eitaa logo
پروانه های وصال
9.6هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.3هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱ نزد
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده... فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه... روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده. به مادرم گفته بود: (مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!) به شوخی گفته بود! مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن! منوچهرم میره دزفول... می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم." بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ... اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري... قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران." اما من تازه پیداش کرده بودم.... گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد". شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون... برامون بلیط قطار بگیرید... 《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند... گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی... منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري". فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_دوم_اینک_شوکران۱ شن
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ علی رو نشوند روي زانوش و سفارش کرد: "من که نیستم، تو مرد خونه اي. مواظب مامانی باش. بیرون که میرید، دستش رو بگیر گم نشه.." با عل اینطوري حرف میزد. از فرداش که میخواستم برم جایی، علی می گفت: "مامان، کجا میري؟! وایستا من دنبالت بیام." احساس مسئولیت می کرد...! حاج عبادیان، منوچهر و ربانی رو صدا زد و رفتن... اون شب غمی بود بینمون. جیرجیركام انگار با غم میخوندن. ما فقط عاشقی رو یاد گرفته بودیم... هیچ وقت نتونستیم لذتش رو ببریم... همون لحظه هایی که مینشستیم کنار هم، گوشه ي ذهنمون مشغول بود، مردا که به کارشون فکر میکردن و ما هم دلشوره داشتیم نکنه این آخرین بار باشه که میبینیمشون... یه دل سیر با هم نبودیم... تهران اومدنمون مشکلات خودش رو داشت همه ي زندگیمون رو برده بودیم دزفول. خونه که نداشتیم من و علی خونه ي پدرم بودیم. خبرا رو از رادیو میشنیدیم. توی اون عملیات، عباس کریمی و ملکی شهید شدن، ترابیان مجروح شد و نامی دستش قطع شد. خبر ها رو آقاي صالحی بهمون میداد. منوچهر تلفن نمیزد. خبر سلامتیش رو از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل.. پشت تلفن صدام میلرزید... میگفت: "تو اینجوری میکنی، من سست می شم." دلم گرفته بود. دو تایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودن و گریه کردیم. قول داد زودتر یه خونه دست و پا کنه و باز ما رو ببره پیش خودش... 《رزمنده کوله اش را انداخته بود روي دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت... احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنید... راهش را کج کرد به طرف خانه ي پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین هاي منوچهر که دم در نبود. از پله ها بالا رفت. توي اتاق کسی نبود، اما بوي تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافلگیرش کند. تا پرده ي پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون، از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید... از هر گل یک شاخه. خوشحال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آنجا...》 سه ماه نیومدنش رو بخشیدم چون به قولش عمل کرده بود..! 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 دخترم بی‌حجابه چیکار کنم؟! 🔖 عامل منحرف شدن دختران که اکثر مادران از آن غافلند! 👤 استاد
📌 اکسیر اعظم است! در میان نماز ها،نماز شب اکسیری دیگر است هرکس به هرجا رسیده از برکات نماز شب رسیده است ✨ ⚜بزرگان ماهم به هرجارسیدن بانماز شب رسیدن ⚜شب زنده داری کنید ونمازشب روبخونید ⚜بانمازشب نورانی ودراخرت توشه داشته باشیم ⚜نماز شب آدم را به طهارت مطلق به مقام محمودیت مطلق که مقام شفاعت است می رساند!✅ 🌱پس شیطونو لعنت کنید شروع کنید🌟 یاعلی مدد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕❤️💕❤️
یکی از چیزهایی که هیچ‌گاه خرجی ندارد جاری شدن در ذهن دیگران است پس آن‌گونه جاری شوید که وقتی از شما یاد می‌کنند خنده بر لبانشان نقش ببندد نه نفرت در دل‌شان... 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗صلوات 🌷عطری است 💗که دهان انسان را خوشبو می‌کند 🌷صبح یکشنبه تون 💗معطر به عطر خوش صلوات 🌷بر حضرت محمد و آل محمـــد 🌷اللّهم صلّ علی مُحمّد 💗و آلِ محمّد 🌷و عجّل فرجهم 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز یکشنبه ☀️ ٢٦ تیر ١۴٠١ ه. ش 🌙 ١٧ ذیحجه ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١٧ ژوئیه ٢٠٢٢ ميلادى 🌸🍃
🌸 الهـــی ✨به نام تو که 🌸بی نیازترین تنهایی... 🌸با تکیه بر ✨لطف و مهربانی ات 🌸روزمان را آغاز می کنیم: ✨ بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
244.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خدایا 🙏 در این ایام مبارک ولایت امیرالمومنین فراوانی و برکت آرامش و سعادت را به همه هم گروهی های عزیزم ارزانی دار 🌸بارالها🙏 دل همه ی هموطنانم را شاد لبهاشون را خندون روزی هاشون را فراوون رویاهاشون را محقق گردان🙏 آمیـــن 🌸 .🌸🍃