فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر برنج🌺🌺
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
شیر برنج مخصوص افطار🌺🌺
1 لیوان برنج
3 لیوان آب گرم
1 لیوان شکر (می توانید کم یا زیاد کنید)
شیر 1 لیتری
دارچین برای بالا
➡️ لیوان آبی که من استفاده می کنم = 200 میلی لیتر
بیایید برنج را بشوییم و داخل قابلمه بریزیم.
3 فنجان آب داغ روی آن اضافه کنید و آب را بجوشانید تا زمانی که برنج جوشانده و نرم شود. شیر به آن اضافه می شود. وقتی شروع به جوشیدن کرد ، حرارت آن را کمی کم کنید و حدود 20-25 دقیقه صبر کنید تا با شیر روی حرارت کم بپزد و قوام حاصل شود. بیایید بعد از بیرون آمدن گرما آن را در کاسه ها یا فنجان ها تقسیم کنیم.
وقتی نوبت به دمای اتاق می رسد ، بگذارید آن را داخل کمد بگذاریم و به مدت 1 شب دریخچال نگه داریم
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
❤️#امام_على عليه السلام:
🌱 مَنِ اشتَغَلَ بِذِكرِ الناسِ قَطَعَهُ اللّهُ سبحانَهُ عَن ذِكرِهِ
☘ هر كه به ياد مردم سرگرم شود، خداوند سبحان او را از ياد خود جدا كند
📚 غررالحكم حدیث8234
💕❤️💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
مــے گــویــنــد
فــرشــتــه ها همــیــشــه هســتــنــد
و بــرایــت از خــدا
آرزوهاے زیــبــا
تــمــنــا مــے ڪــنــنـــد ...
فــرشــتــه ے اول مــادرتــ
فــرشــتــه ے دوم پــدرتــ
دســتــهایــشــانــ
آنــقــدر گــرم اســتــ
قــلــبــهایــشــان آنــقــدر بــزرگــ
اســت ڪــه بــا دعــایــشــانــ
عــاقــبــتــمــان بــه خــیــر مــے شــود!
💕💚💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاهم با اعصاب داغون رفتم تو خونه و دید
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_یکم
ساعت۷بود.
یکم به خودم عطر زدم و بهترین لباسامو پوشیدم.
تو راه گفتم یک شاخه گلم براش بگیرم و ببرم تا خوشحال شه.
یک شاخه گل رز قرمز خریدم و گفتم کلی تزئینش کنن.
دوباره نشستم توماشین و روندم تا خونه دایی.
جلو خونشوننگه داشتم و تک بوقی زدم.
پرده یکی از اتاقا تکون خورد و یک لحظه صورت زهرا رو دیدم.
یعنی فهمیده من اومدم؟اونم با تک بوقم؟
تا دید حواسم بهشه سریع پشت پرده پنهون شد اما سایه اش افتاده بود رو پرده.
یکجورایی شیفته این پنهون کاریاش شده بودم.یک دخترخاص بود با کلی محسنات.
دستام رو توجیب شلوارم فرو کردم و تکیه دادم به ماشینم.
محو سایه زهرا بودم که از پشت پنجره تکون نمیخورد.لبخندی نشست رو لبم که تا حالا نزده بودم.
نمیخواستم چشم بکنم از اون سایه دوست داشتنی اما smsدادم به لیدا که پایین منتظرشم.
تا اومدم لیدا،زهرا بازم تکون نخورد از پشت پنجره.کاش میتونستم برم بهش بگم به همون اندازه ای که تو نمیتونی از پشت پنجره بری کنار،منم نمیتونم از نگاه کردنت دست بکشم.
بالاخره لیدا اومد و منم چشم کشیدم از پنجره.
_سلام.
_سلام لیداخانم.خوبی؟
با ناز سرشو انداخت پایین و گفت:ممنون.
شاخه گل رو بهش دادم اما شش دنگ حواسم به پرده ای بود که کمی کنار رفت و زهرا این صحنه رو دید.
در جلو رو براش باز کردم و نشست.ماشینو دور زدم و لحظه آخر به پنجره ای نگاه کردم که نه سایه ای پشتش بود نه پرده کنار رفته ای دیده میشد.
هوفی کشیدم و سوار ماشین شدم.
_ممنون بابت گل.
_قابل نداشت.دوست داری؟
_خیلی.
خندیدم و سوئیچ رو چرخوندم.راه افتادم سمت یک رستوران شیک.میخواستم خاطره خوشی برای لیدا بزارم.
تا رسیدن به رستوران،خواننده خارجی سکوت بینمون رو پر کرد.
تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم.
درو برای لیدا باز کردم.وقتی پیاده شد،لبخند قشنگی بهم زد و کنارم ایستاد.
باهم رفتیم تو رستوران و سفارش دو پرس چلو کباب و چنجه دادیم.
تا غذا رو بیارن با لیدا حرف زدم.
_مامان اینا خوبن؟
_خوبن سلام رسوندن.
یعنی زهرا هم سلام رسونده؟!
_ممنون.خب چه خبرا؟توخونه بودی این چند روز؟
_نه رفتم آموزشگاه.
_آموزشگاه چی؟
_تدریس به بچه های بی سرپرست.
چشمام از تعجب گرد شد.لیدا؟؟بچه های بی سرپرست؟؟؟جالب بود برام.
_چرا تعجب کردی؟مگه من آدم نیستم؟
_نه بابا این چه حرفیه؟فقط برام جالب بود.
دستاشو حلقه کرد رو میز و گفت:درسته مثل زهرا نمازخون نیستم،حجاب ندارم،خوش اخلاق و مهربون نیستم،دین و ایمان کاملی ندارم..اما دوست دارم به این بچه ها کمک کنم بلکه یادگاری از من بمونه تو این دنیا.
پس لیدا هم مثل من خودشو با زهرا مقایسه میکرد.دو تاخواهر بودن اما تو دوتا دنیای جداگانه و متفاوت.
غذا رو که آوردن مشغول شدیم و کمتر حرف زدیم.
فکر کنم سکوت تو غذاخوردن رو از خان سالار به ارث برده بودم.اه که چقدر بیزار بودم از این قوانین.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_یکم ساعت۷بود. یکم به خودم عطر زدم و بهترین لباسامو پوشیدم. تو
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_دوم
_چرا نمیخوری؟دوست نداری یک چیز دیگه سفارش بدم؟
هول شد و گفت:نه..نه دوست دارم.
بعد شروع کرد به خوردن غذاش اما با زور.
نگاهش کردم و گفتم:لیدا؟میخوام یک چیزی بگم اگه موافق نیستی بگو.
پرسشی نگاهم کرد و چیزی نگفت.
_من تو این چند روز کار و خونه رو روبراه میکنم تا ماه دیگه یا فوقش دو ماه دیگه بریم سرخونه زندگی خودمون.
چشماش گرد شد و نوشابه ای که میخورد پرید تو گلوش.
به سرفه افتاد منم نگران شدم و رفتم دست کشیدم پشت کمرش.
با دست فهموند خوبه حالش منم کنار کشیدم و گفتم:چیشدی یهو خانم؟
دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت:نوشابه پرید تو گلوم.
نشستم رو صندلی و با خنده گفتم:هول نکن بابا منم کارن.
با خنده زد به دستم و گفت:کوفت ازخود راضی.حالا قضیه عروسی و اینا جدی بود گفتی؟
_اره جون تو.من از زندگی کردن تو خونه بابابزرگت بیزارم میخوام زود مستقل شم خودتم خوب میدونی.پس کارای عروسیو انداختم جلو.تو که مشکلی نداری؟
کمی من من کرد وگفت:نه فقط بابام...
_دایی رو خودم راضی میکنم.دیگه چی عروس خانم؟بنده وکیلم؟
لبخند نازی زد وگفت:بااجازه بزرگترا بعله
_عه ناقلا پس گل و گلابت کو؟
بلند خندید و گفت:از دست تو
شاممون که تموم شد با خنده و شوخی از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.
تا خونه کلی شوخی کردیم و خندیدیم.
خوشحال بودم که تونستم لیدا رو راضی نگه دارم و خوشحالش کنم.
رسیدیم دم در خونشون.پیاده اش کردم و دم رفتن بوسه کوتاهی به پیشونیش زدم.
وقتی رفت تو خونه،نگاهمو انداختم به پنجره اتاق زهرا.سایه ای رد شد و دیگه هیچی جز تاریکی ندیدم.
دستی به صورتم کشیدم و سوار ماشین شدم.
به خونه که رسیدم همه خواب بودن جز مادرجون.
اومد تو اتاقم گفت باهات حرف دارم.
_جانم هماخانمی؟
_خوبی پسرم؟
نشوندمش رو تختم و گفتم:عالیم.شماچطوری؟
_بچه هام و نوه هام خوب باشن منم خوبم.
دستشو بوسیدم و گفت:آی قربون تو مادربزرگ ماهم بشم..
_تو این حرفا رو نمیزدیا.
_شما تو دنیا تکی مادرجون به کسی دیگه که نمیگم.
_خیلخب زبون نریز کجابودی تاحالا؟
_بااجازتون با خانمم رفتیم بیرون.
چشمای خاکستریش برق زدو گفت:الهی شکر مادر،خیلی خوشحال شدم همش با خودم میگفتم نکنه..
انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم:نه هماجون نگو.ان شالله تا چند وقت دیگه هم عروسی میکنیم میریم سرخونه و زندگیمون.به مامان و بابابزرگم بگین که درجریان باشن کارامون جلو افتاده.
سری تکون داد وگفت:باشه پسرم.حالا استراحت کن منم میرم بخوابم خیلی خسته ام.
پیشونیشو بوسیدم و گفتم:شبتون بخیر.
مادرجون که رفت منم با خیال راحت خوابیدم.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔴سالی که احتمال حمله به ایران میرفت و ایران تحریم بود ،امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد.
اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود .امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگ های اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن .
نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامهها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزا تقی خان میخواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد.
طرح امیرکبیر شکست خورد .چند وقت بعد انگلیس به ایران حمله کرد.
جزیره خارک را اشغال کرد و ایران را تحت فشار قرار داد تا این که افغانستان از ایران جدا شد. و آغازی بود بر دوره قحطی و آبله اواخر قاجار که قریب به ۱۰ملیون ایرانی از بین رفتند.
پرچم ایرانچهجالب مردمی که دیگهای خود برای دفاع ازمیهن و دوری از جنگ ندادند،هم جنگ سراغشان آمد هم گرسنه ماندندهم کشورشان کوچک شد.
چقدر زود تاریخ تکرار میشود و همان تفکر که مانع ساخت توپ برای امیرکبیر شد ،امروز حرف از این میزند که موشک برای ما آب و نان نمیشود و انرژی هسته ای اهمیتی ندارد و همان فکر برای امیرکبیر بزرگداشت میگیرد.
خیلی خنده دار است
✍️ کاپیتان گلیه مرد
💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخاب اصلح از منظر قرآن (قسمت هفتم)
هدایت شده از پروانه های وصال
🔵علت بکار بردن لفظ یاعلی هنگام خداحافظی
🌺از پیغمبر سئوال شد:
یارسول الله،ما وقتی صحبتمون، حرفمون با یکی تموم میشه،
پایان کلاممون، او را به خدا
می سپاریم، به بیان پارسی
می گوییم:
خداحافظ و به زبان عربی
می گوییم:
فی امان الله
اگر بدون خداحافظی کردن،
در وسط سخن گفتن از او جدا بشیم، نوعی بی ادبی می پنداریم.
🌸شما وقتی در معراج با خدا هم صحبت شدید ، پایان جمله که نمی توانستید به ذات خدا عرضه بدارید:تو را به خدا می سپارم!
آخرین جمله ی رد و بدل شده ، بین شما و خدا چه بود؟
✨حضرت فرمودند:
پایان صحبت،
خداوند سبحان به من گفت: "یاعلی"
من نیز به خدای خود " یا علی"
گفتم.
این آخرین جمله بین من و ذات مقدس خدا بود
🔰منبع:کتاب سخن خدا ۷۱ - زندگانی چهارده معصوم ص ۴۹ - معراج ص۱۳
@parvaanehaayevesaal💕
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»
خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
#التماس_دعا_برای_ظهور
💕❤️💕
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
#دعای افطار
الــهــی !
در این لحظات روحانی
در دل ما جز محبت مکار
و بر این جانها جز
الطاف و مرحمت مدار
و بر این کشـت ها
جز باران رحـمت مبار
طاعات قبول 🌹
💕❤️💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــــ8⃣ـــــر🍂🍃
💦بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم💦
🌸✨یَا ذَالْحَمْدِ وَ الثَّنَاءِ یَا ذَالْفَخْرِ وَ الْبَهَاءِ یَا ذَالْمَجْدِ وَ السَّنَاءِ یَا ذَالْعَهْدِ وَ الْوَفَاءِ یَا ذَالْعَفْوِ وَ الرِّضَاءِ یَا ذَالْمَنِّ وَ الْعَطَاءِ یَا ذَالْفَصْلِ وَ الْقَضَاءِ یَا ذَالْعِزِّ وَ الْبَقَاءِ یَا ذَالْجُودِ وَ السَّخَاءِ یَا ذَالْآلاءِ وَ النَّعْمَاءِ سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
ِّ🌸✨اى صاحب سپاس و ستايش،
اى صاحب فخر و زيبايى،
اى صاحب بزرگوارى و والايى،
اى صاحب پيمان و وفا،
اى صاحب گذشت و رضا،
اى صاحب بخشش و عطاء،
اى صاحب دادرسى و داورى،
اى صاحب عزّت و بقا،
اى صاحب كرم و بخشش،
اى صاحب عطاها و نعمتها
🍃پاک و منزه ای، تو
ای که جز تو معبودی نیست،
فریاد رس فریاد رس،
ما را از آتش برهان اى پروردگار من🍃
〰🔱خـــــــواص این بنــــد🔱〰
◀️ برای جلب محبت دیگران▶️
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍂دعــــــــــــــاے
ابــوحمــــزه ثــمـــــ8⃣ــــالــی🍂🍃
✍بیائید اهل شبزنده داری شویم
با مناجات زیبای ابوحمزه ثمالی(۸)
💧وَالْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِی
خدایی را حمد میکنم که هر چه
از او بخواهم به «من» میدهد.
💧وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلاً حِينَ يَسْتَقْرِضُنِی
💧و اگر خودِ خدا از «من» قرض
بخواهد،
کُندی میکنم و بُخل میورزم!
💖خدایا وظیفهٔ «من» درخواست
کردن و اظهار نیاز به توست
🍀و تو هم عطا کردن و دادن را بر خود
لازم کردهای.
💖خدایا تو از عمل نیکِ «من» بینیاز بودی،
عمل نیک، بهانهای بود که عطا کنی
مهربانی کنی، ببخشی🌟🌸
💠تو اصلا به دعا فرمان دادی،
تا بواسطهٔ آن درخواست هایم را اجابت کنی، ای مجیب
💠تو با وجود بینیازیات،
عمل نیک از «من» به قرض میخواهی
💠و مرا دعوت به انفاق میکنی
تا چندین برابر آن را پاداش دهی
و من، از همین کار هم بُخل میورزم
💖ولی تو باز هم از بخشش، بُخل نمیورزی
آری «من» برای همین تو را و فقط تو را،
حمد میکنم
💧وَالْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أُنَادِيهِ كُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِی وَ أَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّی بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِی لِی حَاجَتِی
✨حمد میکنم خدایی را که هر وقت «من»خواستم با او تنها باشم
و کسی مرا همراهی نکند،
مرا راه میدهد
و هیچ واسطهای از «من» نمیخواهد
💖خدایی را ستایش میکنم که هر گاه
پَرِ پرواز ندارم
هرگاه شفیعی ندارم،
کسی ندارم که مرا یاری کند،
مرا میپذیرد
و سخنم را میشنود.
💖خدای مهربانی که با تمام
💧فرو مایگی «من» و حق ناشناسیم
هیچگاه قهر نمیکند
و زبان به ملامت و سرزنشم، نمیگشاید
و دعوتم را میپذیرد
💖درحالیکه غیر از او،
کسی توان اجابت ندارد💖
@parvaanehaayevesaal💕
مرد میانسالی در محله ی ما زندگی میکند که من از بچگی اورا میشناسم
آدم تو دار و خنده روییست...
همیشه صورتش سه تیغ و پیراهن شاد میپوشد...
او حتی محرم هم پیرهن سفید میپوشه...
من هرگز اونو توی هیأت و مسجد و امامزاده ها ندیدم..
به قول بابام اصلا شاید کافر باشه...
ولی هیچوقت کسی ازش بدی ندیده سرش تو کار خودشه...
زنش هم تقریبا حجاب آنچنانی نداره خیلی عادی میپوشه...
همیشه دوست داشتم بدونم که چرا اهل مسجد و هیأت نیست...
تا اینکه یه روز دل و به دریا زدم و توی یه مسیر که با هم بودیم ازش پرسیدم آقا رضا دوست داری یه سفر بری خونه ی خدا...
با خنده گفت تو چی، دوست داری؟
گفتم آره چرا که نه؟
بابام هم همیشه حسرت حج رفتن و کربلا رو داره..
گفت انشالا نصیبش میشه...
گفتم جوابمو ندادی دوست داری بری؟
گفت من خونه ی خدا زیاد رفتم ...
اصلا هم حسرتش رو ندارم..گ
چشام داشت از کاسه در میومد پرسیدم شوخی میکنی؟
گفت شوخی چرا؟
گفتم آخه ندیدم کسی تو محل بگه شما حج رفته باشید ...
گفت شما پرسیدید خونه ی خدا ،منم گفتم آره زیاد رفتم ،اگه بخوای تو رو هم میبرم...
خندم گرفت گفتم چطور..
گفت کاری نداره فردا صبح آماده باش ببرمت خونه ی خدا..اونجا خیلیا هستن خدا هم منتظره دیدنمونه...
شب تا صبح خوابم نبرد، همش فکر میکردم چه فکرایی تو سرشه...
صبح که شد رفتم در خونشون و صداش زدم و اونم با صورت تراشیده و پیرهن شاد و موهای براق اومد بیرون و با ماشینش رفتیم...
وسط راه پرسیدم میخای ببریم امامزاده درسته؟
گفت به زودی میبینی...
با هزاران سوال بی جواب توی سرم سکوت کردم تا اینکه رسیدیم به آسایشگاه بچه های بی سر پرست...
داشتم شاخ در میاوردم فقط نگاه میکردم..
همینکه رفتیم داخل بچه ها دویدند بغل آقا رضا و اونو عمو صدا میزدن آقا رضا هم از وسایلی که تو مسیر خریده بود بهشون میداد وصدای خنده ی بچه ها بلند شد...
آقا رضا برگشت طرف من و گفت اینم خونه ی خدا ،دیدی که چقدر خونش نزدیکه...ادامه داد:
خدا توی آسایشگاه معلولان ذهنی...
توی بیمارستانهای کودکان ...
توی آسایشگاه سالمندان ...
توی مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست ... توی مراکز درمانی بیماریهای خاص ...
و حتی حتی جاییه که ما به کودکان خیابانی گل و کتاب و آبمیوه میدیم
ووو.....همیشه چشم به راهه...
چرا میزان اعتقادات مردم را از ظاهر تشخیص میدهید؟
چرا همش فکر میکنید خدا توی امامزاده ها و مساجده...
بهشت من زمانیست که خنده ی از ته دل این انسانها را میبینم..
خانه های خدا خیلی نزدیکتره از اونی که شما تصور می کنین..
دل خوش از آنيم که حج ميرويم
غافل از آنيم که کج ميرويم
کعبه به ديدار خدا ميرويم
او که همينجاست کجا ميرويم؟!
حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست
دين که به تسبيح و سر وريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست
💕❤️💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌷خوشبختی ۵چیزاست که دراطاعت خداست
🌷1.لذت
یامن ذکره حلو...جوشن کبیر
ای خدایی که یادت لذیذاست
🌷2.آرامش
الابذکرالله تطمئن القلوب
یادخدا،دل را آرام میکند
🌷3.سلامتی
یامن اسمه دوا وذکره شفا.کمیل
ای خدایی که یادت شفاست
🌷4.عزت
یامن ذکره شرف للذاکرین.جوشن کبیر
ای خدایی که یادت باعث عزت است
🌷5.صبر وشرح صدر
ذکرخداوسجده وعبادت باعث شرح صدرمیشود.۹۷تا۹۹حجر
💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــــ9⃣ـــــر🍂🍃
💦بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم💦
🌸✨اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا مَانِعُ یَا دَافِعُ یَا رَافِعُ یَا صَانِعُ یَا نَافِعُ یَا سَامِعُ یَا جَامِعُ یَا شَافِعُ یَا وَاسِعُ یَا مُوسِعُ سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨خدايا از تو خواستارم به نامت
اى بازدارنده، اى دور كننده،
اى بردارنده، اى سازنده،
اى سودبخش، اى شنوا،
اى گرد آوردنده، اى ياريگر،
اى مهرگستر، ای وسعت بخش
🍃پاک و منزه ای، تو
ای که جز تو معبودی نیست،
فریاد رس فریاد رس،
ما را از آتش برهان اى پروردگار من🍃
〰🔱خـــــــواص این بنــــد🔱〰
◀️ جهت حب و دوستی▶️
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍂دعــــــــــــــاے
ابــوحمــــزه ثــمـــــ🔟ــــالــی🍂🍃
بیائید اهل شبزنده داری شویم
با مناجات زیبای «ابوحمزه ثمالی»(۱۰)
💧وَالْحَمْدُلِلهِ الَّذِی لاَ أَرْجُو غَيْرَهُ
وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لأََخْلَفَ رَجَائِی
💖من خدایی را حمد میکنم که
به غیر او امید ندارم
که اگر به غیر او امید داشته باشم
امیدم را ناامید میکند.
💖خدایی که نه به غیر او امید دارم
و نه از غیر او میترسم
و نه به غیر او تکیه میکنم
🌸و این چنین، نهایت توحید
و یگانهپرستیام را به او ابراز میکنم🌸
💖 خدایی را میخوانم، که اجابتم را،
تضمین کرده است
و ناامیدم نمیکند
و هیچ دری، جز خانهٔ او نمیشناسم
💠که در حقیقت، خانهای جز خانهٔ
او وجود ندارد
💧وَالْحَمْدُلِلهِ الَّذِی وَكَلَنِی إلَيْهِ فَأَكْرَمَنِی
وَ لَمْ يَكِلْنِی إلَی النَّاسِ فَيُهِينُونِی
💖 خدایی را حمد میکنم،
که کرامت بندگانش را حفظ میکند
و امورشان را به دیگری، واگذار نمیکند
💖 خدایی که دوست ندارد دست نیاز
به سوی کسی دراز کنم،
که مرا سرزنش کند
و به خاطر نیازم، به «من» اهانت کند
🌷حمد مخصوص توست ای خدای «من»
که رفع حاجتم را به بندگانی چون خودم واگذار نکرده ای تا خوار و ذلیل شوم.
✨ تمام «عزت» فقط مخصوص توست
🌻و تو هر کس را اراده کردی،
عزیز میداری
🍂و غیر تو جز ذلت، چیزی ندارند،
تا عرضه کنند🍂
@parvaanehsayevesaal🌷
@parvaanehaayevesaal
سحرگاهان هوا
عطرتازه ای دارد
و عشق ازهمیشه پررنگتراست.
چشم هایت راببند.
بیا برای هم
و گشایش گره
از کار همه خلق دعا کرده
و روز و روزگاری خوش
برای همه آرزو کنیم
التماس دعا 🌹
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚