eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام صادق علیه السلام فرمودند : 🔥بهشت بر مردان بی حرام است. بحار الأنوار، ج 53،ص 349
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهام تو بجای حرفهای بزرگتر از دهنت به مردم باکو خدمت کن و به مردمت ظلم نکن وگرنه بدست مردم غیور باکو سرنگون میشی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت پوشش لباس زنان در مرکز خرید اُپال خاک عالم بر سر مسئولین فرهنگی 🇮🇷
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✘ هر حرکت روبه جلو ✘ هر تلاش جدی به سمت هدف ✘ هر مقاومت در برابر آسیب‌ها و موانع نیاز به یک پشتوانه‌ی محکم، یا یک موتور محرک قوی دارد. قوی‌ترین پشتوانه‌ی انسانی برای ما، در حرکت بسمت هدف خلقتمان چیست؟ ✨ ویژه ولادت علیه السلام
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازداشت عامل ارسال فیلم به صفحه مسیح علینژاد رئیس دادگاه انقلاب پیشتر اعلام کرده بود که هرگونه ارسال محتوا برای افراد، کانال ها و شبکه های ضد انقلاب جرم است و دارای مجازات می باشد پ.ن واقعا این قانون واجب و لازم الاجراست خیلی از محتوای اون رسانه ها همین ارسالی های یه سری وطن فروش و فریب خورده و ساده و نادانی داخلی هست طرف پنجره اتاقشو باز میکنه شعار علیه نظام میده زرتی میفرسته برای عنترنشنال اونام میذارن صفحه شون بعد ملت مخاطب ساده و خیالبافش فکر میکنه کار رژیم تمومه😂 بابا شماها اگه میتونستید رژیم عوض کنید حال و روزتون بهتر از این بود که از لای پنجره شعار بدید خخخخ ...
پروانه های وصال
#عبد_بودن 2 🔷 دیدید وقتی یه پدر میخواد پسرش رو برای نماز بیدار کنه، صداش میکنه و بعد پسره میگه :باش
3 🌷✅ خدا میفرماید حالا که قرار شد من دستور بدم و تو گوش بدی تا در جهنمِ حسرتِ خودت نسوزی ، "باید عبدِ ذلیلِ من بشی". — خدایا کوتاه بیا ! یعنی برده بشم؟ برده که هیچی نداره برای خودش!❗️🙄 🌹بله دیگه ؛ قرار شد تو علاقه هات رو بزنی "تا دلت هیچی غیر از من رو نخواد" .هیچ منیّتی برات باقی نمونه دیگه....👌 * من همین اول اسمش رو میذاریم روت — چی؟ 👥🌏 ای اهل عالم! ایشون میخواد "برده من" بشه💖 — خدایا نمیشه حالا با هم تقسیم وظایف کنیم!! یه کمی "مَن" بگم یه کمی شما؟😢 🔶 نه دیگه عزیز دلم! همچین چیزی نداریم.... 🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
مشت زدم تو ازوش وگفتم :زندگی باتوب روانی اشتباه ...به جهنم که مادرت وبقیه چیزی فهمیدن..... باسرعت
من نیستم ...برزخی نشو گوش کن به حرفام ...توروهرکی دوست داری بذارحرفمو بزنم ..چطوری که به اون نامرد اطمینان داری ...حرفاش رو قبول میکنی اما من نه ..منی که شریک زندگیتم نه ...دروغ هم نمی گم مگه از اول عقدمون چند بار دروغ گفتم که بخوام سراین موضوع دروغ بگم .... یهودراتاق باز شد ...زیر چشمی نگاه کردم دیدم مامانش وباباش آمدن دم در ...نمی دونم مامانش چطوری سرخی ویکم کبودی که تازه شروعش بود رودید که یواش زد روی صورتش وروبه طاها گفت :تو چیکارکردی با دخترمردم ... یهو باداد گفت :دختر مردم کیه؟ ...زنمه ..میفهمید زنمه ..لطفا برید بیرون .... ازخجالت آب شد رفتم تو زمین ..همین طور که سعی میکردم نلرزم سرم رو تو سینه اش قاییم کردم تا حداقل چشمم به پدر شوهرم نیفته بیشتر خجالت بکشم .... پدرش به تندی گفت :به چه جرائتی اصال روش دست بلند کردی پسره خیره سر ...سپیده بابا..خوبی؟؟... "خدایا برن ..آبروم داره میره ..خدا " سم رواز سینه اش فاصله دادم که با داد گفت :برید بیرون لطفا ..میدونم دارم چیکار میکنم . پرده گوشم از دادش پاره شد ....مثل همیشه دوست نداشت احدالناسی از مشکلاتمون با خبر بشن ...عاشق این اخلاقش بودم که مثل بقیه مردا نبود که به روش بیاره جلوی دیگران همیشه ام ۲۷
پروانه های وصال
من نیستم ...برزخی نشو گوش کن به حرفام ...توروهرکی دوست داری بذارحرفمو بزنم ..چطوری که به اون نامرد
میگفت :هرزمان مشکل داشتیم ...هرطور خواستی رفتار کن اما بیرون از این دیوار خونه حق نداری ..نمی دونم قهر کنی و..... پدرش سری به معنای تاسف تکون داد وهمراه با مادرش رفتن بیرون .. خیلی خجالت کشیدم البته خوش حال شدم که اولم ازمن دفاع کردن "نصیحت مادر بزرگم به دردم خورد آخه موقع عقد بهم گفت سعی کن اول دل خانواده شوهرت روبدست بیاری بعد خود شوهرت که هرزمان شوهرت خواست اذیتت کنه خانواده اش جلوش بایستن "دوم این که دیگه الزم نبود کلی کرم واین جورچیزا به صورتم بزنم که نبینن ... سرمو گرفت جلو صورتش وگفت :دیگه درباره اش حرف نمی زنی ... یک عرقی که ناشی از عصبانیت بیش از حد ش بود از کنار صورتش داشت میومد پایین ..."هرکاری هم که بکنم بازم چاره ای جزءهمین جا موندن ندارم .. دستمو بردم البه الی موهاش وگفتم :باشه ..آروم باش ... موهای کنار صورتمو دادم پشت گوشم که چشمش افتاد به سرخی زیاد گونه ام وکبودی های که تازه داشتن خودنمایی میکردن وگونه ام تازه داشت رنگ میگرفت .. فکر کنم متحول شد ..این عصبانیتش باعث شد امپر بچسبونه ...روتخت گذاشتم وکل صورتمو شوع کرد به بوسیدن ..روگونمو فکرکردم االن از دستی محکم میبوسه که دردم بگیره اما نمی دونم ..کلی تغییر کرده بود ..چشمام گرد شده بود اندازه نعلبکی ...صورتش رو گرفتم وگفتم :بهتره برم پایین ... روکبودی دست کشید وگفت :برو ولی بدون ..حرفت رو باورکردم اما ..دوست دارم خیالمو راحت کنی ..جوری که .... نمی دونم چرا صداش انقدر به سختی میومد وبین حرفاش هی مکث میکرد ..ثابت کردنش رو دیگه کجای دلم بذارم ..خیلی دوست داشتم بدونم افشین بهش چی گفته ..اما خب مطمئنا این سوال مصادف میشد با عصبانیت غیر قابل کنترل طاها ...آی که چقدر دوست داشتم قهر کنم باهاش ..حیف از چند جهت نمیشد واگر نه صددرصد همین کاررو میکردم ... توعالم فکر غرق بودم که بلندشد وگفت :میخوای همین جوری دراز بکشی سقف رو نگاه کنی ؟؟... ۲۸
پروانه های وصال
میگفت :هرزمان مشکل داشتیم ...هرطور خواستی رفتار کن اما بیرون از این دیوار خونه حق نداری ..نمی دونم
صورتم حسابی میسوخت ودرد میکرد ..گوشه لبم خونش تازه زده بود بیرون چون دوباره سیلی خوردم ...یعنی فهمیدم عصبی بشه یک وحشی به تمام معنا میشه ... بلند شدم رفتم سمت حمام که یک دوش دودقیقه ای بگیرم چون قبلش حمام بودم ..فقط میخواستم برم یکم بذارم بغضم سرباز کنه ..شاید ازاین حال بدم کم بشه ...میمرد از اول وای میستاد براش همه چی رو بگم بعد اینجوری کنه ..میدونستم من یکی هرزمان دعوا شد نباید اسم خونه بابارو بیارم ..قبال ها هم که میگفتم فقط واسه این بود که طاهارو اذیت کنم ..چون پدرم انگار ازاول با طاها مشکل داشت وزمان ازدواج هم نگفت دخترم نیستی ...نمی دونم از ارث محرومت میکنم ...فقط گفت :زندگیت روجوری نگه دارکه نخوای برگردی ..چون اینجا جاینیست که کسی بخواد هواتو داشته باشه ..حتی اگر یک روزی ازدست شوهرتم پناه آوردی اینجا خودم میدمت ... بغضم بیشتر شد ...حداقل نه مادر بزرگی داشتم که اونجا برم نه دایی وعموی خوبی ... داخل حمام شدم خواستم دررو ببندم که صدای طاها آمدکه گفت :سپیده میتونی یک لحظه بیای ... زیرلب گفتم :نه وحشی نمی تونم بیام .. مجبوری رفتم بیرون ..از دیدنش هل کردم دویدم سمتش وگفتم :چت شده؟ ..من چیکار کنم ؟؟..خوبی؟؟.. صورتش بی رنگ شده بود ...یخ بود اصال ...دستشم روقفسه سینه اش .. به کتش که روتخت بود اشاره کرد..دویدم کتش رو آوردم ..به زورگفت :جج..جی..جیباااش... اصال نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم ..تند تند هرچی تو جیباش بود رو ریختم کف سرامیک های اتاق .... هرلحظه داشت بی حال تر میشد ... دستش رفت سمت یک قرص ژله ای قرمز ...دیگه تا ته ماجرا فهمیدم چش شده ...یک قرص گذاشتم زیر زبونش ...کی بیمار قلبی پیداکرده بود که من نفهمیده بودم ؟؟... کامال بی رمق بود ..سرش رو گذاشت روپام .خودشم سعی داشت نفس عمیق بکشه ... دیگه طاقت نداشتم ..بلند گفتم :مامان فرشته ..."بغضم شکست .با لرزش این بار گفتم :مامان توروخدا بیاین .... ۲۹