eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان 👇👇
به نام خدا طاها:سپیده چرارفتی پیش داریوش توخودت میدونی ازش بدم میاد سپیده درحالی که از پنچره ماشین بیرون رونگاه میکردگفت :بازم مثل همیشه داری گیر میدی من که نه به داریوش چیزی گفتم ونه حرفی زدم ....... طاها کالفه دستی البه الی موهاش کشید وگفت :سپیده اخالق های منو میدونی ..... سپیده جوش آورده بود سریع گفت :آره تو همیشه به من شک داری وداشتی ......بعد اشکاش آمدن پایین .... طاها نگاهش کرد دید داره گریه میکنه ...ماشین رو نگه داشت کنار اتوبان وبه طرف سپیده برگشت وگفت :خانومم من که ..... سپیده با نگاه بارونیش نگاهش کرد وگفت :بسه ...بسه ...حرفای تکراری نزن ...... سریعا در ماشین روباز گرد وشروع کرد به رفتن ...... ۱
طاها هم بالفاصله پیاده شد ورفت دنبالش ......خانومم جون طاهات برگرد ...... سپیده این روشنید ایستاد ولی برنگشت ...... طاها لبخندی زد وباحالت دورفت پیش سپیده ..................................... طاهالبخند مهربونی زد وگفت :من قربون چشمایی بارونیت ....گریه نکن ...خواهش میکنم ...... سپیده برگشت پشت به طاها ایستاد وگفت :بروفقط ..... طاها :کجا برم من ....عمرم ...خانومیم این جاست ...... سپیده :خانومت نیستم !!! طاها لبخندی زد وگفت :هستی ....بعد نیشخندی زد واسه شوخی وگفت :زوری باید باشی سپیده با شدت برگشت عقب وگفت :یکسال باهات بودم ...دیگه اصال نمیخوام باشم.... تو زندگی که اعتماد نیست وتو همیشه شک داری وداشتی به همه رفتارهای من...زندگی باتو وموندن باتو اشتباه بزرگی ....البته من نمیخوام دیگه این اشتباه رو انجام بدم طاها :خانومی چرا از حرفام یک چیز دیگه برداشت میکنی من منظورم این بودکه ..... سپیده درحالی که دونه های اشک صورتش رومیشست گفت :میدونم حرفات چی هست ...این که من خوبم اما دوستات ادمای خوبی نیستن و.......نمیدونم اون داریوش بدبخت کجاش بده بااین که بامن صحبت نکرد ومنو نگاه هم نکرد از لحاظ تو همه ادما بدن و....... طاها درحالی که سعی میکرد صداش بلندتر نشه گفت :سپیده برو داخل ماشین باهم حرف میزنیم ...... سپیده :من حرفی ندارم .... ۲
پروانه های وصال
طاها هم بالفاصله پیاده شد ورفت دنبالش ......خانومم جون طاهات برگرد ...... سپیده این روشنید ایستاد و
طاها نفس عمیقی کشید تا مسلط بشه بعد با لحن آرومی گفت :جون طاها برو خانومم ....... سپیده :نمیرم .....واینم بدون این آخرین مهمونی بود که باتوآمدم ...االنم میرم خونه پدرم ......... طاها اخم غلیظی کرد وگفت :چرا عالقه داری بحث های خودمون رو به دیگران بگی ؟؟؟ سپیده اشک روی گونه اش روبا پشت دستش پاک کرد وگفت :مادر پدرمن دیگران نیستن طاها کمی بلند گفت :چرا سپیده خانوم دیگرانند ...اصال هر آدمی که قراره تو زندگیمون دخالت کنه میشه هر کسی ...حتی مادر پدر خود من ...... سپیده :بازم میگم که مادرپدرمن هرکسی نیستن ..... طاها سرش رو به طرفین تکون داد وگفت :عمرم بریم خونه صحبت میکنم ............ بعد آمد سمتش یک دستش رو انداخت دور کمرش وبه طرف ماشین بردش ....... سپیده :منو میبری خونه پدرم ...حوصلحه هیچ بحث وحرفی روندارم .... طاها :چیکار کنم رفتارت خوب بشه ....... سپیده عصبی گفت :این بیخیالیت اعصابم روبهم میریزه ....چرا حرفام روجدی نمیگیری.....جدی که برم ..... طاها نذاشت حرفش روکامل کنه ..دستش روگذاشت جلو لبای سپیده وگفت :هیشششش ....ببخشید ......... سپیده :باببخشید توکاری درست نمیشه ................... طاها دستی به پیشونیش کشید ...درماشین روبراش باز کرد......سپیده که نشست خودشم رفت سریع نشست ... سپیده :طاها کامال جدی بودم ...منو ببر خونه پدرم .................. طاها چیزی نگفت ...سرش رو فقط تیکون داد ................... سپیده دید داره لجبازی میکنه سرش روبطرف شیشه ماشین گرفت .......اشکاشم که انگار یکی از اعضاءصورتش شده بودن ................................ طاها زیر چشمی نگاهش کرد دیدبازم اشکش رونه .......... کل مسیر هردوساکت بودن ............به خونه که رسیدن ....سپیده زودتر پیاده شد ورفت ............. طاها هم پیاده شد به سپیده که باقدم های از روی حرص محکم برمیداشت نگاه میکرد ......وارد خونه که شد دید سپیده داره زنگ میزنه ...........مطمئن بود که پدرش هست .......سریع گوشی رواز دستش گرفت وگفت :عمرطاها میخواد بره ؟؟؟؟ سپیده نگاهش کرد وگفت :تمومش کن ........... طاها :عزیزمن چی روتموم کنم ...دوست داشتن تو تموم نشدنی ................. سپیده حرفی نزد همون جا پای کنسول نشست گریه اش بیشتر شد ................... طاها نشست کنارش گفت :ببخشید .....هرچی بگی حق داری ..........اشتباه کردم .....عمرم گریه نکن . سپیده :فقط بگو چرا اعتماد نداری ...کسی درموردمن به تو چیزی گفته .........یاخودت ازمن چیزی دیدی ؟...... طاها سریع گفت :هیس ..نجابت وخانومیت که باعث میشه دوست داشته باشم ..... سپیده درحالی که سینه طاها مشت میزد گفت :لعنتی داری دروغ میگی .....اگر دوستم میداشتی این چندماه از ازدواجمون رو زهر نمیکردی ......بگو چرا اعتماد نداری؟؟؟؟.....کسی درمورد من چیزی گفته ......... طاها بغلش کرد وگفت :سپیده من ...گل من ....هیچ کس چیزی نگفته .....داریوش سابقش خرابه شما خبرنداری ....  سپیده :خب میگیم دایوش خراب .......برای بقیه چی میگی .....تاکی باید سوال پیچ بشم بعد ازهر مهمونی ؟؟ طاها :میشه این بحث تموم کنی ۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╲\╭┓ ╭ 🌺 ┗╯\╲ 😍 آثارنمازشب دردنیا 🌎 ✨آرامش بدن 🌟🌈 ✨سلامتی بدن 🌈 ✨درمان بیماری ها 🌈 ✨خوش اخلاقی 🌈 ✨خوشبو شدن🌈 ✨ریزش گناه🌈 ✨عصبانیت شیطان🌈 ✨رفع گرفتاری🌈 ✨رفع غم و غصه🌈 ✨رفع خشم 🌈 ✨عاقبت بخیری🌈 ✨طولانی شدن عمر🌈 ✨نجات از بلاهای طبیعی 🌈 ✨نورانیت قلب🌈 ✨نورانیت چشم🌈 ✨نورانیت منزل🌈 ✨کسب نور دائم🌈 ✨زیبای صورت🤩🌈 ✨نورانیت و سفیدی صورت🌈 ✨نورانیت سیرت و باطن🌈 ✨مایه تقرب به خدا🌈 ✨به اجابت رسیدن دعا🌈 ✨بازداشتن انسان از گناه🌈 ✨زیاد شدن رزق و روزی🌈 ✨رحمت و آمزش خداوند🌈 ✨سلاح معنوی در برابر دشمن🌈 😍 آثارنمازشب پس‌ازمرگ ✨نورانیت قبر⚰🌟🌈 ✨مانع فشار قبر🌈 ✨نجات از عذاب قبر🌈 ✨نجات از وحشت قبر🌈 ✨شفاعت نماز گزار در قبر🌈 ✨خروج ازقبربا‌صورت نورانی🌈 😍 ثواب نمازشب درآخرت ✨گریان نبودن چشم🌈 ✨زینت آدمی در قیامت🌈 ✨دفع حرارت آتش قیامت🌈 ✨سبب ورد به بهشت🌈 ✨آسایش در موقف قیامت🌈 ✨عبور سریع از پل صراط🌈 ✨عبورازدرهای هشت گانه‌بهشت🌈 ✨گرفتن‌نامه‌اعمال‌به‌دست‌راست🌈 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ♥❧
🌌🤲🏻 🔘جایگاه خوان‌ها در روز ✨ چه قدرثواب دارد ! 📚 در روایت آمده است که:‌ 👈🏻 خداوند خوان‌ها را در خود می‌برد.» ♥️ خداوند افراد👥 نمازشب خوان را در خودش و در خودش جای می دهد 🌸 ◾️ و آنان را «آمنهم من خوفه»؛ از ایمن می کند و ◾️ «و انه اذا کان یوم القیامه جمع الله خلائق فی موقف»؛ و روز که می شود✔️ ♥️ خداوند تمامی مردم را در یک جا جمع می کند: ✨ ینادی منادی ایها المتهجدون فی الدنیا قوموا، فادخلوا الجنه بغیر حساب✨ 📌 منادی ندا سر می دهد که ای کسانی که در دنیا بر می خواستید و می کردید و می خواندید، از جای برخیزید و بلند شوید و بدون حساب به بروید.🌻 ⏳ در این وقت کسانی که اهل نمازشب بودند ⏪ از بین جمعیت بلند می شوند و به سمت می روند، در حالی که خداوند هنوز به نرسیده و بعد از رفتن آنها به 🌴 ✨«ثم یشغل بحساب الخلائق»؛ ✨ خداوند مشغول رسیدگی به حساب و کتاب مردم می شود.🌟 ☃🌨❄️☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️گویند ✨برای کلبه کوچک ❄️همسایه‌ات ✨چراغی آرزو کن ❄️قطعأ حوالی خانه تونیز ✨روشن خواهد شد ❄️من خورشید را ✨برای خانه دلتان آرزو میکنم ❄️تاهم گرم باشد ✨وهم سرشار از روشنایی خونه دلتون بی غم شبتون آروم❄️ ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا