eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
22.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
اشکام که پایین میومدن رو پاک کردم ..خیلی دلم ضعف میرفت ..به این فکر میکنم که برم افشین روببینم ..چ
خندید وگفت :راست میگی مجنونه ....چقدر بهش گفتم یکم مَرت باش...به یک ضعفه رونده ...دیونته دیگه ..خوب چطوری انقدر داغون شدی ؟؟.. تو دلم پوزخند زدم ..انقدر این دوماه جلویی همه خوب بودیم که هرکی میدید یک آه حسرت بار میکشید ...وهمه باور داشتن طاها دیونه امه ..یعنی اگر جلوی همه هم میزدم اینا باورشون نمی شد ...درجوابش گفتم :پشت رل ماشین بودم .جات خالی باسر رفتم تو فرمون وشیشه ماشین ... با لودگی خندید وگفت :آ..کن چقدر بدم میومد ازش رو خدا میدونه ..اما مجبوری آمده بودم پیشش ..چشم هیز نداشت ...مثل یکسری از دکتر ها هم از اسمش سو استفاده نمی کرد که به بهانه معاینه ..جایی از بدن رو ...خدا رو شکر اینجوری نبود ...اما خب همینش بد بود شوخ بود ...خودمم زیاد ازش خوشم نمی آمد ...یادم امد از سرما خوردگی قبلم که با طاها رفتم چه دعوای که نشد ...چون دکتره گوشیش رو اورده بود تا ریتم نفسم رو گوش کنه ..متوجه شدم بی خودی داره لفتش میده و...طاها هم شکایت کرد ...مثل این که خوش سابقه بود ...چند نفر دیگه هم ازش شکایت داشتن ...پروانه نظام پزشکیش باطل شده بود ... روی میز نشست دفتر چه بیمه ام رو گرفت وگفت :خوب تنها ..جناب فرهاد کجاست ؟؟ سرم روتکیه دادم به پشتی صندلی وگفتم :ماموریت رفته ... آخه چی بود که از دهنم پرید اگه بپرسه کجا چه خاکی بریزم سرم ... سریع بلند شدم وگفتم :هنوزم رو به قبله ام خندید وگفت :آره بشین به محمد اقا آبدارچی میگم بره داروهات روبگیره ..خودمم بیرون کار دارم ..میتونی تا زمانی که میره داروهات رو بگیره با خیال راحت رو تخت گوشه اتاق دراز بکشی ..حالت اصال خوب نیست .. رفتم سمت میز شکالتی رنگش ...دفتر چه رو برداشتم وگفتم: مرسی ..بهتره خودم برم بگیرم ..بعدم برم خونه .. خندید وگفت :باید اوخ شی سپیده خانوم ..یک پنی سیلین که بخوری ..خوب میشی .. وای پنی سیلین نه ..از دردش که بگذریم من حساسیت داشتم ... سریع گفتم :جناب من حساسیت دارم ... لبخندی زد وگفت که همون ترسه دیگه .. تو درونم گفتم :آره ترسم هست ..اما گفتم :نخیرم ..یک بار که برام تجویز شد ..اولش روم تست کردن که متوجه شدن حساسیت دارم ...خداحافظ مرسی ... بلند شد وگفت :چه تهاجمی ..خیلی خب به طاها سالم برسون .ببین ..واست آنتی بیوتیک مینویسم ..بهتره سر وقت بخوری ..گلوت چرکی شده ... بعد دفترچه رو ازدستم کشید ونوشت ...تشکر کردم ورفتم سمت منشی ودست کردم تو کیفم پول ویزیت رو بدم که گفت :سپیده زن داداشمی برو زشته ...حساب کنی سرمو می کوبم به دیوار خجالت بکشین ... بازم تشکر کردم ورفتم داخل ماشین نشستم ...دارم تموم میکنم انگاری ...سرم عالوه بر این که سنیگین شده بود ..سوزش چشم هم اضافه شده بود وآبریزش اشک هم باالی همه دردام آمد ...خدایا چطور تا خونه برم ...صدای گوشی بلند شد ..اشکی که میومد پایین رو پاک کردم وبدون این که نگاه کنم به شماره ..سرم روتکیه دادم به عقب ماشین وگفتم :بله بفرمایید ... صدای نگرانش آمد که گفت :سپیده ام ..خوبی ؟؟چرا صدات انقدر گرفته ؟؟ببین دارم بر میگردم کجایی؟؟.. صدای یکی از اون ور آمد که گفت :طاها بشین سرجات ..نرو ..بفهم ... خیلی بی رمق شده بودم درجواب گفتم :نمی ..نمی خواد ..بیایی جناب ..هاشمی ... لرز افتاده بود به وجودم .صداش میومد که انگار داشت بحث میکرد به کسی که پشت تلفن بود ومیگفت:دیونه نمی بینی حالش خرابه ..باید برم پیشش ..این حرفا حالیم نیست ... صدای شکستن آمد اما رمق پلک باز کردن هم نداشتم ...تنم داغ بود خیلی داغ ..گرمم شده بود ...به سختی استارت زدم وشیشه رو پایین کشیدم ...بارون خیلی ریز میومد ...تموم کوچه خلوت شده بود ...بوی خاک نم خورده ..تن داغ وخسته ام رونوازش میکرد ..ریه هام روپر کردم ازاین بوی دلنشین ...با سستی دنده رو عوض کردم ...صدای خسته طاها هم میومد که میگفت :سپیده کجایی؟؟...بگو سریع میام دنبالت ... با همون بی رمقی .گوشی رو برداشتم...جلوی دهنم گرفتم وبا حرص گفتم :دیگه نمی خوام که باشی ..از پس کارام خودم برمیام ..به کارات بهتره برسی ..میخوام با سارا برم ..هرزمان احضاریه دادگاه دستت رسید بیا واین طناب پوسیده روببر... همه وجودم میلرزید ...ته خونه امید وآرزوهام همین بود ..دوماه زندگی مزخرف ...ارزشش به هیچی بود ..فقط من خراب شدم ..از دنیایی دخترانه ام خارج شدم ..هیچ وقتم نتونستم اونی باشم که میخوام ...چقدر احمقی بود زندگی باهاش ..باکسی که دیشب میدونست حالم بده ..اما صبحش رفت ..متنفرم ازش ...به ساعت نگاه کردم 21شده بود ..با قدم های که محکم نبودن وهرلحضه ۳۰
پروانه های وصال
خندید وگفت :راست میگی مجنونه ....چقدر بهش گفتم یکم مَرت باش...به یک ضعفه رونده ...دیونته دیگه ..خوب
امکان داشت نقش برزمین شم ..درخونه روباز کردم که یکی ازپشت بغلم کرد وکنار گوشم گفت :بی معرفت کجا بودی ؟؟..این کارگرتونم نبود درروبازکنه..توبارون موندم .... پالستیک داروهام ازدستم افتاد ..برگشتم عقب ...محکم بغلش کردم واجازه دادم اشکم بیاد پایین ...کنارگوشم گفت :قربون این اشکا بشم من ...سپیده خواهری ...من بمیرم صورتت رو این طوری نبینم ... مثل همیشه پابه پای من گریه میکرد وسعی میکرد آرومم کنه ...دیگه نتونستم باایستم سرخوردم نشستم ...زانو هام رو بغل کردم ...بارونم با بی رحمی تمام میومد وحال درونم روخراب تر میکرد ...س ارا سریع درخونه روبست اما صدای برخوردش رو نشنیدم ....سرم انقدر سنگین شده بود که دیگه صدای نشنیدم .... عطر بارون خورده ای به مشامم میخورد ...یکم الی پلکای سنگین چشمام روباز کردم ...از نیم رخش متوجه شدم که طاهاست که تو این بارون محکم بغلم کرده که نلرزم وداره میدوه طرف خونه ...هیچ رقمه نمی تونستم تکون بخورم ..اما به پشتش به سارا نگاه کردم که داروهام دستش بود وآبجی خوشگلم هنوز نیومده اشکش در آمده بود ...انرژی تک تک سلول های بدنم روجمع کردم و...ته اش یواش شد :ولم کن ...سارا بگو بذارتم .... عکس العملش هم فقط این بود که سرم رو محکم تر نزدیک سینه اش کنه ومن طپش قلبش رو بفهمم ...عطر همیشه سردش که حاال بارون خورده بود روبیشتر حس کنم وبیشتر بلرزم .... به محض این که روتخت گذاشتم ...با همون انرژی تحلیل شده یک ریز میگفتم :سارا بگو بره ...کی گفته بیاد ..سارا بگو بره ... چشم باز کردم دیدم سارا با چشمای نمناک داره نگاهم میکنه ...گلوم خیلی درد میکرد ..سرفه کردم که خندید وگفت :قربونت بشم من ...کاش زودتر میومدم ..قربونت بشم که انقدر غریب شدی ..... سرم رو توبغلش گرفت ..چنگ زدم به بازوش وزیر لب گفتم :کمکم میکنی ؟؟.. پیشونیم رو بوسید وگفت :آره فدات شم ..تو اروم باش زودم خوب بشو .... بعد رفت بیرون ..چشمام روبستم وتموم ماهیچه های انقباض شده بدنم رو رها کردم روتخت ...صدای قدم های امد به هوای این که سارااست ..چشم بسته گفتم :ساعت چنده؟ ....فقط میگی مردم تا همین چند کالم رو بگم ..گلوم میسوخت وخشک بود .... صدای مَردونه اش امد که" شیش عصر شده ...."نه مَرد نی ..نامرد درسته ...." از حضورش لرزه افتاد به وجودم وبلند سارا رو صدا زدم ...که گفت :سپیده با همون لب های خشک وگلوی که میسوخت گفتم :سااارااا...... لبه تخت نشست وگفت :سپیده گوش کن .... از خشکی گلوم سرفه کردم که گلوم بیشتر سوخت ..بلندتر گفتم :سااااااراااا...... یکم آمد نزدیکم که مثل ادمای جزام دار پریدم اونور وبلند گفتم :ساااااااراااااا..... لب گزید سرش رو انداخت پایین وگفت :ازکی فرار میکنی ؟؟....اشکش چکید رو ملحفه ای که روم بود ....نگاه نکردم به صورتش ...سرفه های خشکی کردم که سوزش گلوم بیشتر شد وانگار ...حس کردم دستش رفت باال ..پریدم عقب تر وگفتم :برو..ببرو بییرون ...سااااراااا... دراتاق باز شد وسارا نگران آمد داخل اتاق وگفت :جانم ...داد نزن خواهری ...باپدرام صحبت میکردم تو حیاط.. متوجه نشدم ... از تو نگاهم ترس رو خوند ...شیر شد وروبه طاها گفت :بفرمایید بیرون ..خواهرم ارامش نداره ..حضورتون مختل اسایشش شده ... هنوز پشتش به سارا بود ..کت شلوارمشکیش که همیشه خط اتو داشت ومرتب بود ..خیس بود وچروک شده بود ...نگاهم کرد ..رفت بیرون .... روزمین سر خوردم ..اشکی نبود بیاد پایین فقط دیگه نیروی نداشتم که سر پا باشم اشکی هم نبود که بریزم ..... سارا دوید سمتم زیر بازوم روگرفت ..بلندم کرد ..با کمکش روی تخت دراز کشیدم ...تشکر کردم وگفتم :کمکم میکنی تو انتقالی گرفتن دانشگاه؟..میخوام برم تهران ... مکثی کرد وگفت :میایی رامسر پیش هم باشیم ؟؟.. فکر بدی هم نبود ..اما رشته هامون متفاوت بود ..من پرستاری میخوندم وسارا پرتوشناسی میخوند ...یک آه حسرت بارکشیدم ..چه غلطی بود که کردم عالقه مند به کسی شدم که زندگیم رونابود کرد ووجودش باعث شد همیشه خدا حواسم پیشش باشه واین موضوع هم تو وضعیت درسیم مشکل ساز شد ونتونستم اون چیزی رو که میخوام بدست بیارم ..البته مهم شغله که رشته پرستاری بهترینه واسه منی که عالقه دارم شاغل باشم .... صدای طاها آمد که گفت :دوتا خاله قزیا خوب دارین برنامه میچینید گفته باشم سارا خانوم شما آزادی ومختار....اما خواهشا مخ خانوم مارو نزن چون جایی قرار نیست بره ...سارا برگشت به پشت سرش رو نگاه کرد ومنم تازه دیدمش که کت شلوار خیسش رو با یک تی شرت سورمه ای وشلوار ورزشی سفید عوض کرده بود وموهاشم مثل همیشه باال داده بود وبا چشمای سبزش خیره ۳۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نمازی به جهت افزایش رزق و روزی پیشنهاد دانلود👌
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز و در سخن بزرگان 📌در روایت است که روز قیامت اشراف بهشت، آنهایی هستند که در دنیا نمازشب می خواندند... [خود بهشت وصف ناپذیر است...🌸 حال تصور آنکه اشراف بهشت چه نعمت ها و جایگاهی دارند، از اندیشه ما خارج است.]
🔸️آیت الله حق شناس ره می فرمودند: سَحَر تون رو از دست ندید، ولو یک شب در هفته!!! 🔸️همسر بزرگوار آیت الله حق شناس ره می فرمودند: حاج آقا از جوانی به مداومت داشتند... بنده ندیدم که حتی یک شب نمازشب از او فوت شود.
- تمام سرمایه ما نماز اول وقت است که اگر بتوانیم آن را نگه داریم توفیقات زیادی نصیب ما خواهد شد... 💫 •آیتﷲبـهجت• - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💫الهی در این ❄️شب سرد زمستانی 💫بخت دوستانم را سپید ❄️تنور دلشون را گرم 💫فانوس دلشون را روشن ❄️لحظه هایشون را بدون غم 💫و چرخ روزگار را ❄️به کامشون بچرخان آمیـــن یا رَبَّ 🙏 💫شبتون زیباتون خوش 💫 ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دفتر‌صبح ✨از سطری شروع میشود 🌸كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است ✨به نام تو‌ ای خدایِ صبح … 🌸ای خدایِ روشنی … ✨ای خدایِ زندگی ... 🌸هر صبح ✨آغازی ست برای رسیدن به تو 🌸یاریمان کن ✨رها از اتفاقاتِ تلخِ گذشته 🌸روزمان را شیرین و ✨لذت بخش سپری کنیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌷🍃
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  پنجشنبه ☀️  ٢٠   بهمن   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ١٨   رجب   ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ٩    فوریه   ٢٠٢٣    ميلادی
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا🙏 در آخرین روز هـفته تمنا دارم شفا عنایت کنے مریض ها را امید ببخشی نا امیدان را در رحمت بگشاے برنیازمندان گره بازکنے از گرفتاران و آرامش هدیه دهے به تمام خانه ها🌹 آمیـن ای فرمانروای حق و آشکار🌹🙏 🌸🍃