فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شیرخواره حسین(ع)✨
غم مخور ای کودک جانباز من
غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور ای کودک خاموش من
قتلگاهت می شود آغوش من
animation.gif
2.22M
سلام من به هفتم محرم
سلام بر امام حسین
سلام بر آقا ابوالفضل
سلام بر علی اصغر
سلام بر شما عزاداران
صبحتون کربلایی
به حق خون
پاک شهیدان کربلا
سعادتمند و حاجت روا باشید 🌻
Shab07Moharram1393[08].mp3
10.29M
@parvaanehaayevesaal🏴🏴
🎼تلظی مکن نازنینم(علی اصغر)
تلظی:یعنی التهاب گرفتن
🎤حاج میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈درخواست آیت الله بهجت: ده مرتبه توسل و روضه حضرت علی اصغر علیه السلام در کربلا😭
#کلام_بزرگان
1_739990.mp3
3.77M
🎵یک سئوال فراگیر
🔹چرا فرزندانمان علی رغم تربیت دینی، آن طور که دوست داشتیم مؤمن و متدین نشدند؟
👶مجموعه کلیپهای تربیت فرزند (قسمت ۹)
#کلیپ_صوتی #تربیت_فرزند
امام علی علیه السلام:
🔸اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند!!
🌱🔹باطنت را اصلاح کن خداوند ظاهرت را اصلاح میکند و خوبی ات را سر زبانها می اندازد...
🌱🔹رابطه ات را با خدا اصلاح کن خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود!!!
🌱آخرتت را اصلاح کن،خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند!!!
📚 خصال شیخ صدوق.
💕💕💕
animation.gif
2.79M
صبح شنبه تون بخیر
آرزو می کنم
در این روز زیبا
دلتون پر از محبت
روزتون پُر از رحمت
زندگیتون پر از برکت
لحظههاتون پر از موفقیت
و عاقبتتون ختم به خیر باشد
آغازهفته تون
سراسر عشق و خوشبختی🌹
نیایش صبحگاهی
🌸خدایا
تنها تکیه گاه من ! چه کسی گفته تو بر فراز آسمانها نشسته ای ،ماننداربابی سختگیر فرمانروایی می کنی چرا مارا از تو ترسانده اند؟
🌸معبودا
تو در همه حضور داری، آنجا که پای خیر و زیبائی است، و به موجودات طراوت و زندگی می بخشی. گلها و درختهای زیبا و صحرای پر از لاله و سوسن، ماه و ستاره و دشت و دریا، همه و همه بوی تومی دهد...
🌸مهربانا
تو در آواز سوزناکی هستی که از عشق می خواند، درتبسم پاک کودکی هستی که با امید می خندد. تو در دل قدردان فرزندی هستی که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد.
🌸محبوب من
تو در اراده نیرومندی هستی که از عدالت سخن میگوید و عادلانه تصمیم می گیرد وحق الناس می شناسد... درقلب ستمگرانی که به مردم ظلم می کنند نیستی..
🌸 پس ای عزیزترین
یاری ام کن ،همه جا با تو ، کنار تو و برای تو قدم بردارم و زندگی ام را بر مبنای نگاه رضایت تو قرار دهم ، الهی به امید تو..
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
پروانه های وصال
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ! (قسمت ۱۱) #قسمت_یازده به نیک گفتم :چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره
🌟💠﷽💠🌟
💌 @parvaanehaayevesaal💕
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۲)
#قسمت_دوازده
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمیشناختم. گفت: تو مرا خوب میشناختی اما قیافهام را نمیدیدی، حالا که قوه بیناییات وسیع شده است مرا مشاهده میکنی. 🔆گفتم: خب حالا چه میخواهی؟!
گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه میخواستی.
گفت: میخواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی میخواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! میخواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان میشناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر میدانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمیکرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر میکند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من میآیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز میگردانم...🔥 با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود.
💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبهای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظهای راحتم نمینهاد.
در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را میدانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم...
📘ادامه دارد...