
🌸 مهـــــــربانا
صمیمی تر از همیشه سر بر آستان ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو میخواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم ،همه ی دوستان و عزیزانم و خانواده ام ارزانی داری..
💗 آمیــن
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستهایت پرگل🌸🍃
شادیت پاینده
خنده ارزانی چشمان پر از عاطفه ات
صبح همسایه دیوار به دیوار
دل پاکت باد🌸🍃
روز آغاز حیات است وامید🌸🍃
سلام صبح دوشنبه تون زیبا☕️🌸
🌸🍃