eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و نهم از حاضر جوابی‌اش،
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجاهم وضعیتم چندان تفاوتی نکرده که از روی تخت بیمارستان به روی تخت کوچک و نه چندان راحت مسافرخانه نقل مکان کرده بودم. اتاق کهنه و کوچکی که تنها پنجره‌اش هم با کولر گازی پوشیده شده و تمام نورش را از یک لامپ کوچک سقفی می‌گرفت. حالا ششمین شبی بود که در این اتاق تنگ و دلگیر در یک مسافرخانه دست چندم ساکن شده و هر روز به امید گشایشی، به هر دری می‌زدیم و شب، خسته و نااُمید به خواب می‌رفتیم. هر چند شب‌هایمان هم بهتر از این روزهای گرم و شرجی نبود که یا من از مصیبت از دست دادن حوریه و تمام زندگی‌ام تا صبح کابوس می‌دیدم و گریه می‌کردم، یا مجید از درد زخم‌هایش تا سحر پَر پَر می‌زد. با اینهمه، وجدانم راحت بود که بدقولی نکرده و دوشنبه، خانه را به حبیبه خانم تحویل داده بودیم تا به کارهایشان برسند و لابد دیشب مراسم عروسی دخترش را با یک دنیا شور و شادی برگزار کرده و دعایش را به جان من و مجید می‌کرد. حالا خودمان در این مسافرخانه ساکن شده و برای وسایل زندگی‌مان جایی نداشتیم که فعلاً همه را در انباری خانه حاج صالح جا داده بودیم تا روزی که دوباره خانه‌ای تهیه کرده و به آنجا اسباب کشی کنیم. هر چند دیگر سرمایه‌ای نداشتیم که به پول اجاره خانه برسد و کار به جایی رسیده بود که برای گذران همین زندگی ساده هم به تهیه یک غذای مختصر قناعت می‌کردیم. در این اتاق کوچک امکان پخت و پز نداشتیم که چند روز اول مجید غذای آماده می‌گرفت و امروز دیگر پولش به آن هم نرسید که با همه ضعف بدنم به خوردن تخم مرغی که مجید روی پیک نیکی کنار اتاق تهیه کرده بود، راضی شدم. هر چند به قدری حالت تهوع داشتم که حتی نمی‌توانستم به بشقاب نیمرو نگاه کنم و مجید برای دادن هر لقمه به دستم، لحظاتی با دنیایی از محبت التماسم می‌کرد و من از شدت حالت تهوع و ناخوشی حالم، فقط گریه می‌کردم. حتی حلقه‌های ازدواج‌‌مان را هم فروخته بود تا بتواند هزینه سنگین بستری من و جراحی و بیمارستان خودش را بپردازد و باقی پولش را برای کرایه همین چند شب مسافرخانه پرداخت کرد تا با مقدار اندکی که از حقوق فروردین ماه همچنان باقی مانده بود، این روزهایمان را بگذرانیم. ظاهراً قرار بود همه درها به رویمان بسته شود که سه روز از خرداد ماه گذشته و هنوز حقوق اردیبهشت ماه را هم به حسابش نریخته بودند و بعد از این هم فعلاً خبری از حقوق نبود که به توصیه دکتر تا چند ماه نمی‌توانست با دست راستش کار سنگین انجام دهد و حتی اسباب خانه را هم عبدالله جمع کرده بود. بلاخره از زیر زبانش کشیده بودم چه بلایی به سرش آمده که وقتی سارقان دست چپش را گرفته و او با دست راستش مقاومت می‌کرده تا کیف پولش را به سرقت نبردند، با هشت ضربه دستش را از روی بازو تا سرانگشتانش زخمی کرده و دستِ آخر حریفش نشده بودند که دو ضربه هم به پهلویش زده بودند تا سرانجام تسلیم شده و کیف را رها کرده بود. حالا می‌دانستم اثر جراحت کنار صورتش، به خاطر مسافت چند متری است که با صورت روی آسفالت خیابان کشیده شده و باز خدا را شکر می‌کردم که کلیه‌اش به طور جدی صدمه نخورده و آسیب اعصاب دستش هم به حدی نبود که به کلی از کار بیفتد و دکتر امید بهبودی‌اش را در آینده‌ای نزدیک داده بود. با این حال باید به دنبال کار دیگری هم می‌گشت که با این وضعیت، دیگر نمی‌توانست مثل گذشته به فعالیت‌های فنی پالایشگاه ادامه دهد و به همین خاطر که فعلاً به پالایشگاه نمی‌رفت، همکارانش از قرض دادن پول طفره می‌رفتند و شاید می‌ترسیدند مجید دیگر قصد بازگشت نداشته باشد که هر یک به بهانه‌ای از کمک کردن دریغ می‌کردند. عبدالله هم با همه مهربانی، دستش خالی بود که حقوقی چندانی از معلمی به دستش نمی‌آمد و همان سرمایه کوچکش را هم خرج اجاره خانه مجردی‌اش کرده بود. نمی‌خواستم به درگاه پروردگارم ناشکری کنم، ولی اول به بهای حمایت از شوهر و فرزندم و بعد به ازای کاری خیری که برای صاحب خانه‌مان کردم، همه سرمایه زندگی‌مان به باد رفت، مجید سلامتی و کارش را از دست داد و از همه تلخ‌تر دخترم که تلف شد و با رفتنش، دل مرا هم با خودش بُرد که دیگر همه شور زندگی پیش چشمانم مُرده بود. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
⁉️ مشکل‌ همه‌ کارهاے ما این‌ اسٺ که‌ براے رضاے همه‌ کار میکنیم، جز خدا 💔 🍁🍂🍁
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔 این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹 به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔 کیا موافقن؟؟؟ ✅ کیامخالف؟؟؟؟ ❌ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡 بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏 بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤 بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰 تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄 همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔 ولی استاد جواب نمیداد...😐 یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه‌هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه‌های ما بودی؟؟؟😡😤 استاد روی تخته‌ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝 استاد گفت: من برگه‌هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️ همه‌ی دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓 درس خوندیم📚📖🖊 هزینه دادیم 💵💶💷 زمان صرف کردیم...🕒 هر چی که دانشجویان می‌گفتند استاد روی تخته مینوشت...📝 استاد گفت: برگه‌های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄 استاد برگه‌ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱 استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌 دانشجویان گفتن: استاد برگه‌ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔 بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔 چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔 تنها کسی که موافق بود .... فرزند شهیدی بود که سالها منتظر بابایش بود🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 😭 یاد همه شهدا و پدر و مادرهای آسمونی 🍁🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌ 🌸 حاج اسماعیل دولابی 👈بعضی مواقع خداوند متعال میخواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود. 👈 به همین خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم میبندد و او را درسختی قرار میدهد. 👈خود ما نمیدانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی میکنیم یا در خوشی هایمان. 👈اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند. 🍂🍁🍂🍂
🔴 🌙 ♨️پیشگیری و پاکسازی از با نمازشب 🔰یکی از عباداتی که هم در جهت پیشگیری و هم در جهت پاکسازی از گناه کارساز است، نماز شب است. 💠رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در این باره می‌فرمایند: 💥 «عَلَیْکُمْ بِقِیَامِ اللَّیْلِ فَإِنَّهَا مَنْهَاةٌ عَنِ‏ الْإِثْمِ‏»؛ بر شما باد به نماز شب؛ زیرا نماز شب انسان را از گناه باز مى‌دارد.*۱ ✅👌 علاوه بر آن نماز حسنه‌ای است که در دل‌های مؤمنین وارد شده و آثار معصیت و تیرگی‌هایی که دلهایشان از ناحیه سیئات کسب کرده از بین می‌برد. 💠 امام صادق علیه‌السلام در تفسیر آیه «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»*۲ می‌فرمایند: 💥صَلَاةُ الْمُؤْمِنِ‏ بِاللَّیْلِ‏ تَذْهَبُ بِمَا عَمِلَ مِنْ ذَنْبٍ بِالنَّهَارِ؛ نماز شب گناهانی که مؤمن در طول روز مرتکب شده است را از بین می‌برد.*۳ 📚۱.مستدرک الوسائل ، ج‏۶، ص ۳۳۷. ۲.هود/۱۱۴ ۳.الکافی، ج۳، ص ۲۶۶ 🍂🍁🍂🍁
شبهاےجمعہ مثل گدا پشٺِ این درم دستے بڪش بہ خاطرِ زهرا تو بر سرم امشب ڪه اولیاء همه جمعند ڪربلا بازے مڪن تو با منِ جامانده ازحرم 😔اللهم الرزقنا کربلا 😔
4_6041632295150944380.mp3
5.41M
🌸همش دلم میگیره برا حرم شب جمعه بیشتر 🌸دلم میخواد ی بار به کربلا برم شب جمعه بیشتر
هدایت شده از پروانه های وصال
شبتون زیبا✨ باید رازشب را از"شب بو" پرسید آنهابه یقین راز شب را می دانند چراکه عطرشان را فقط در شب پخش می کنند وچه عاشقانه وبی ریا عطرشان رابه همه می بخشند سهم شبتون عطرشب بوهای عشق. 🌙شبتون زیبا و سرشار از عشق به خدا🌙 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان عزیز 💫آخرین جمعه مهرماه را با ذکر﷽ 🌸و سپس با نام شمـا 💫آغاز می کنیم 🌸امروز،بی نظیرترین 💫روز زندگی ام خواهد بود 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🌸🍃
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 امروز جمعه ☀️ ٣٠ مهر ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ١۵ ربیع الاول ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٢ اکتبر ٢٠٢١ ميلادى 🌸🍃