📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پاداش جوانمردی
عبدالله بن جعفر، در راه مسافرت، نيمه روزى به روستائى رسيد و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزديكى آن ديد. تصميم گرفت پياده شود و چند ساعت در آن باغ بياسايد. مالك باغ خود در روستا زندگى مي كرد ولى غلام سياهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت كند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسيد،
عبدالله ديد كه غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود. هنوز لقمه اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد، او يكى از قرصه هاى نان را بسويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آنرا بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنكه خود چيزى خورده باشد جمع كرد.
عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذائى شما در روز چقدر است؟ جواب داد همين سه قرصه نان كه ديدى. گفت پس چرا اين سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، می دانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود.
عبدالله پرسيد پس تو خود چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى می گذرانم. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى و حيرت عبدالله شد و در وى اثر عميق گذارد. براى آنكه عملا او را در اين كرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آنروز جديت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خريدارى كرد. غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشيد.
📗 #داستانها_و_پندها
✍ محمد محمدی اشتهاردی
🍁🍂🍁🍂
🌠☫﷽☫🌠
♦️فعالیت مشاغل از اول آبان؛ مشروط به دریافت دز اول #واکسن #کرونا
🔹بر اساس اطلاعیهای که اتاق اصناف ایران صادر کرده، فعالیت تمام مشاغل به ویژه مشاغلی که مشمول گروههای فعالیت ماده(١٣) قانون آشامیدنی و خوراکی میشوند، از ابتدای آبان ماه سالجاری، مشروط به دریافت حداقل یک دز واکسن به شاغلان در این صنوف و کسبوکارها خواهد بود.
🔹بر اساس این اطلاعیه، صدور و تمدید پروانه کسب، کارت مباشر و همچنین کارت بهداشت برای تمام شاغلان در واحدهای صنفی، منوط به انجام واکسیناسیون است و بنابراین ضروری دارد تمام اصناف در انجام این امر مهم تا پایان مهر ماه تعجیل کنند.
#جهاد_تبیین
🍁🍁🍂🍁🍁
🌠☫﷽☫🌠
⭕ رئیسی: دعوت می کنم تا همه مردم واکسن بزنند/ باید در جهت توجیه مردم برای واکسیناسیون کار اقناعی انجام شود
🔸️رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم:
🔹️در ابتدای دولت اولویت را موضوع واکسیناسیون عمومی اعلام کردیم و امروز با گذشت مدت کوتاهی، شاهدیم در دوز اول بیش از هفتاد درصد تزریق شده و پیش از فرا رسیدن فصل سرما امیدواریم شاهد تزریق همین میزان در دوز دوم باشیم.
🔹️باید از حالت انفعالی به شرایط فعال برسیم.
🔹️نباید در مقابله با موج احتمالی کرونا منفعل باشیم و پیشگیری و پیشبینی و برخورد احتمالی الزامی است.
🔹️از همه کسانی که واکسن تزریق نکرده اند دعوت می کنم تا این واکسن را دریافت کنند.
🔹️از رسانه ملی و بخش های مختلف کشور صاحب نفوذ خواستهایم تا از جایگاهشان استفاده کنند و مردم را برای موضوع تزریق #واکسن به صورت اقناعی، تشویق کنند.
#جهاد_تبیین تو خود #حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
🍁🍂🍂🍁
تفرقه انداختن ميان شيعه و سني حربه دشمنان اسلام است.mp3
2.66M
🎙بیانات مقام معظم رهبری:
"امروز فریاد تفرقه از سوی دشمنان اسلام بلند میشود. مسئلهی شیعه و سنی را امروز آمریکائیها و انگلیسیها مطرح میکنند؛ این برای ما ننگ است. تحلیلگران آمریکائی و انگلیسی و غربی، جزو مسائلی که مطرح میکنند، روی آن مطالعه میکنند، روی آن تأکید میکنند، این است که بیائیم اسلام سنی را از اسلام شیعی جدا کنیم و بین اینها درگیری به وجود بیاوریم..." ١٣٨٨/١٢/١٣
#هفته_وحدت #عید_بیعت تبریک به #امام_زمان
💕گفت:از مادر بخوان گفتم:که مادر مهربان
گفت:یک چیز دگر گو گفتمش:آرام جان
گفت:دانی مهربان تر از همه عالم خداست
گفتم:آری در وجود مادرم دیدم عیان
گفت:مادر سیب را ناخورده بودی چون شدی؟
گفتم:آن سیب مادرم را کرد مادر در جهان
گفت:بیرون راند آن سیب مادرت را از بهشت
گفتمش:بنگر بهشت را زیر پای مادران
گفت:شیطان از طریقش پادشاهی می کند
گفتم:از خیر دعایش میروم اندر جنان
گفت:اگر خواهی فروشی مادرت قیمت به چند
گفتم:آن یک قطره اشکش نی فروشم با جهان...
تقدیم به تمام مادران❤️
🍁🍂🍁🍂
#تلنگرانه
#آزادهباش
#قیمتۍخواهیشد
🔻آںْقدر قیمتےڪه خداوندخریدارت شود
🔻آںْ هم به بالاترین قیمت؛ یعنے ولایت✨
☝️#سلمانش را با مِنّااهلَالبِیت خرید💚
☝️حُرَّش را با #حلتبفنائڪ💔
✅و یقین بدان #تو را با #انتظار خواهد خرید
و چه مقامیست این #انتظار...☝️👌
#ثوابــیهویی
همین الان ۵ مرتبہ ذڪر☟☟
#اللهمعجللولیڪالفــرج
براۍخوشنودیامامزمانعج...🦋🌱
🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 5⃣3⃣ قسمت سی و پنجم💎 زمانی که فاطمه بر آن حضرت وارد می شد
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
6⃣3⃣ قسمت سی و ششم💎
در سمت راست فاطمه زهرا سلام الله علیها هفتاد هزار فرشته و در سمت چپش هفتاد هزار فرشته در حال حرکتند جبرئیل در حالی که افسار مرکب مجلل فاطمه سلام الله علیها را در دست دارد با صدای رسا به اهل محشر اعلام می کند که: ای اهل محشر چشمان خود را فرو بندید تا فاطمه دختر محمد صلی الله علیه وآله وسلم بگذرد. تمام پیامبران، رسولان، صدیقان و شهیدان که در آنجا حضور دارند چشمان خود را فرو می بندد تا فاطمه از میان جمعیت عبور کرده و مقابل عرش خداوند توقف می کند. به تنهائی از شترش پایین می آید و به درگاه خداوند عرضه می دارد: بارالها! ای مولای من، بین من و کسانی که به من ستم کردند و فرزندانم را کشتند خودت داوری کن!
از سوی خداوند بزرگ ندا می رسد: ای حبیبه ی من و دختر حبیب من! هر چه دوست داری از من بخواه تا برایت عطا کنم برای هر کسی می خواهی شفاعت کن که پذیرفته خواهد شد به عزت و جلالم قسم که ستم ستمگر را نادیده نخواهم گرفت.
ادامه دارد...
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 25 🔶 در این دوران که یک جوان باید بیشترین فعالیت مفید رو داشته باشه محدود شده به نیم س
#مدیریت_زمان 26
🔶 خیلی از افراد میگن ما باید چیکار کنیم تا فلان گناه رو ترک کنیم؟
👈🏼 بهترین و اصلی ترین راه ترک گناه اینه که انقدر وقت خودت رو با کارهای خوب پر کنی که دیگه برای گناه اصلا وقت نداشته باشی.
گناه زمانی به وجود میاد که آدم یه وقت اضافی داشته باشه.
💢 اگه خدای نکرده دچار گناهی هستی که نمیتونی ترکش کنی یه مدت سر خودت رو به کارهای خوب شلوغ کن.
✅ انقدر که اصلا وقت فکر کردن به گناه رو نداشته باشی. بعد از چند وقتی کلا عادت به اون گناه از سرت میفته و احساس خوبی پیدا خواهی کرد...
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 26 🔶 خیلی از افراد میگن ما باید چیکار کنیم تا فلان گناه رو ترک کنیم؟ 👈🏼 بهترین و اصلی
✅ پدر و مادرای عزیز حتما برنامه ریزی کنند که وقت جوانانشون کاملا پر بشه.
نمیدونم چطور بگم که این کار خیلی مهمه ولی واقعا نذارید بیکار بمونند. حالا هم که خیلی وقته درسها مجازی شده حتما فرزندانتون رو به کارهای مختلف بفرستید.
✔️🔸 اون نوجوان و جوانی که صبح تا شب کار میکنه و آخر شب خسته و کوفته وارد خونه میشه معلومه دیگه وقت و حوصله رفیق بازی و موبایل بازی و این حرفا رو نداره.
شامش رو میخوره و صاف میره میخوابه!
🔶 هر کسی نگران آینده فرزند خودش هست حتما دست فرزندش رو به یه کار زمان بری بند کنه. حتی رایگان هم که شده باید اهل کار و فعالیت بار بیان...
مَثَلِ حريص به دنيا، مثل ڪرم ابريشم است
ڪه هر چه بيشتر دور خود ببافد خارج شدن
از پيله بر او سخت تر مى شود تا آن ڪه
غصه مىميرد.
• امام باقر(ع) ♥️
🍁🍂🍁🍂
یه حــٰاج آقایے میگفتن :
دنبال این نباشین ڪه دنیا بهتون خوش بگذره و سختے نبینےآیه قرآن داریم که؛
'انسان تو سختے خلق شد :)'
پس توقع نداشته باش این دنیا واست بدون مشکل پیش برھ !این مشکل و سختے تموم بشھیکے دیگه میاد جاش رو میگیرھ،شاید از قبلے سخت تر هم باشھ
دنبال این باش بتونے با ایمان قوے
اونارو پشت سر بزارے . .^^!
<حجتالاسلاممیرے🌱'>
💚اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفـَرَج💚
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دسر_موزی بدون فر خوشمزهه😍😋
۲ عدد موز
۱۰۰ گرم شکلات
۱۰۰ گرم کره
۲۰۰ گرم
شیر عسلی ۲۰۰ گرم
موز رو با چنگال میکس کنین شکلات و کره ذوب شده و شیر عسلی ریخته و داخل ظرف لایه به لایه از بیسکویت که با شیر یا قهوه دمکرده مرطوب کرده میچینیم و دسر موزی ریخته و با ترافل و شکلات تزیین میکنین و سه ساعت در یخچال قرار میدیم😍😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتلت با سس مخصوص
من هر مقدار سیب زمینی که برای کتلت بخوام استفاده کنم، یک چهارمش رو آب پز میکنم، اینطوری کتلت خیلی خوشمزه تر و ترد تر میشه
برای نیم کیلو سیب زمینی یک عدد پیاز کوچک رو رنده کنید و کمی آبشو بگیرید، پیاز زیاد باعث نرم و خمیری شدن کتلت میشه
برای نیم کیلو سیب زمینی ۱۵۰ گوشت چرخ شده مناسبه هرچی گوشت بیشتر باشه کتلت خوشمزه تر میشه
مواد کتلت که ترکیب شدن حتما با درب بسته، حداقل چهار ساعت در یخچال استراحت کنه تا طعم مواد خوب به خورد هم بره
وقتی سیب زمینی خام رو رنده کردین آب اضافیشو بگیرین چون باعث میشه کتلت ترد بشه
من همیشه از رنده ی درشت برای سیب زمینی استفاده میکنم.
همیشه مقداری جعفری خشک و پودر سیرو پیاز به کتلت میزنم، عالی میشه طعمش.
من سس مخصوص کتلت رو برای کباب تابه ای هم استفاده میکنم هم خیلی ساده س وهم خیلی خوشمزست یکبار امتحان کنید دیگه عاشقش میشید
برای سس اگر پودر سیر خنداشتید یک حبه سیر رنده شده رو همراه پیاز خیلی کم تقت بدین.
*🛑خلاصه گفت و گو رئیس جمهور محترم با مردم در شبکه یک سیما*
*⭕ رئیسی: دعوت می کنم تا همه مردم واکسن بزنند/ باید در جهت توجیه مردم برای واکسیناسیون کار اقناعی انجام شود*
*🔸️رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۱):*
🔹️در ابتدای دولت اولویت را موضوع واکسیناسیون عمومی اعلام کردیم و امروز با گذشت مدت کوتاهی، شاهدیم در دوز اول بیش از هفتاد درصد تزریق شده و پیش از فرا رسیدن فصل سرما امیدواریم شاهد تزریق همین میزان در دوز دوم باشیم.
🔹️باید از حالت انفعالی به شرایط فعال برسیم.
🔹️نباید در مقابله با موج احتمالی کرونا منفعل باشیم و پیشگیری و پیشبینی و برخورد احتمالی الزامی است.
🔹️از همه کسانی که واکسن تزریق نکرده اند دعوت می کنم تا این واکسن را دریافت کنند.
🔹️از رسانه ملی و بخش های مختلف کشور صاحب نفوذ خواستهایم تا از جایگاهشان استفاده کنند و مردم را برای موضوع تزریق واکسن به صورت اقناعی، تشویق کنند.
*⭕ رئیسی: وضعیت معیشتی مردم مساله ساعتی من است/ بودجه ۱۴۰۱ باید بدون کسری و واقعی بسته شود*
*🔸️رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۲):*
🔹️همانطور که به مردم وعده کردیم و گفتیم که اولویت اول ما بهبود کروناست، مساله دوم هم بهبود وضعیت معیشت آنهاست.
🔹️وضعیت معیشتی مردم مساله ساعتی من است و دائما قیمت ها را رصد میکنم.
🔹️مدام به دنبال کنترل تورم هستیم. همیشه حس میکنم که در کنار مردم هستیم و سختی های آنها را حس میکنم.
🔹️مساله تورم مربوط به تصمیماتی است که قبلا گرفته شده و الان آثار خود را نشان میدهد. استقراض از بانک مرکزی مسئله ای است که تورم را بالا میبرد.
🔹️بودجه ۱۴۰۱ باید بدون کسری و واقعی بسته شود.
*⭕ رئیسی: همه واقفند که ارز ۴۲۰۰ تومانی به جیب دلالان میرود/ مردم را در جریان همه امور قرار خواهیم داد*
*🔸️رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۳):*
🔹️باید اصلاح ساختار بودجه صورت بگیرد.
🔹️افزایش حقوق ها باید مربوط به افرادی باشد که درآمد کمتری دارند.
🔹️تا امروز در ستاد اقتصادی دولت جلساتی داشتیم و ارز ۴۲۰۰ تومانی را بررسی کرده و با اقتصاد دانان متفاوتی صحبت کردیم. همه واقفند که ارز ۴۲۰۰ تومانی به جیب دلالان میرود.
🔹️مردم را غافلگیر نخواهیم کرد و مردم را در جریان همه امور قرار خواهیم داد.
🔹️هر اقدامی که در جهت اجرای عدالت باشد در حوزه های مختلف دنبال خواهد شد.
*🔰 رئیسی: مقدمات ساخت ۴ میلیون مسکن انجام شده است/ مسکن سازان باید وارد میدان شوند و مردم هم باید کمک کنند*
*🔸رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۴):*
🔹جلسه شورای عالی مسکن برگزار شده و مقدمات کار ساخت ۴ میلیون مسکن انجام شده است.
🔹وعده ساخت مسکن هم در قانون آمده و هم نیاز کشور است و باید انجام شود.
🔹مسکن سازان باید وارد میدان شوند و مردم هم باید کمک کنند، دولت کار حمایت و نظارت را انجام خواهد داد.
🔹ساخت مسکن هم افزایش تولید و هم ایجاد اشتغال ایجاد خواهد کرد.
*⭕رئیسی: کارِ میدانی، پشت میز انجام نمیشود/ پروژه های ناتمام استانی بسیاری داریم که با یک اقدام کوچک سرانجام میگیرد*
*🔸️رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۵):*
🔹️هفته هفت روز است و ما شش روز کار ملی انجام میدهیم و یک روز هم باید به استان ها سر بزنیم.
🔹️کاری که در میدان انجام میشود پشت میز انجام نمیشود.
🔹️سفرهای استانی برکات زیادی دارد. در استان نمایندگان آن استان صحبت میکنند و وزرا اقداماتی که باید انجام شود را در جمع مدیران بیان میکنند.
🔹️برخی گمان میکنند که ما میرویم در استان کلنگ میزنیم اما اینگونه نیست. پروژه های ناتمام استانی بسیاری داریم.
🔹️برخی از طرح هایی که در استان بررسی میشود که بیشتر اقداماتش انجام شده اما به پایان نرسیده است.
🔹️دولت ما دولت مردمی است و در هر شرایطی با مردم ارتباط خواهیم داشت. نباید ارتباطمان را با مردم قطع کنیم. چراکه ارتباط با مردم بسیار مفید است و به وزرا هم توصیه کردم که ارتباط خود را با مردم دنبال کنند.
🔹️پروژه هایی وجود دارد که گاه با یک اقدام کوچک سرانجام میگیرد.
🔹️من در یک استان گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن.
*🔰 رئیسی: مذاکره باید نتیجه داشته باشد/ لزوم وجود جدیت در طرف مقابل مذاکره*
*🔸رئیس جمهور در گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم(۶):*
🔹کار اقتصاد مقاومتی را دنبال خواهیم کرد و سفره مردم را به مذاکره گره نمیزنیم.
🔹هرگز میز مذاکره را ترک نکردیم ،اما مذاکره باید نتیجه بخش باشد.
🔹در طرف مقابل هم آمادگی برای لغو همه تحریمها میتواند نشانه جدیت آنها باشد.
🔹اعلام کرده بودیم که پس از استقرار دولت کار آغاز خواهد شد و این کار اکنون آغاز شده است.
*#بصیرت
🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهلم دلم پیش حوریه بود و نم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهل و یکم
لیلا خانم همچنانکه به صورتم دست میکشید، باز اصرار کرد: «الهه خانم! قربونت بشم! آروم باش! شماره شوهرت رو بده ما زودتر باهاش تماس بگیریم!» نمیتوانستم تمرکز کنم و شماره مجید را به خاطر بیاورم که صورت کوچک و زیبای حوریه لحظهای از مقابل چشمانم کنار نمیرفت و لبخند آخر مجید هر لحظه در برابر نگاهم جان میگرفت. بلاخره شماره مجید را رقم به رقم به خاطر آورده و با صدای ضعیفم تکرار کردم که آن هم نتیجهای نداد و لیلا خانم با ناامیدی جواب داد: «گوشیاش خاموشه.» از تصور اینکه مجید دیگر پاسخ تلفنهایش را نخواهد داد و من دیگر صدای مهربانش را نمیشنوم، قلبم گُر گرفت و کاسه صبرم سرریز شد که از آتش دوریاش شعله کشیدم: «تو رو خدا مجید رو پیدا کنید! لیلا خانم، جون بچهات، مجید رو پیدا کن!» میدانستم چاقو خورده، زخمی شده، زمین خورده، ولی فقط به خبر زنده بودنش راضی بودم که میان گریه التماس میکردم: «شاید بردنش بیمارستان، تو رو خدا ببینید کجاس! تو رو خدا پیداش کنید! فقط به من بگید زنده اس، فقط یه لحظه صداش رو بشنوم...» گلویم از هجوم گریه پُر شده و صدایم به سختی بالا میآمد و همچنان میان دریای اشک دست و پا میزدم: «خدایا! فقط مجید زنده باشه! فقط یه بار دیگه ببینمش!» لیلا خانم شانههایم را گرفته و مدام دلداریام میداد و کار من از دلداری گذشته بود که در یک لحظه همسر و دخترم را با هم از دست داده و در این گوشه بیمارستان تمام وجودم از درد فریاد میکشید. از اینهمه بیقراریام، چشمان لیلا خانم و پرستار هم از اشک پُر شده و خانمی که مرا به بیمارستان رسانده بود، با دل نگرانی پیشنهاد داد: «شماره یکی از اقوامت رو بده باهاشون تماس بگیریم، خبر بدیم تو اینجایی. حتماً تا حالا نگرانت شدن و ازت هیچ خبری ندارن. شاید اونا از شوهرت خبر داشته باشن.» و از درد دل من بیخبر بودند که پس از مرگ مادرم چه غریبانه به گرداب بیکسی افتاده و از خانه خودم آواره شدم و نمیخواستم این همه بیکسی را به روی خودم بیاورم که بیآنکه حرفی بزنم، تنها با صدای بلند گریه میکردم. بلاخره آنقدر اصرار کردند که به سختی و با چند بار اشتباه، شماره عبدالله را به خاطر آوردم و پس از چند لحظه لیلا خانم شروع به صحبت کرد: «سلام! حالتون خوبه؟ ببخشید مزاحم شدم من همسایه خواهرتون هستم...» و نمیدانست چه بگوید که به مِن مِن افتاده بود: «ببخشید... راستش... راستش الهه خانم یه ذره کسالت داره، الان تو بیمارستانه...» و نمیدانم عبدالله چه حالی شد که لیلا خانم با دستپاچگی توضیح داد: «نه! چیزی نشده، حالش خوبه! من فقط خبر دادم.» و دیگر جرأت نکرد از حال من و سرنوشت نامعلوم مجید چیزی بگوید که آدرس بیمارستان را داد و ارتباط را قطع کرد و من که تا آن لحظه مقابل دهانم را گرفته بودم تا ناله گریههایم به گوش عبدالله نرسد، دوباره به یاد دختر عزیزم به گریه افتادم و دیگر امیدی به دیدار دوباره مجیدم نداشتم که با تمام وجودم ضجه میزدم تا سرانجام از قدرت مُسکّنها و آرامبخشهایی که پشت سر هم در سِرُم میریختند، خوابم بُرد.
نمیدانم چقدر در آن خواب عمیق فرو رفته بودم تا باز از شدت درد بیدار شدم. به قدری گریه کرده بودم که پلکهایم ورم کرده و مژههایم به هم چسبیده بودند و به سختی توانستم چشمانم را باز کنم. احساس میکردم روی نگاهم پردهای از گرد و غبار افتاده که همه جا را تیره و تار میدیدم.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و یکم لیلا خانم همچنان
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهل و دوم
هنوز خماری دارو به تنم مانده و نمیدانستم چه بر سرم آمده، ولی بیاختیار اشک از گوشه چشمانم جاری شد که میدانستم دیگر دختری ندارم و منتظر خبری از همسرم بودم که با همان صدای ضعیف و لرزانم، زیر لب ناله میزدم: «مجید... مجید زنده اس؟» که دستی روی دستم نشست و صدایی شنیدم: «الهه...» سرم را روی بالشت چرخاندم و از پشت نگاه تاریکم، صورت غمزده و خیس از اشک عبدالله را دیدم و پیش از هر حرفی با پریشانی پرسیدم: «از مجید خبر داری؟ پیداش کردی؟ زنده اس؟» از هر دو چشمش، قطرات اشک روی صورتش جاری بود و نگاهش بوی غم میداد و پیش از آنکه از مصیبت مجید، جانم به لبم برسد با صدایی آهسته پاسخ داد: «آره الهه جان! پیداش کردم، تو یه بیمارستان بستری شده.» و من باور نمیکردم که با گریهای که گلوگیرم شده بود، باز پرسیدم: «حالش خوبه؟» و ظاهراً حالش خوب نبود که عبدالله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «آره...» سپس سرش را بالا آورد و میدانست تا حقیقت را نگوید، قرار نمیگیرم که با لحنی گرفته ادامه داد: «فقط دست و پهلوش زخمی شده.» و خدا میداند به همین خبر چقدر آرام گرفتم که لبهای خشکم به ذکر «الحمدالله!» تکانی خورد و قطره اشکی به شکرانه سلامتی شوهرم، پای چشمم نشست. برای اولین بار پس از رفتن حوریه، لبخندی زدم و خودم دلتنگ هم صحبتیاش بودم که از عبدالله پرسیدم: «باهاش حرف زدی؟» و هول حال خودم به دلم افتاد که بلافاصله با دل نگرانی سؤال کردم: «میدونه من اینجوری شدم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد و همانطور که اشکش را پاک میکرد، پاسخ داد: «من وقتی رفتم اونجا، بیهوش بود. نتونستم باهاش حرف بزنم.» که باز بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: «چرا بیهوش بود؟ مگه نمیگی حالش خوبه؟» دستم را میان انگشتانش گرفت و با مهربانی پاسخ داد: «گفتم که حالش خوبه، نگران نباش!» و دل بیقرار من دست بردار نبود که بلاخره اعتراف کرد: «نمیدونم، دکتر میگفت اعصاب دستش آسیب دیده، چاقویی هم که به پهلوش خورده به کلیهاش صدمه زده، برای همین عملش کردن. ولی دکتر میگفت حالش خوبه. فقط هنوز به هوش نیومده.» از تصور حال مجید، قلبم به تب و تاب افتاده و دیگر سلامتیاش را باور نمیکردم که باز گریه امانم را بُرید: «راست بگو! چه بلایی سرش اومده؟ تو رو خدا راستش رو بگو!» با هر دو دستش دستان لرزانم را گرفته بود و باز نمیتوانست آرامم کند. صورت خودش هم از اشک پُر شده و به سختی حرف میزد: «باور کن راست میگم! فقط دست و پهلوش زخمی شده. دکتر هم میگفت مشکلی نیس.» و برای اینکه حرفش را باور کنم، همه ماجرا را تعریف کرد: «یه آقایی اونجا بود، میگفت من و شاگردم رسوندیمش بیمارستان. مثل اینکه تو اون خیابون مکانیکی داره. میگفت یه موتوری تعقیبش میکرده، ته خیابون پیچیدن جلوش که پولش رو بزنن. ولی مثل اینکه مجید مقاومت میکرده و اونا هم دو نفری میریزن سرش. میگفت تا ما خودمون رو رسوندیم، دیگه کار از کار گذشته بوده!» بیآنکه دیده باشم، صحنه چاقو خوردن مجید را پیش چشمانم تصور کردم و از احساس دردی که عزیز دلم کشیده بود، جگرم آتش گرفت که عبدالله با حالتی دلسوزانه ادامه داد: «میگفت تو ماشین که داشتن میبردنش بیمارستان، اصلاً به حال خودش نبوده، میگفت تقریباً بیهوش بود، ولی از درد ناله میزده و همش «یاعلی! یاعلی!» میگفته، تا نزدیک بیمارستان که دیگه از هوش میره.»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و دوم هنوز خماری دارو ب
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهل و سوم
حالا نه تنها از داغ حوریه که از جراحتی که به جان مجیدم افتاده بود، طاقتم تمام شده و طوفان گریه آسمان چشمانم را به هم پیچیده بود و وقتی به خاطر میآوردم که هنوز از حال من و حوریه بیخبر است، تا مغز استخوانم میسوخت که میدانستم همه این درد و رنجها ارزش یک تار موی دخترش را برایش ندارد و من چه بد امانتداری کردم که حوریه را از دست دادم و باز به یاد چشمان خواب و دهان بسته حوریه، ضجهام بلند شد. هر چه میکردم تصویر چشمان باریکش که به خواب نازی فرو رفته و دهان کوچکش که هیچ تکانی نمیخورد، از مقابل چشمانم کنار نمیرفت که دوباره ناله زدم: «عبدالله! بچهام از دستم رفت... عبدالله! دخترم رو ندیدی، خیلی خوشگل بود، خیلی ناز بود... عبدالله! دلم براش خیلی تنگ شده...» و حالا بیش از خودم، بیتاب مجید بودم که هنوز باید خبر حوریه را هم میشنید که میان هق هق گریه به عبدالله التماس میکردم: «تو رو خدا به مجید چیزی نگو! فعلاً بهش چیزی نگو! اگه بفهمه دِق میکنه، میخوام خودم بهش بگم...» چشمان مهربان عبدالله به پای این همه بیقراریام از اشک پُر شده و نگاهش از غصه حال خرابم به خون نشسته و باز سعی میکرد با کلماتی پُر مِهر و محبت آرامم کند. دوباره از شدت ضعف، حالت تهوع گرفته و چشمانم سیاهی میرفت و من دیگر این ناخوشیها را دوست نداشتم که تا امروز به عشق حوریه همه را به جان میخریدم و حالا هر درد، نمکی بود که به زخمم میپاشیدند و داغ حوریه را برایم تازه میکردند.
به گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گرداب گریههایم به گِل نشست و نه اینکه داغ دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: «مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو برو اونجا، برو پیشش تنها نباشه. من کسی رو نمیخوام.» ولی محبت برادریاش اجازه نمیداد تنهایم بگذارد که باز اصرار کردم: «وقتی مجید به هوش بیاد، هیچکس پیشش نیس. از حال منم بیخبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش...» و حتی نمیتوانستم تصور کنم که خبر این حال من و مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: «عبدالله! تو رو خدا بهش چیزی نگو! اگه پرسید بگو الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!» که به اندازه کافی درد کشیده و نمیخواستم جام زهر دیگری را در جانش پیمانه کنم که باز تمنا کردم: «بگو الهه خیلی دلش میخواست بیاد بیمارستان عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمیتونست بیاد.» و چقدر هوای هم صحبتیاش را کرده بودم که به ظاهر به عبدالله سفارش میکردم و در دلم حقیقتاً با محبوبم سخن میگفتم: «بهش بگو غصه نخور! بگو الهه آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً هول نکرد. بگو الانم حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه.» و دلم میخواست با همین دستان ضعیف و ناتوانم باری از دوشِ دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: «بهش بگو الهه گفت فدای سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت دزدیدن فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام عزیزتره!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍