eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 83 ⭕️ دنیا این مدلی هست که شما هر زمانی رو برای انجام یه مبارزه با نفس قرار ندی به طور
84 🔶 در روایت هست که خداوند میفرماید: یا ابن آدم، فی کل یوم یوتی رزقک... ای آدمیزاد... در هر روزی رزق تو میرسه...اما تو بازم ناراحتی... در مقابل، هر روز یه مقدار از عمر تو کم میشه ولی چرا تو ناراحت نمیشی؟ 🔷 این حرفی هست که خداوند متعال هر روز به انسان میزنه. 💢 واقعا ما آدما خیلی عجیب و غریب هستیم! رزق و روزی که هر روز بهمون میرسه به خاطرش غصه میخوریم ولی هر روز داره یه روز از عمر ما کم میشه ولی ما غصه نمیخوریم! واقعا خیلی باحالیم! نه؟!🙄 ⭕️ غصه خوردن برای رزق و روزی یه جورایی بی احترامی به خداوند هم هست. خداوند متعال میفرماید: چرا به من ایمان نداری؟ فکر میکنی من نمیتونم رزق تو رو برسونم؟ ❇️ اما اگه آدم به خاطر زمان های از دست داده خودش غصه بخوره خداوند بهش دلداری میده و نازش میکشه... میفرماید: خب حالا عیبی نداره که امروزت گذشت... من قول میدم که ببرمت بهشت که دیگه دیگه غصه زمان رو نخوری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی ! بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد ! هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است ! خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید ! هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد ! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد ! 🍁🍂🖤🍁🍂
توقع فهم و شعور از بعضیا مثلِ اینه که پرتقال برداری و بخوای توش موز باشه ، همینقدر غیرممکنه..‌.!! مراقب باشین بعضیآ در حالیکهِ هندونه زیر بغلتون میزارن ، پوستِ موز هم زیرِ پاتون میندازن !! ادم بی شعور از یه کیلومتری هم قابل تشخیصه، اگر انسانها را وزن میکنی مواظب باش تنها بر اساس مدرکشان وزن نکنی بعضیها با مدرک ، خالی از درکند و برخی بی مدرک سرشارند از درک و شعور... 🍁🍂🖤🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای پودینگ پرتقال سه لیوان آب پرتقال(میتونید از اب پرتقال شرکتی هم استفاده کنید) نصف لیوان شکر 2.5 قاشق غذاخوری پر پودر نشاسته ذرت ابتدا پودینگ انار: فقط تمام مواد رو مخلوط کنید و روی حرارت مدام هم بزنید تا بجوشد و داخل قالب بریزید و بزارید توی فضای اشپزخونه. پودینگ سفید : تمام مواد مخلوط و روی حرارت مدام همبزنید تا بجوشد و روی پودینگ انار بریزید. پودینگ پرتقال: تمام مواد رو مخلوط و روی حرارت مدام هم زده و روی پودینگ سفید بریزید و بزارید در یخچال تا دسر کاملا ببنده تقریبا هفت تا هشت ساعت و بعد هم اطراف دسر رو با دست کمی جدا کنید ودسر را از قالب خارج کنید و تزیین کنید و نوش جان. نکته: اگر نشاسته مواد کم باشه دسرتون نمیبنده پس حتما به غلظت مواد داخل فیلم دقت کنید. ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
🥖🥖🥖 مهربونا ... این نون خیلی خوشمزه و خوش عطر رو سیو کنید خیلی طعم لذیذی داره.😋😋😋 مواد لازم نان شیر آرد نول ۴ الی ۵پیمانه کره ۵۰ گرم روغن مایع ۵۰گرم نمک نوک ق غ شکر ۱۰ق غ خمیرمایه ۲ق غ شیرولرم ۱پیمانه تخم مرغ ۱عدد (زرده تخم‌مرغ +یه ق شیر+۱ ق زعفران غلیظ+یه ق کره یا روغن+کنجد یاخرفه↔️رومال کردن) ابتدا خمیرمایه را با نصف پیمانه شیر ولرم و ۱ ق غ شکر ترکیب کنید ۱۰دقیقه صبر کنید تا عمل بیاد مرحله بعد کره +روغن مایع+شکر+تخم مرغ +نمک را باهم مخلوط کنید سپس خمیرمایه عمل آمده را اضافه کنید خوب باهم میکس کنید و بتدریج آردی که از قبل الک شده را اضافه کنید تا خمیر بدست نچسبه و کاملا لطیف بشه روی خمیر را سلفون بکشید بمدت ۲ساعت در جای گرم استراحت بدین و بدلخواه خمیر را فرم بدین و ۱۵ دقیقه مجدد استراحت ، سپس رومال کنید و در فری که ازقبل ۱۵دقیقه گرم شده با حرارت ۱۸۰بمدت ۲۰تا ۲۵ دقیقه پخت میشه وقتی لبه های خمیر طلایی شد بعد گریل کنید .(دمای فرها باهم متفاوته بهتر خودتون تنظیم کنید.یه ظرف آب بزارید داخل فر تا نون خشک نشه )نوش جان😋😋😋 ..✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅طرز تهیه : ۶لیوان آب+نمک میزاریم بجوشه وقتی جوشید خاموش و بزاریم ولرم بشه🌺 خیار و سبزی و فلفل ها رو شسته و میزاریم خشک بشن خیارها رو با خلال دندون یا سوزن سوراخ میکنیمدر یک ظرف کاملا خشک و تمیز ابتدا سبزی+فلفل+حبه سیرسپس خیارها اضافه و روی خیارها سبزی+فلفل+سیر+ نخود🌺 به مخلوط آب نمک،سرکه اضافه و روی خیارها رو کاملا پرمیکنیم درشم محکم میبندیم که هوا نکشه وگرنه کپک نزنه برای نیم ساعت آماده شدن ظرف شیشه ای و درش حتما فلزی باشه🌺 توی آبجوش به مدت یه ربع گذاشته بعد یک ربع حرارت خاموش و میزاریم یه ربع بمونه بعد بذارین داخل یخچال خنک بشه نوش جانتون🌺 🚫اگه نمیخواین فوری درست کنید تمام نکات بالارو رعایت کنید و بذارین جای خنک بعد ۲ هفته خیارشورتون اماده میشه🚫 .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦ #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من عاشق مزه و ترد بودنش شدم ☺ با این روش خیار شور درست کنید هم به صرفه هست و نیم ساعته هم آماده میشه 😍تو یخچال تا ۱ماه میمونه😍 ✅مواد لازم: یک کیلو خیار(خیارهاتون حتما قلمی باشه) سیر(ی گل سیر) نخود (۱۵دانه ) سبزی:مرزه،شوید،تلخون (به میزان دلخواه ) سرکه نصف لیوان آب ۶لیوان نمک۳ ق غ فلفل تند. ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 8 💠 پاسخ به شبهه " چرا اسلام اجازه تحقیق درباره ادیان دیگر را به ما نمی دهد و اگر دین خود را عوض کنیم مرتد می شویم و حکم ما اعدام است !!!! این چه دینی است که اجازه تفکر نمی دهد " 🎤 از اساتید مهدویت کشور 👈 برای جلوگیری از منحرف شدن دانش آموزان و نوجوانان این کلیپ را نشردهید..
پروانه های وصال
قسمت سی و نهم: داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : برمی گردم وجودم آتش گرفته بود … می سوختم و ضجه می
قسمت چهلم داستان دنباله دار : خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند … از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک … بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن … تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید … مات و مبهوت بودم … – بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط … به زحمت بغضش رو کنترل کرد … – دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد … شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه … یهو به خودم اومدم … – علی … علی هنوز اونجاست … و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد … – می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده … هنوز تو شوک بودم … رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … – خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم … سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد … – بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده … سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم … – مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون … اومد سمتم و در رو نگهداشت … – شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه… یا علی گفت و … در رو بست … با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید … پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد … پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت چهلم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … فقط معجزه مستقیم
قسمت چهل و یکم داستان دنباله دار : که عشق آسان نمود اول... …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … – سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران … دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها و چشم های نغمه … هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … – به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ – نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم … – چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …- حال زینب اصلا خوب نیست … بغض نغمه شکست … خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… – یعنی چقدر حالش بده؟ …بغض اسماعیل هم شکست … – تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد … ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…دنیا روی سرم خراب شد … اول علی … حالا هم زینبم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت چهل و یکم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : که عشق آسان نمود اول... …نه دلی برای برگشتن داشتم
قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار : بیا زینبت را ببر تا بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم … چشم۸ هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد … چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش … – زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : بیا زینبت را ببر تا بیمارستان هزار بار مردم و زند
قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار : زینب علی برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد … – بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … – حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…- مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ 🔴 تنبیهی برای دروغ ✍ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ پنج ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ. ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ! ﺑﺮﺍﯼ ﺍینکه ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ۱۸ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ! ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ! ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮیم. ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ! 🍂🍁🖤🍁🍂
😴 اعمال وقت خواب 🌷 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💫 يَفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 📖 سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨ 🔅أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ🔅 🌹هدیه پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود. 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد.۹ 🔸یک مرتبه🔸 5⃣ وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 🙏التـــــماس دعــــ❤ــــــا 🍁🍂🖤🍂🍁 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
بار الها به حق خوبی به حق بزرگی به حق انصاف به حق حقانیت به حق مهربانی به حق عشق بهترین ها را به حرمت این شب معنوی برای همه دوستانم مقدر بفرما 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
شب جمعه حرمت بوی محرم دارد بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد شـب جمعه شده و باز دلم رفت حرم دل آشفته ى من،صحن تو را كم دارد
شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌸 🍁باسم رب المهدی(عج) 🌸ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام 🍁تو را سپاس میگویم 🌸برای نعمتهایت 🍁در آخرین جمعه پاییز 🌸به همه دوستان و عزیزانم 🍁ﺳﻼﻣﺘﯽ، ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت 🌸و خوشبختی را 🍁عطابفرما.. 🌸الهـی به امیــد تـو 🌸🍃
سـ🍁ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 امروز جمعه ☀️ ٢٦ آذر ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ١٢ جمادی الاول ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١٧ دسامبر ٢٠٢١ ميلادى 🌸🍃
🏵🌼در آخرین آدینه آذر ماه 🏵🌼به نیت سلامتی امام زمان (عج) 🏵🌼و سلامتی خودتون 🏵🌼صلواتی ختم کنیم🌼🏵 🏵🌼الّلهُمَّ 🏵🌼صَلِّ عَلَی 🏵🌼مُحَمَّدٍ 🏵🌼وَآلِ مُحَمَّدٍ 🏵🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼🍃
❤️✨خدایا در این 🍁✨آدینہ زیباے پاییزے ❤️✨بہ زندگـیماڹ سرسبزے 🍁✨وخرمی ببخش ❤️✨از نعمتهاے بیڪرانت 🍁✨سیرابماڹ ڪڹ ❤️✨به قلبمان مهربانے 🍁✨به روحمان آرامش ❤️✨و به زندگیمان محبت عطاکن 🍁✨" الهی آمین " ❤️✨آدینہ ی پاییزے تون 🍁✨سرشار از آرامش الهـــ♡ــے 🍁🍂
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🌼 ┊ ┊ 🌼 ┊ 🌼 🌼 🌼صبح آدینه تـون زیـبـا و قــشنگ🌼 🌼🍃
سلام آقا💚 دوباره جمعه و دل بی قراری می کند💔 بهر دیدار مه روی شما لحظه شماری می کند در فراقت جمعه جمعه بی صدا خون دل از دیده جاری می کند😔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌹🙏 🌸🍃
🌷مومن بادشمن خدا،دوست نمیشود: 🌷لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوٓا آبَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَٰٓئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٢٢)مجادله 🌷آنانکه به خداوقیامت ایمان دارند،بادشمنان خدا دوست نمیشود اگرچه نزدیکترین کسانشان باشندوخدابه آنها۷ پاداش میدهد: 🌷۱.اینانند كه خدا ایمان را در دل‌هایشان پایدار كرده، 🌷۲.به روحی از جانب خود نیرومندشان ساخته، 🌷۳.آنان را به بهشت‌هایی كه از زیرِ [درختانِ‌] آن نهرها جاری است درمی‌آورد، 🌷۴.در آنجا جاودانه‌اند، 🌷۵.خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. 🌷۶.اینان حزب خدایند، 🌷۷.آگاه باش كه یقیناً حزب خدا [بر همه موانع و مشكلات دنیا و آخرت‌] پیروزند. (۲۲) 🍂🍁🍂🍁🖤
از کسی پرسیدند: ماه قشنگتر است یا مادرت.؟ گفت: ماه را که میبینم مادرم یادم می افتد.. اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم ...! همه ميپندارند، که عکس پدرم را ؛ به ديوار خانه ام آويخته ام! اما نميدانند که ديوار خانه ام را ، به عکس پدرم تکيه داده ام.... با آرزوي سلامتي همه پدرها و مادرها و آمرزش پدر و مادرهای سفر کرده و همچنین پدر و مادر سردار شهید محمد مهدی حمیدی 🌸روحشون شاد و یادشون گرامی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا