« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
💠قال #امیرالمومنین علیه السلام :
🌹إیّاکَ أن تَرضَی عن نَفسِکَ فَیَکثُرَ السّاخِطُ عَلَیکَ
🌸مبادا از خودت راضی باشی که در این
صورت ناراضیان از تو زیاد می شوند.
📘(غررالحکم ص30)
💕💜💕
💕تمامِ آدمهايى كه از ارتفاع ميترسند،
يك روز
يك جا
يك لحظه
داشتند سقوط ميكردند و
دستشان را به اميدِ گرفته شدن دراز كردند
اما نبوده دستى
نبوده تكيه گاهى
و طورى با سر زمين خوردند،
كه حالا از يك پله ى نيم مترى هم ترس دارند!
هواى اين آدمها را بايد داشت
اگر دستشان را نميگيريد،
هُلشان هم ندهيد!
💕💙💕
🚨اعتراض استاد #رحیم_پور_ازغدی به ستاد #کرونا:
⭕️ میگن کرونای انگلیسی اومده به جای اینکه سفر به #انگلیس رو ممنوع کنند روحانی میگه مرز #عراق؛ هوایی، زمینی و دریاییش رو ببندید! میگن توی ترکیه نوع جدیدی از کرونا یافت شده میگن نمیشه مرز ترکیه رو بست. بجاش آقای روحانی میگه مراسمات ماه رمضان تعطیل بشه! تصمیمات فلهای یعنی ببینی دیوار کی کوتاهتره هی به اون زور بگی! شماها دارید از قانونمندی بچههای مذهبی سوء استفاده میکنید!
چه چیزی باعث شده که هواداران سر سخت حسن روحانی در ساخت "ضدِ #نفوذ ترین سریال طول تاریخ ایران" ایفای نقش کنند ؟
به این دو تصویر نگاه کنید . در این تصاویر حسین پارسایی را در سریال گاندو (در نقش جواد ظریف) و او را در جمع هواداران حسن روحانی در مشهد مشاهده می کنید . او عضو فعال ستاد حسن روحانی و فردی موثر در جمع کردنِ هنرمندها در میتینگ انتخاباتی روحانی در مشهد بوده است.
بر خلاف ادعای دروغ حسام آشنا ، #گاندو را نه مخالفین حسن روحانی ، بلکه هواداران سر سختش ساخته اند.
سوال من البته به طور خلاصه این است : چه چیزی باعث شده که هواداران سرسخت روحانی بر روی ساخت یک سریالِ ضدِ نفوذ تمرکز کنند ؟
پ ن : خطر #نفوذ ، موضوعی مهم در حوزه #امنیت_ملی است. سر بسته بگویم: اگر شرافت و "حلال زادگی سیاسی" در افراد وجود داشته باشد ، نگاهی فراجناحی باعث میشود تا ایفای نقش برای شناساندن نفوذ و نفوذی ها در دستور کار قرار گیرد...
شاید روزی بتوان صریح تر در این خصوص نوشت...
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید!
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام!
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان!
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام!
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
💕🧡💕
#سخن_بزرگان🌿
روایتداریمکهاغلبجهنمۍها،
جهنمۍزبانهستند.
فکرنکنیدهمهشرابمۍخورند
وازدیوارمردمبـٰالامۍرونـد.
یکمشتمومنِمقـدّسرا
مۍآورندجھنم.
اۍآقاتوکههمیشههیئتبـودیۍ
مسجدبودۍ!
درصفنمازجماعتمۍنشینندوآبـرو
مۍبرند
#آیتاللهفاطمۍنیا🌿
💕❤️💕
#سوادزندگی
آدمها فکر میکنند که
خوشبخت یا بدبخت آفریده شدهاند ،
اما واقعیت این است که
آدمها خوشبخت یا بدبخت میشوند
با دیدگاهی که دارند و مسیری که انتخاب میکنند...
یکی سنگ را مانع،
و دیگری همان سنگ را سکویِ پرتاب میبیند،
مسئله این است که تو دنیایت را
از چه دریچهای میبینی
و با چه انگیزهای آن را شکل میدهی!
جهان، محیطی ست خنثی
و خمیری ست آمادهی شکلگیری،
و هرکس، آمده تا
دنیایِ خودش را داشته باشد
و هرکس، مسئولِ آیندهای ست
که با رفتار و باورهایش میسازد.
مهارت و پشتکار که نداشتند
و تسلیم که شدند؛
بخت و اقبال را بهانه میکنند!
مشکل از جهان نیست...
مشکل از "جهان بینی" آدم هاست!
💕💚💕
🦋
اگر گناه کردیم
نگوییم جوانی کردیم ؛
به جوانیِ علی اکبر هاےِ حسین بر میخورد ...:)
#شهیدانه
💕💜💕
☆🦋☆
#منبر_مجازے🌿
" طبيبخودتانباشيد. "
بهترينكسىڪھمیتواندبيماریهاۍروحی راتشخيصدهد،خودمانهستيم .
روۍكاغذبنويسيد حسد ، بخل ، بدخواهى ، تنبلى ، بدبینی و ...
يكىيكى اينهارا رفعڪنید .
#آسیدعلیآقاخامنهاۍ"
💕💙💕
#تلنگرانه
✍گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. فرد دانا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند: تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم یا پیر شدیم، آن را رها کرده و برای همیشه میرویم✔️
💕💛💕
#سمبوسه_پیتزایی 🥓 😋
🔸سوسیس کالباس و فلفل دلمه ای و قارچ تفت داده شده و رب و ادویه و پودر فلفل و نمک هست که من یه سیب زمینی کوچیک و نگینیِ ریز خرد کردم و سرخ کردم و بهش اضافه کردم.اینو هم میتونید مثل من تو نون لواش درست کنید هم تو نون یوفکا. و اینکه اگه بخواید موادش پیتزایی نباشه میتونید با مواد ماکارونی پر کنید.
یه نون لواش مستطیلی و ٤ قسمت کردم و مواد و ابتدای نون گذاشتم و پنیر پیتزا هم روش ریختم و ابتدا این طرف اون طرف نون و دو سانت به داخل تا زدم و بعد رول کردم و سرخ کردم. بعد از سرخ حتما بذارید روی دستمال کاغذی تا روغن اضافیش گرفته بشه بعد میل کنید.اگه بخواید تو فر بذارید باید زرده تخم مرغ و روش رومال کنید و به دلخواه کنجد بزنید و بذارید تو فر
💞حکایت گنج تواضع💞
یکی از پادشاهان فاضل فرزندش را چنین پند میداد:
اگر میخواهی تا همه خلایق را با دادن مال دوست خود گردانی خزانه مملکت خالی میگردد و این مقصود حاصل نشود.
لیکن فروتنی کن و روی خوش نشان ده که همه ی خلایق دوست شما گردند بدون اینکه از خزانه اموال شما چیزی کم شود.
گنج خواسته را پایان است اما گنج تواضع را پایانی نیست.
چنانکه از تواضع دوستی به دست آید و از تکبر هزار چندان دشمنی...
💕🧡💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 127 ✅ یکی از کارهایی که مدارس باید انجام بدن اینه که آداب هر کاری رو به بچه یاد
#افزایش_ظرفیت_روحی 128
🔸 کسی که در یه رشته ای نفر اول بشه اما ادب نداشته باشه چنین فردی حتما بعدا از علمش در جهت خدمت به دشمنان بشریت استفاده خواهد کرد.
❇️ اما انسان مودبی که عالم بشه هم از علمش در جهت خدمت به بشریت استفاده میکنه و هم سطح علمی خودش رو هر روز بالاتر میبره و به کم قانع نمیشه و هم اینکه از همه استعدادهای خودش استفاده خواهد کرد.📡📟🎛
🔹 همونطور که در بحث مبارزه با نفس هم گفته شد که از نظر علم روانشناسی مهم ترین عامل موفقیت انسان ها استعداد و هوش و حافظه نیست بلکه "قدرت خودداری انسان هاست" که در مباحث ما میشه این قدرت خودداری رو #ادب بنامیم.
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_بیست_و_هشتم شبانه خودم تو خلوت انقدر فکر کردم که داشتم دیوونه می
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_بیست_و_نهم
کلی کمک مامان کردم تا بالاخره محدثه بیدارشد.با چشمای پف کرده اومد بیرون و سلامی کرد.
مامان گفت:علیک سلام تنبل خانم.زهرا طفلی جای تو همه کار کرد گفت بزارین محدثه بخوابه خسته است.
_اوف مامان هزار بار گفتم لیدا.چرا تو گوشتون نمیره؟
بعد با اخم و غرغر ازمون دور شد و رفت دستشویی.
مامان همونطور که خیار ریز میکرد گفت:میبینی تروخدا؟اینم جواب زحمتای من!
خندیدم و گفتم:بیخیال مامان جون حالا یه چیزی گفت بعدا پشیمون میشه نمیشناسینش؟!
ساعت۱۲که اذان گفتن نمازمو خوندم.
سلام آخرو که دادم صدای مهمونا اومد.سجادمو جمع میکردم که در باز شد و کارن اومد تو.
_عه ببخشید نمیدونستم اتاق تویه.
یک نگاه کلی بهش انداختن و گفتم:مشکلی نیست.سلام.
لبخندی زد وگفت:سلام.خوبی؟
سری تکون دادم و چادر سفیمو رو سرم مرتب کردم گفتم:ممنونم خوبم خوش اومدین.
باید از اتاق میرفتم بیرون.محدثه نباید فکر کنه با کارن سر و سری دارم.
رفتم جلو و گفتم:ببخشید
همونطور ایستاد تو صورتم زل زد وگفت:بابت؟
سرمو پایین انداختم و گفتم:اینکه راهتون رو سد کردم.
نگاهی به خودش انداخت و زود کنار کشید.
_متوجه نشدم
پسره مغرور عذرخواهیم بلد نیست.
_مهم نیست
در اتاقمو بستم و رفتم تو پزیرایی.به همه سلام کردم و اقاجون و مادرجون رو بوسیدم.
دوباره رفتم تو آشپزخونه کمک مامان.محدثه نشسته بود کنار آناهید و باهاش گرم گرفته بود.کسیم نبود کمک مامان باشه برای همین من رفتم.مامان چای ریخته بود که بردم به همه تارف کردم.عموم گفت:ان شالله چای خاستگاریت عموجان.
سرخ شدم از خجالت اخه تاحالا کسی از این حرفا بهم نزده بود!
_ممنونم عمو.
جلو کارن که سینی رو گرفتم آروم گفت:ممنون حاج خانم.
چیزی بهش نگفتم و رفتم تو آشپزخونه.سر به سر گذاشتن بایک پسر نامحرم اصلا در شان من نبود.حالا بزار هرچی دلش میخواد بگه برای من مهم نیست.
من و مامان هم رفتیم پیش بقیه نشستیم.پدرجون رو کرد به من وگفت:چرا سینما نیومدی باباجان؟خیلی فیلم خوبی بود.
_درس داشتم پدرجون.
آناهید با ادعاگفت:اووووه حالا مادرس خوندیم به کجا رسیدیم زهراجون که تو انقدر خودتو درگیر میکنی؟آخر همه دخترا شوهرداریه دیگه.
مصمم گفتم:اما من آینده دیگه ای برای خودم رقم میزنم.
_یعنی ازدواج نمیکنی؟
لبخند زدم و گفتم:هرچیزی به جاش عزیزم.
مادرجون گفت:بیخیال این حرفا پسرم کار پیدا کرده.تو یک شرکت معتبر و عالی.
کارن شروع کرد به حرف زدن:درواقع من ارشیتکت اون شرکتم و تو کار نقشه کشی و طرح ریزی همکاری میکنم.
عمه با افتخار لبخند زد و همع با خوشحالی بهش تبریک گفتن.
اما کارن باشنیدن تبریک خشک و خالی من انگاری جاخورد.انگار انتظار برخورد صمیمانه تری داشت.باید فکر اون شب و ذوق وشوق بچگونمو از فکرش میپروندم.من همچین دختری نبودم و نیستم.
تو سفره چیدن کمک مامان کردم و خداروشکر همه چی عالی و زیاد بود.غذاهای مامان هم همیشه خوش مزه میشد.همه با کلی تشکر و تعریف غذاشون رو تموم کردن و باز هم زهرا موند و ظرفهاش.
خنده ام گرفت و شروع کردم به شستن ظرفها.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_بیست_و_نهم کلی کمک مامان کردم تا بالاخره محدثه بیدارشد.با چشما
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_ام
مادرجون اومد تو آشپزخونه و گفت:الهی بمیرم مادر همیشه زحمت ظرفا میفته گردن تو.
بعد هم سرمو گرفت تو بغلش و بوسید.
_این چه حرفیه مادرجون شما رحمتین.
_فدات بشم گل دخترم.تو عزیز مادری.ان شالله خوشبخت شی مادر.
مادرجون نسبت به بقیه با من مهربون تر بود و هیچوقت بخاطر چادرم منو مسخره نکرده بود.خیلی دوسش داشتم و میدونستم میتونم حرفامو باهاش بزنم.
_من قربونتون بشم مادرجون این چه حرفیه؟برین بشینین منم الان میام.
مادرجون که رفت،محدثه سراسیمه اومد تو و گفت:چای بریز بده من ببرم.
میدونستم میخواست جلو عمه و کارن خوش خدمتی کنه برای همین بدون حرفی دستامو خشک کردم و چای ریختم تا ببره.
با استرس سینی چای رو برد و منم بقیه ظرفها رو شستم.تموم که شد رفتم پیش بقیه نشستم و فقط مثل همیشه مادرجون ازم تشکر کرد.
یکم گپ زدیم تا اینکه مهمونا عزم رفتن کردن و بلندشدن.
برای بدرقه همراهشون رفتیم تا جلوی در.
وقتی خیالم راحت شد که رفتن،رفتم تو اتاق و خستگیمو در کردم.کمرم واقعا درد میکرد.
از وقتی عمه اینا اومده بودن ایران کار منم ده برابر شده بود.چون زیاد دورهمی نداشتیم خونه پدرجون اما بخاطر عمه این رفت و آمد ها زیاد شده بود و زحمت منم زیاد.اشکال نداره برای غریبه که کار نمیکنم.هم خون منن،فامیل منن،خانواده منن.
انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد.
با تکون دستی بیدارشدم.
_هوم؟
_هوم چیه پاشو زهرا.
محدثه بالاسرم نشسته بود و هی تکونم میداد.
_چیه؟چیکارم داری؟
_پاشو تو درسای عطا کمکش کن من حوصله ندارم
و بعد هم سریع رفت بیرون.نگاه کن تروخدا منو بیدار کرده که کمک عطا کنم چون خودش حوصله نداره.هوف عجب آدمی هستی دیگه تو!
خواب از سرم پریده بود.نزدیک اذان مغربم بود دیگه بلندشدم تا کمک عطا میکردم،اذانم میگفتن.
ریاضی درس مورد علاقه من بود برای همین با حوصله براش توضیح دادم و اونم کلی ازم تشکر کرد.
نمازمو خوندم و یک زنگ به آتنا زدم و خبرا رو گرفتم ازش.کلی خوشحال بود میگفت خانواده خوبین.منم از ته دلم براش ارزوی خوشبختی کردم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#حدیثــــــ_گــرافے🌿
#امــام_حــسین_علیــه_السلام🌿
اگــر مــردم مـےدانستند
چــہفــضیلتـے
در زیارتــــــــ حسینبنعلـے ستــــــ،
هــــر آینــہ از شــوق زیارتــــــــ مـےمــردند
-امــامصــادق؏
💕❤️💕
🔴 #دانستنی_های_مرگ
🍃🍂 صلوات سبب رفع عذاب قبر🍃🍂
🌸✨صلوات سبب رفع عذاب قبر است، چنانچه زنی دختری داشت آن دختر وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در خواب دید. خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که مشاهده میکنم؟
🌸✨جواب داد: ای مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها عزیزی به کنار قبر ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت.
🌸✨پیامبر اکرم (ص) نیز فرمودند:
بسیار بر من صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در بهشت.
هدیه به روح اموات
صــــــــــــــــلوات
📚 بحارالانوار، ج۹۴، روایت ۶۳
💕💚💕
4_5897701391236858243.mp3
7.11M
دلم گرفته...
دوباره این شبا برا حرم گرفته
میبینی بازم
چجوری روز و شبمو
ازم گرفته!
دلم گرفته...
دلم اسیره..
غروب کربلا روکه یادم نمیره😭
سید مجید بنی فاطمه.