فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 از علی بخواه
👈 روایتی زیبا از مردانگی امیرالمؤمنین(ع)
{اللهم عجل لولیک الفرج}
🔰 ابلاغ سلام #رهبر_انقلاب به مردم #زلزله زده خوی
🔸 حجتالاسلام والمسلمین معزی، که صبح امروز به منظور بازدید از مناطق زلزلهزده شهرستان خوی و بررسی روند خدمترسانی به نمایندگی از دفتر مقام معظم رهبری عازم مناطق زلزلهزده شده بود با اشاره به پیگیری با دقت گزارش خدمات ارائه شده در منطقه طی روزهای گذشته، خاطر نشان کرد:
🔻 «گزارشهای واصله از این مناطق را به محضر رهبر فرزانه انقلاب ارسال کردهام و امروز در جمع شما حضور پیدا کردهام تا پیام محبت، صمیمیت و سلام مقام معظم رهبری را به مردم زلزله زده این منطقه برسانم و گزارشی میدانی برای ارائه به معظمله تهیه کنم.» #لبیک_یا_خامنه_ای
34.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍒جوابیه امام جمعه کنگاور به دختر مرحوم #هاشمی رفسنجانی تحت عنوان " دلسوزی مردم پیشکش دل نرنجانید "
۱_ پدر شما در زنده بودنش کم مشکل برای نظام نداشت که حالا از مرده اش هم علیه نظام مظلوم اسلامی استفاده میکنید ..آینده موشک نیاز نیست !!!
۲_ این که تورا وادار کرده اند نظام اسلامی را باکنایه متهم کنید.!!! لطفا بفرمایید این که بعد ۶سال اسم شهید روی پدرتان گذاشتید ، برچه مبنایی است ؟
_ اولا از کی تا حالا هرکس در استخر غرق شود شهید است
_ دوما به کسی شهید میگویند که دشمنی اورا کشته باشد لطفا صریح بگویید در اطراف استخر فرح کدام دشمن کمین کرده بود ، ایشان توسط کدام دشمن شهید شد ، حزب بعث ، منافقین یا داعش
۳_ سرکار خانم واضح بفرمایید اینبار چه توطئه ای در کار است و اکنون که خواهر دیگرتان ، طور دیگری محکوم است ، شما ازجانب کی مامور هستید که درد سر دیگری درست کنید
۴_ اگر حال مردم از لحاظ مشکلات اقتصادی سخت باشد گمان نکنم حال شما بد باشد بعضی که از زمانهای خیلی دور تاجر باغ پسته بودن تا حالا حال بدی نداشتند که الان دلسوز مردم شده باشند پس لطفا بیش از این تن اون مرحوم را در گور نلرزانید
۵_ این که بیان کردید پدر شما به فکر اصلاح بودند و بعضی به اسم دین به اسلام و ایران ضربه زده اند .!!! لطفا به این سئوالات هم پاسخ دهید
_ آیا تزریق پول به اراذل و اوباش در فتنه ۸۸ توسط برادرت مهدی ، نظریه کت وشلوار پوشیدن و دوچرخه سواری بانوان توسط خواهرت جزء اصلاحات بود ...لطفا کمی انصاف .!!!
۱۸بهمن ۱۴۰۱
مطابق با ۱۶ #ماه_رجب
#امام_زمان مددی🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نجات مادر و سه فرزندش از زير آوار زلزله در غازى آنتپ پس از 28 ساعت
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان حضرت آقا درمورد روز نیروی هوایی
روزتان مبارک دلیر مردان ایران🌹
۱۹ بهمن روز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یکی از راه های اساسی رفع مشکلات و فراوان شدن #رزق_و_روزی و به دست آوردن #موفقیت
🎤استاد #پناهیان
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب زمینی شکم پر
🥔🥔🥔🥔
فینگر فود مجلسی راتای مرغ و گردو:
مواد لازم:
سینه مرغ پخته شده یک عدد
گردو نگینی شده یک سوم پیمانه
سیب زمینی پخته یک عدد
ساقه پیازچه سه شاخه
شوید تازه چاپ شده یک ق غ
پنیر خامه ای و مایونز به میزان لازم
نمک و فلفل سیاه و قرمز به میزان لازم
نان تست چند عدد
طرز تهیه:
سینه مرغ را نگینی یا دایس شده خرد می کنیم.
سیب زمینی و پیازچه را هم به همین شکل کاملا ریز می کنیم. همه را مخلوط کرده ، شوید، نمک، فلفل، پنیر و مایونز را اضافه می کنیم.
همه را خوب مخلوط کرده، داخل یخچال قرار می دیم تا طعم دار بشن و جا بیفتن.
نانهای تست را با قالبهای دلخواه کاتر می زنیم.
برای تهیه راتای می تونید از قالبهای منو پورشن که کار را بسبار راحت کرده استفاده کنید. راتاها خیلی تمیز و یکدست در میان.
اول نون رو کاتر میزنید از مواد روی نون پهن و صاف می کنید سپس راتا آماده رو از قالب با حرکت دست از زیر کار ازاد و خارج می کنید.
اگه در دسترس ندارین با همون کاترهای معمولی هم میتونین انجام بدید.
به همین راحتی و به همین خوشمزگی.
با همین روش و جایگزین انواع مواد میتونید راتاهای خوشمزه آماده کنید و برای مهمونیا و جشناتون استفاده کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم برای خمیر پنکیک:
1 عدد تخم مرغ
2 قاشق غذاخوری شکر
کمی نمک
نصف لیوان شیر
1 فنجان آرد
نصف ق چ وانیل
نصف ق چ بکینگ پودر
2-3 عدد موز
نوتلا
بادام زمینی
تمام مواد لازم برای خمیر پنکیک را درون یک کاسه ریخته و هم بزنید تا با هم مخلوط شوند. سپس موزهای برش داده را درون خمیر پنکیک بزنید و آنها را درون یک قابلمه داغ سرخ کنید. می توانید شکلات بریزید یا پودر پسته یا با بستنی سرو کنید.
#کیک_موز
براي درست كردن اين كيك اول چهار تا تخم مرغ رو با يه ليوان شكر و مقدار كمي وانيل و ( چند قطره اسانس موز) ،با همزن خوب زدم تا پوك شد و بعد در سه مرحله ، يك پيمانه سرخالي روغن مايع، يك پيمانه سرخالي شير و سه پيمانه ارد و سه ق چ بيكن پودر كه قبلاً سه بار الك كرده بودم، به تخم مرغ و شكر همزده شده اضافه كردم و در حد مخلوط شدن همه مواد ، فولد كردم ..كف قالب رو كاغذ روغني گذاشتم و موادبدست اومده رو ريختم توش و سطحش رو صاف كردم و رفت تو فر از قبل گرم شده با دماي صدوهشتاد به مدت تقريبي سي دقيقه .. اين قسمت كمي حساسه يعني بسته به دماي فرتون بايد چك كنيد كه كيك پف كرده باشه ولي خام نباشه وهنوز زمان براي پخت كامل داشته باشه . وقتي به اين مرحله رسيد از فر در اوردم ( اين قسمت رو بايد سريع انجام بدين ) و موزها رو كه از طول برش داده بودم روي سطح كيك چيدم و روش پرك بادام پاشيدم و دوباره يه ربع رفت توي فر تا موزها كمي نرم شده و كمي هم در سطح كيك فرو برن ودر واقع فرايند پخت كامل بشه بعد از اين مرحله چند دقيقه حرارت بالا رو روشن كردم كه سطح كيك خوشرنگ بشه ... و بعد از اينكه از فر دراوردم روش رو باعسل رقیق رومال کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی عقاب به خورشيد گفت
چرا بی دريغ به هر بيغوله و خرابه ای می تابی؟
تو فقط بايد بر بلندای كوه ها،بر روی برف ها و زيبايی ها بتابی...
خورشيد دست عقاب را گرفت و او را پيش خود برد و از او خواست بگويد كه به كجا بتابد و به كجا نتابد!
ناگهان عقاب از آن بالا ديد كه هيچ كس و هيچ چيز از اين كره ی خاكی حتی ديده نمی شود!چه برسد به اينكه بتوان بيغوله ها را از زيبايی ها تشخيص داد...
از آن بالا هيچ فرقی بين اينها ديده نمی شود...
از آن بالا همه ی اينها هيچ اند...
هرچه پايين تر می آييم می توانيم
تفاوت ها را ببينيم.
بگذار روحت همچو خورشيد اهل
نواحی بالايی شود كه
جز مهر، نورزی
و جز عشق، نكاری
و تنها کاری که بتوانی کنی
انعکاس نور باشد...
💖 مهـربان باشیـم 💖
❄️گران باش ؛
گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش ،
رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر ،
به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن ، تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند .
خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند !
یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛
بی هیچ حرف و سوالی ، مسیرت را جدا کنی .
خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن .
آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند ،
آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ،
هرچقدر متواضع تر باشی ، بیشتر تو را لِه می کنند !
با ارزش باش ،
بگذار شبیهِ یک گنجینه ، دنبالت بگردند ،
خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن ،
اگر هم کردی ، لااقل ؛ گران باش !
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
خداوندا
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار میدهم
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو میخواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی
خدایا دستم به آسمانت نمیرسد
اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن
❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨
#داستانک
✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
💥زیباترین منش انسان راستگویی است!
❄️🌨☃🌨❄️
#داستانآموزنده
داستانی واقعی و زیبا از یک دختر پاکدامن
🌃 شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت که پس از مدتی متوجه شد مردی با ژاکت کلاه دار که سعی در پنهان نمودن چهره اش مینمود او را تعقیب می کند.
🔻 دختر بسیار وحشت زده بود
و شروع کرد به خواندن آیت الکرسی
و به الله سبحان و تعالی توکل کرد...
🔸الحمدالله بخیر گذشت و دختر به سلامت به خانه رسید.
ولی فردای آن شب در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت تجاوز شده و جسد دختر را در میان دو ساختمان پیدا نموده اند.
🔹پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد بوده و یا چیزی دیده به اداره پلیس برود تا قاتل را شناسایی کنند.
🚨 دختر به اداره پلیس رفته و ماجرا را به پلیس گفته و از بین مردهایی که صف کشیده بودند از پشت آینه قاتل شناسایی کرد.
پلیس از قاتل می پرسد
که در آن شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی چرا به او حمله نکردی؟
💥 قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه میرفتند.
♦️این است عظمت🍃توکل به خداوند.❤️
❄️🌨☃🌨❄️
🌷 حضرت آیتاللّٰه #بهجت:
کتاب #نهجالبلاغه با این عُلُوّ مرتبهاش شایسته است حفظ و تدریس شود و خطبههای آن بر بالای منبرها تبیین گردد.
📚#رحمت_واسعه، ص٢٩۵
پروانه های وصال
#عبد_بودن 6 🚸 کسی که بخواد خودش برنامه مبارزه با نفس خودش رو بریزه هیچ سودی نمیکنه.... 💢 مدام دور
#عبد_بودن 7
💖 اینجا میرسیم به یه مفهومِ مهم به نام "عبد"
✅ ببینید رابطه ما با خدا، با رابطه ی ما با مامور راهنمایی و رانندگی فرق میکنه
🚦👮مامور راهنمایی و رانندگی صرفاً چندتا مقررّات میده برای نظمِ شهر. نمیخواد برنامه ی جامعِ مبارزه با نفس بهت بده.
👈 میگه ببین من کاری ندارم که شما توی ماشینت داری چیکار میکنی ؛ وقتی چراغ قرمز دیدی حرکت نکن تا نظمِ شهر بهم نریزه. 🚙❌
من بیشتر از این ازت انتظار ندارم.
🚫 شما فکر نکنید رابطه پروردگار عالم با ما اینطوریه!
🌺 بلکه خداوند متعال یه سری مقرّرات اعلام میکنه ؛
بعدش پشتِ تمامِ مقرّرات ها نگاه میکنه ببینه "چقدر از هوای نفست باقی مونده"
➖ با سایر #امتحاناتی که ازت میگیره، میزنه باقی مونده نفست رو هم از بین میبره👌
🍒
پروانه های وصال
دارم به این نتیجه میرسم که نکنه من وسارا بچه این نباشیم .... دوباره تماس گرفت ..نمی خواستم نشون بد
اشکام که پایین میومدن رو پاک کردم ..خیلی دلم ضعف میرفت ..به این فکر میکنم که برم افشین
روببینم ..چرا داره بازندگیم بازی میکنه ..به سرفه افتادم ..صدای کوبیدن از بالکن اتاق خواب
آمدخیلی ترسیده بودم ..خیلی زیاد ...دریخجال روبستم ...لقمه نون پنیر گردوی که گرفته بودم از
دستم افتاد ...یک نگاه کامل کردم به کل خونه...قسمت مبل ها رو بادقت دید زدم ..چیزی نبود
..حتما توهمه ...طاها دارم ازدستت دیونه میشم ...
داشتم همین طور زمزمه میکردم که صدای گوشیم امد رفتم سراغ گوشیم که روی بالیشت بود
..برش داشتم ..دیدم سارا است که حالمو پرسیده ...انقدر حالم بد بود که حال تایپ اسم اس
نداشتم ..چون شماره اش روی قسمت شماره گیری سریع گذاشته بودم ..انگشتم روشماره دو
نگه داشتم ..تماس وصل شد ...به سرفه افتاده بودم که صدای سارا آمد که گفت :سپیده خوبی ؟؟..
یک نفس عمیق کشیدم وگفتم :بهترم ..چیزی نیست سرما خوردم ..کجایی تو ؟..
با غر غر گفت :کجا میخوام باشم تو اتوبوسم ...همچین یواش میره ..رواعصابمه ..خِرخِرهم که
میکنه ..
.با تموم دلخوریم ازهمه ..خندیدم وگفتم :کم غر بزن ..همینه دیگه ..
خنده دار گفت :میگم این طاها خوب حالت روگرفته ها ..چیکارت کرده سرما هم خوردی ....نچ ..نچ
...
خندمو خوردم وگفتم :دوست دارم زودتر ببینمت ..چهارتا توسری بزنم ...
با یک لبخند نیم بند قطع کردم گوشی رو بهتر بود خودم برم دکتر ..سرم داشت سنگین میشد
...حالم غیر قابل توصیف بود با بی حسی تمام وجودم رو گرفته بود دم دست ترین مانتوم رو
پوشیدم ...داخل ماشین نشستم ..خدایا چطوری برم ...از تو آینه نگاهم افتاد به صورتم که کبود
بود حسابی ..رنگ پریده هم که بودم ..چی شده بودم ..انقدری کبود بود که نشه با لوازم آرایشی
درستش کرد ...تو دلم لعنتش کردم اما مثل این خود درگیر ها حرفم روپس گرفتم ...به زور تا دم
مطب نریمان خودمو رسوندم ..پسر دایی طاها بود ..یکی از این دکتر های صاف واتو کشیده ولی
خیلی شوخ ...از فکر این که طاها بفهمه آمدم اینجا لب گزیدم ...خب دارم روبه قبله میشم ..بهتر
بود خبر بدم بهش ..دستم رفت رواسمش ....موندم تماس بگیرم یا نه ..آخه کی بود که گفته بود
تماس نگیرم ...نگم که باز له ام میکنه ...خوددرگیری هم بددردیه ...سپیده درونم روخفه کردم
وشماره اش رو گرفتم ...جواب نداد ...دوباره تماس گرفتم ....تموم بدنم درد میکرد ...یک بوق
دو بوق
....دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .....حالم خیلی بدتر شد مگه کجا بود که
جوابمو نمی داد ...حتی زمانی هم که جلسه داشت قبلش بهم خبر میداد که اگر زنگ زدم وجواب
نداد واسه اینه ...تو اون وضعیتم که داشتم توپ گرد خالتو گلوم درشت تر شد ..اصال خاک برسرم
که انقدر زود ازدواج کردم کاش مثل سارا آزاد بودم ...افکار مالیخویایی بازم به ذهنم هجوم آورده
بودن ..واسه رهایی ازش به عابر پیاد زل زدم ..مردمی که میرفتن ومی آمدم ..شاد وسرحال
..غمگین وناراحت ....
زیر لب گفتم :برو به درک ...
داخل مطب شیکش شدم ...ست همه صندلی ها ووسایل قهوای سوخته بود ...خدا روشکر که
سرش خلوت بود ...رفتم جلو ونگاه تب دارم روانداختم به منشی وگفتم: یک وقت میخواستم ....
منشیش سر بلند کرد نگاهم کرد ..میشد تعجب و تو نگاهش دیدنگاهش کنکاش کرد کل صورت
کبود شده ام رو ..دوست داشتم بگم هان ..چیه آدم ندیدی ...که گفت :بله به نام کی بزنم اسمتون
رو ؟؟...
دیگه توان ایستادن رو نداشتم بی حال گفتم :نائینی ..
آخه این فامیل بود من گفتم ؟نگاهش کردم وگفتم :نه حسینی ...
نگاهم کرد وگفت :باالخره نائینی یا حسینی ؟؟...
چقدر بی شعوره حالمو نمی بینه ..بهتره به نریمان زنگ بزنم که در کرم رنگ اتاق کار نریمان
بازشد وهمین طور که نکاتی رو به بیمارش گوش زد میکرد ..چشمش چرخید سمتم ...با دهن باز
داشت نگاهم میکرد ...سریع آمد جلوتر وگفت :سپیده چرا این شکلی شدی ؟؟...
پوزخندی زدم وخواستم بگم آقامون له ام کرده .پسر دایی بی مسولیت واحمقت ..همین جور
داشتم فحش میدادمش که دوباره گفت :میتونی راه بیایی ؟؟...
نگاهش کردم وگفتم :هان ...
بلندشدم وداخل اتاق کارش شدم ...روصندلی نشستم وگفتم :چه منشی پخمه ای داری...
خندید وگفت :روبه قبله ای ها کم کن این غیبت ها رو
با چشمای مطمئنا قرمزم نگاهش کردم وگفتم :کی مذهبی شدی انقدر زیاد ...امر به معروف میکنی
..
خندید ..یک چوب که مخصوصا نگاه کردن گلو بود برداشت با چراغ قوه مخصوصش آمد سمتم
وگفت :من ؟؟فقط خواستم دم آخری کمتر عذاب اون دنیاروداشته باشی....طاها زدت ؟؟
به روی خودم نیاوردم وگفتم :تو فکر یک درصد ..طاها منو بزنه ....
۲۹