eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❓ اینکه می گویند طرف را به خدا بسپار، خدا خودش جوابش را می دهد درست است؟ 📣استاد محمدی شاهرودی @parvaanehaayevesaal
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ اطرافیان و نزدیکان محمدرضا شاه تا چه حدی آلوده به فساد مالی شده بودند؟! 📣منوچهر گنجی وزیر علوم و آموزش و پرورش @parvaanehaayevesaal
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑پاسخ به چند شبهه آقای مطهری نیا! ۱-ایران مسئله جهان شده نه اثرگذار! ۲-عربستان ایران رو راه نداده به ریاض ۳-ما مثل بچه ای هستیم که به شیشه های همسایه سنگ میزنه! 📣 حجت الاسلام مرادی @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ به نظر شما بزرگترین اختلاس تاریخ ایران را چه کسی انجام داد؟! ❓مبلغ این اختلاس چقدر است و شامل چه مواردی میشد؟! 📣 اعترافات پسر شاه و اردشیر زاهدی وزیر و داماد شاه @parvaanehaayevesaal
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ وضعیت بهداشت و درمان در زمان پهلوی چگونه بود؟ 👈بهداشت و سلامت دردوره پهلوی و مقایسه آن با دوران بعد از انقلاب 📣 ثریا اسفندیاری همسر شاه @parvaanehaayevesaal
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💢مـدرسـه عـشــق، به زودی... گروه‌جهادی‌رسانه‌ای‌هَــتـنـا🌱 .@parvaanehaayevesaal
✨ بشارت هفتم: علامه طباطبایی (ره): اين انقلاب متصل می‌شود به ظهور آقا امام زمان (عج) 🌱 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور ✅ حجت‌الاسلام میراحمد رضا حاجتی امام جمعه موقت اهواز: ▪️ در يك سفری كه در خدمت شهيد شوشتری بودم، در قرارگاه حمزه سيد الشهدا فرماندهان سپاه آذربايجان غربی، فرمانده محترم ولی فقيه در استان، ائمه جماعات محترم استان حضور داشتند. يك سخنراني در مورد امام خميني داشتم. بعد از سخنراني يكي از ائمه محترم جماعات مساجد سلماس آمد و گفت: ▫️ به همين مناسبتي كه شما اين مسائل را مطرح كرديد، اين را می‌گويم كه اول انقلاب در ميدان شهدا ديدم علامه طباطبایی (ره) قدم‌زنان در حال رفتن به خانه امام بودند. خودم را به ايشان رساندم، سئوال كردم: 🔹 اين انقلاب را چطور مي‌بينيد؟ ▫️ ايشان يك لحظه تأملی كردند و سر مبارك خود را بالا آوردند و فرمودند: 🔸 اين انقلاب متصل می‌شود به ظهور آقا امام زمان. ⬅️ بخشی از مصاحبه رجا نیوز با حجت‌الاسلام میراحمد رضا حاجتی امام جمعه موقت اهواز و رئیس مرکز حوزه‌های علمیه خوزستان؛ يكشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹ http://rajanews.com/node/63364 🏷 @parvaanehaayevesaal
24.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🛫🛳 پرواز پهپاد قاهر۳۱۳ از عرشه ناو شهید باقری. ❇️ امروز ناو پهپادبر شهید باقری به نیروی دریایی سپاه پاسداران الحاق شد. ▫️ در این ویدیو ما شاهد پرواز دو پهپاد هستیم، آن یکی که با آسانسور بالا می‌آید، نسخه ۶۰ درصد است و آن یکی که پرواز می‌کند، نسخه ۲۰ درصد است که طبق شنیده ها فعلا به دلیل مسایل حفاظتی اجازه انتشار ویدیوی ۶۰ درصد را نداده اند. 🏷 @parvaanehaayevesaal
20.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تبیین برخی جنایات رضاخان با زبان طنز با ذکر مستندات 📖خاطرات مش دولّا ✈️ این قسمت: جیمبو سرباز نمونه 🏷 تولید از ما، نشر با شما @parvaanehaayevesaal
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_چهارم🎬: ماشین غرق در سکوت بود و به پیش می رفت از حرکت یکنواخت آن می شد ف
سامری در فیسبوک 🎬: دقایق به کندی می گذشت و بالاخره بعد از گذشت زمانی نه چندان کوتاه دیوارهٔ اتاق که بیشتر شبیه یک دخمهٔ نیمه تاریک و ترسناک با دیوارهایی از سنگ سیاه، کنار رفت و گویی این دیوار، دری بود به دنیای تاریک دیگری و از بین ان در مردی با هیبتی ترسناک و لباس هایی سرتا پا مشکی که شنلی مشکی هم روی دوشش بود و کلاه گرد مشکی کوچکی که معمولا یهودیان بر فرق سر می گذارند بر روی سر داشت. مایکل به محض ورود آن شبح ترسناک از جا بلند شد، حاخام جلوتر که امد، احمد تازه صورت گوشتالود او با چشم های درشت مشکی که هاله ای قرمز رنگ اطراف مردمک آن را گرفته بود، دید. مایکل که انگار مقام این مرد را بالاتر از خود می دانست قدمی پیش گذاشت و همانطور که تعظیم کوتاهی می کرد گفت: سلام حاخام بزرگ، درود یهو بر تو باد و بعد با اشاره به همبوشی ادامه داد: این مرد احمدالحسن است، همانطور که قبلا برایتان گفتم قرار است با کمک قوم برگزیده کاری بسیار بزرگ انجام دهد، کاری که تماما به نفع ملت ما و به ضرر دشمنان ماست،دشمنانی که نامشان در تلمود امده و به ما امر شده به هر طریق ممکن آنها را نابودسازیم، حال این مرد در خدمت شماست، به آن طریقهٔ معجزه کردن بیاموزید و اسرار عالم ماورائی را به او بنمایانید و طریقهٔ استفاده از آن را نیز بفرمایید. حاخام که چشم به دهان مایکل داشت از زیر چشم به همبوشی نگاهی انداخت و گفت: آیا او را توجیه کرده اید که هر امری ما کردیم بدون چون و چرا انجام دهد؟! مایکل دستی به شانه احمد همبوشی زد و گفت: ما روی این مرد خیلی سرمایه گذاری کردیم، پس نمی تواند روی حرف ما حرف بزند، او خوب می داند، اگر مخالف سخن ما کاری کند با مرگی دردناک از بین خواهد رفت واگر هم قدم با ما پیش برود هر انچه که در رؤیاهایش است برایش دست یافتنی خواهد شد و ما همه جانبه او را حمایت کرده و می کنیم. حاخام سرس تکان داد و گفت: بسیار خوب، پس ما را تنها بگذارید تا او را برای این مأموریت عظیم آماده نماییم. مایکل چشمی گفت و عقب عقب از در خارج شد و در را پشت سرش بست. حاخام به طرف احمد امد و همانطور که با نگاه تیز و گزنده اش او را آنالیز می کرد به سمت نیمکت سنگی اشاره کرد و گفت: برو بنشین. همبوشی بدون اینکه کلامی بگوید مانند گربه ای که ترسیده به طرف نیمکت رفت و نشست حاخام اطراف اتاق را نگاهی انداخت و سپس به طرف یکی از ستاره هایی که به دیوار وصل بود رفت، ستاره ای که از همه بزرگتر بود. کلیدی را که در ظاهر اصلا پیدا نبود و بیننده فکر می کرد یکی از نوشته های عجیب و غریب روی ستاره است، فشار داد ستاره به همراه دیوار پشت آن کناری رفت و دریچه ای که چنان عمیق هم نبود باز شد. با باز شدن دریچه بویی نامطبوع در فضا پیچید و همبوشی به نظرش رسید که شاید انجا روزنه ای به مستراح داشته باشد، حاخام دست برد و با احتیاط چیزی را بیرون اورد و همبوشی متوجه شد که آن شیئ چیزی جز یک کتاب نیست. حاخام کتاب را داخل چاله ای کوچک که به شکل یک تغار بود گذاشت و به احمد اشاره کرد که جلو برود. احمد نزدیک حاخام شد و با نگاه به دریچه گفت: بوی مشمئز کننده ایست میشود آن دریچه را ببندید؟! حاخام نگاه تندی به همبوشی کرد و گفت: با چه جرأتی از من این تقاضا را کردی، تو اصلا لیاقت... همبوشی با دستپاچگی به میان حرف حاخام پرید و گفت: من عذر خواهم، عفو بفرمایید،دیگر تکرار نمی شود، من به خاطر خودتان... حاخام نگذاشت حرف همبوشی تمام بشود و گفت: ساکت باش، من بعد هر چه گفتم بدون چون چرا انجام بده و اشاره به کتاب کرد و گفت: می دانی این چیست؟! همبوشی خیره به پایین و جلوی پایش شد، باورش نمی شد...این... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞