نیایش صبحگاهی
الهی دریافتی خود یاری و یادگاری،
معنی دعوی صادقانی،
فروزندهٔ نفسهای دوستانی
آرام دل غریبانی
چون در میان جانی،
از بیدلی میگویم که کُجایی
جان را زندگی میباید
تو آنی به خود و از خود ترجمانی،
به حق تو بر حودت که ما را در سایهٔ غرور ننشانی
و به عز وصال خود رسانی.
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
خواجه_عبدالله_انصاری
animation.gif
4.53M
خدای جــانم🍃🌷
صبحم را با بندگـی
تو پاگشا میکنم
روزم را با رحمتت
بخير کن🙏🌷
صبحتون سرشاراز نگاه پرمهر خدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷چه انتظار عظيمى
🌷نشسته در دل ما..
🌷هميشه منتظريم
🌷و كسى نمى آيد..!
🌷 یا صاحب الزمان
🌷چشم به راهیم بیا
🌷اللهم عجل لولیک الفرج
خواب دیدم پدرم میاید ...
باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ...
صورتش بود پر از نور خدا ...
دست بردم که عصایش گیرم ...
گفت باشی تو عصایم فرزند ...
دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ...
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ....
اشک در چشم دوتایی جوشید ...
دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ...
گفتمش ای پدرم ...
ما کجا ؟...وتو کجا ؟...
ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ...
پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ...
سالها می گذرد ...
دستی از مهر ندارم به سرم ...
وچنان غرق توام که ندارم باور ...
گفتمش باز... پدر ...
اشکی از گوشه چشمش افتاد ...
وندیدم که چه سان رفت پدر ...
و دگر باز نگشت ...
تقدیم به پدرهای مهربونی که پیش ما نیستند ...
روحشون شاد و قرین رحمت الهی
─┅─═इई ❄🌸❄️ईइ═─┅─
4_5992232783903196788.mp3
2.07M
تقدیم
#به_شهدای_دلیر_مرد_سپاه_پاسداران
پر کشیدند سمت کرب و بلا
عاشقونه رفتن
#اللهم_ارزقنا_شهادٺ_فے_سبیلڪ
@parvaanehaayevesaal🏴
یکی از علما، آرزوی زیارت امام زمان را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد.
شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.
مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود.
روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان (عجل الله فرجه) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی».
به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه (عجل الله فرجه)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!»
با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.
در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، ...
پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم ...
شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.
پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام (عجل الله فرجه) به من فرمودند:
«آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.»
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─