eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
حال خوب🕊🌸 یعنی کسی جایی آن طرف تر🕊🌸 و یاشاید بسیاردورترنشسته🕊🌸 باشد و رو به آسمان دعـایت كند 🕊🌸 وبرایت آرزوی خیروشادی بخواهد وتوناگهان پركشیدن🕊🌸 مرغ آمین راحوالی دلت احساس كنی حال دلتان خوب🕊🌸 💕💚💕
داستان کوتاه "قصابی" بود که هنگام کار با ساتور "دستش را بریده" بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را "نزد حکیم" باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد "لای زخم" قصاب "استخوان کوچکی" مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت "خیلی عمیق" است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم. "از آن روز به بعد کار قصاب درآمد." هر روز "مقداری گوشت" با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان "کار همیشگی" را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد. مدتی به "همین منوال" گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که "پسرش" طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را "مداوا" می کرد. آن روز هم "طبق معمول" همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه "استخوان لای زخم" شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت "بهبود" پیدا می کند. دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: "تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است." پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: از فردا "نیازی نیست" که نزد من بیایی. چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که "غذایش گوشت ندارد" و فقط "بادمجان و کدو" در آن است. با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟! همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده. حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: "مگر قصاب نزد تو نیامد؟" پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، "بیرون کشیدم." مطمئن باشید "کارم" را خوب انجام داده‌ام. حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند؛ "نکرده کار، نبر به کار." پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب "هر روز" نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد. از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: * استخوان لای زخم می گذارد…* 💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☆∞🦋∞☆ دلم ڪمے خدا مے خواهد... سڪوتـــــ... ڪمے...آخرتـــــ... دلم،دل بریدن مےخواهد... ڪمے اشڪ... دلم یڪ ڪوچه مےخواهد بـے بن بستـــــ!! ویڪ خدا تا ڪمے با هم قدم بزنیم!! فقط همین!! 💕❤️💕
☆‌∞🦋∞☆ 🌿 حاج آقا دولابـے(ره): پیغمبر فرمود هروقتـــــ فڪر ڪردے تنها نشستے اگر خوشحال شدے ازآن‌نشستن صلواتـــــ بر من‌ بفرستـــــ و اگر پَڪَر شدے غصه دار شدے از آن خلـوتـــــ نشستن نمے دانے غصه‌اتـــــ از چیستـــــ استغفارڪن 💕🧡💕
☆∞🦋∞☆ گاهے در نمازهایتان همه چے هستـــــ الا این نمازهاے پریشان به درد هیچ جا نمیخورد... نمازے ڪه بوے ندهد... خـــــدایا ڪارے ڪن نمازهایم همیشه دو نفره باشد... فقط من باشم و تو... 💕💜💕
در زندگی ما همیشه منتظر چیزی هستیم ،منتظر آرزویی که اتفاق بیفتد ،منتظر ملاقات شخص مورد نظرمان ،منتظر اینکه مشکلات حل شوند . هنگامیکه به آن سرعتی که ما انتظارش را داریم اتفاق نمی افتد نا امید شدن بسیار آسان است ،اما شما باید متوجه باشید لحظه ایکه شما دعا کرده اید خداوند زمانی را برای تحقق آرزوهای شما تنظیم می کند 🌸🍃.زمان مشخص برای شفای شما وجود دارد ،برای ارتقا ٕ یافتن ،برای پیشرفت . . . ممکن است فردا،یک هفته دیگر ویا پنج سال دیگر از تاریخ امروز باشد . 👌اما هنگامیکه درک نمایید زمان آن از قبل تعیین شده است تمام فشارها از شما برداشته می شود ،آرام خواهید بود و مضطرب و نگران زندگی نخواهید شد .متعجب نخواهید بود « آیا اتفاق خواهد افتاد ؟؟!!» ✔️آرام خواهید بود و از زندگی لذت خواهید برد و آگاه از اینکه تمام وعده ها توسط « خالق هستی » از قبل برنامه ریزی شده است .در حقیقت شما با تکیه بر « ایمان » و « صبر» به آرزوها و خواسته هایتان می رسید . . 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅داستانی زیبا و عارفانه ✍ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟»   💕💛💕
اگرکسی هست که نمیتوانی ببخشی‌اش اگرنمیتوانی خودت راببخشۍ بدان هرگز طعم خوشبختی را نميچشۍ اگر با گذشت کردن کسی کوچک ميشد خداتا این حدبزرگ نبود! 💕💜💕
گفت : زندگی مثه نخ کردنه سوزنه! یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... 💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍(سه) ساعت در ماه مبارک رمضان وجود دارد که خیلی گرانبهاست،پس اگر تو بر آن ها محافظت کنی نهایتا این سه ساعت تا آخر ماه مبارک رمضان میشود (نود) ساعت!!!* که این سه ساعت عبارتند از: ۱:ساعت افطار، افطاری را زود حاضر کن و وقتی برای دعا بزار.چون برای روزه دار دعایی هست که مردود نمیشود پس برای خودت و عزیزانت و مردگان دعا کن ۲:ساعت دوم آخر شب است پس با خداوند خلوت کن که خداوند صدا میزند آیا درخواست کننده ای هست اجابتش کنم آیا استغفار کننده ای هست ببخشمش پس در آن زیاد استغفار کن ۳:واما ساعت سوم نشستن تو بعد نماز صبح در جایگاه نمازت تا وقت اشراق. این نود ساعت است پس بر بقیه اوقات مداومت کن بر ذکر و دوری ازغیبت....نماز های فرض و نافله را بجا بیار که فقط سی روز است و به سرعت میگذرد. سه دعا در سجودتان فراموش نشود 1- اللهم إنی أسألك حسن الخاتمة 2)اللهم ارزقني توبة نصوحه قبل الموت 3)اللهم يا مقلب القلوب ثبّت قلبي علي دينك اگر خواستى اين متن را منتشر كنى نيت خير كن تا شايد خداوند به وسيله اين بلايى از بلاياى دنيا و آخرت از تو دور گرداند. *حلول ماه مبارک رمضان مبارکباد* 💕💙💕
پروانه های وصال
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_هشتم تارسیدم خونه مامان و محدثه رو دیدم که مش
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رفتن. فردا قرار بود برن برای خرید حلقه و آزمایش. محدثه که ازخوشی رو پا بند نبود و هی پای تلفن بود به این و اون زنگ میزد تا خبربهشون بده. از حرص آناهیدم که شده خیلی شوق و ذوق نشون میداد. صبح روز بعد من کلاس داشتم برای همین با مامان رفتن آزمایش و خرید حلقه. من که برگشتم خونه،هنوز نیومده بودن. نزدیک غروب اومدن و محدثه هم با ذوق اومد حلقه سنگینی که خریده بود رو نشونم داد.منم گفتم خیلی قشنگه تادلش خوش باشه. من همیشه تو ذهنم یک حلقه ظریف و ساده بود نه نگین دار و درشت. اصلا دل و جونم به درس خوندن نمیرفت. حالم خیلی گرفته بود.همش ازخدا میخواستم که بهم آرامش بده و این حس بد رو ازم دور کنه. حس بدش رو من فقط درک میکردم چون خواهرم داشت با کسی ازدواج میکرد که حس عجیبی تو قلبم به وجود آورده بود. شاید اگه قول و قراری نبود راحت بااین موضوع کنار میومدم و قبولش میکردم اما الان فقط عذاب بود و عذاب! برای دو روز بعد وقت محضر گرفته بودن و روز بعدشم مراسم کوچیکی گرفتن تا عروس و داماد باهم روبرو بشن. اونم چه روبرو شدنی!نیست که اصلا هم دیگه رو ندیده بودن؟ دو روز مثل برق و باد گذشت و من خودمو تو محضر بالا سر عروس و داماد دیدم. کارن خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار خوش دوخت شکلاتیش و پیراهن سفید قشنگش‌. آبجیمم چیزی از کارن کم نداشت.مانتو شلوار سفیدی پوشیده بود با حلقه گل لیمویی رو شالش. دسته گلشم پر از گلای سفید و زرد بود. خیلی بهم میومدن.ته دلم یه چیز دیگه میگفت اما با خوندن خطبه عقد،براشون آرزو خوشبختی کردم. نمیخواستم دلم ازشون چرکین باشه. ازخدا خواستم که دلمو باهاشون صاف کنه و کینه ای به دل نداشته باشم. محدثه خیلی خوشحال بود و با شوق ازهمه تشکر میکرد که اومدن برای عقدشون. اما کارن..نمیدونم چرا انقدر تو هم بود و زیاد خوشحال نبود.نگاهی بهش کردم که سریع متوجه شد و اونم نگاهم کرد. نگاهمو دزدیدم و سرمو به عطا گرم کردم که ازم سوال میپرسید. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_نهم قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رف
🥀 "کارن" هیچ حسی نسبت به این دختری که کنارم نشسته بود و دیگه حالا همسرم شده بود،نداشتم‌. همش به خودم وعده وعید های الکی میدادم که بعد ازدواج عشقی بینمون به وجود میاد و رابطمون محکم تر میشه اما وقتی خطبه عقد رو هم خوندن بازم هیچی حس نکردم و لیدا همون لیدا بود برام. هیچوقت فکرشو نمیکردم که اینجوری ازدواج کنم! خیلی زود و بدون تصمیم گیری.هرچند امیدوار بودم انتخابم درست بوده باشه و لیدا بتونه همسرخوبی برام باشه. زهرا از روز خاستگاری یک بارم نگاهم نکرده بود و کلا عوض شده بود. دیگه شیطونی ازش ندیدم و خنده ای رو لبش نیومده بود مگر به زور وقتی که اومد جلو بهمون تبریک بگه. تبریکش به دلم نشست. گفت:ان شالله زیرسایه ائمه و اهل بیت زندگی خوبی داشته باشین و روز به روز فاصله بینتون کم تر بشه. یعنی زهراهم فهمید هیچ حسی به خواهرش ندارم و چقدر ازش دورم؟ از ائمه و اهل بیتم چیزایی شنیده بودم اما الان موقع تفتیش نبود. دوست و آشنا یکی یکی اومدن و بهمون تبریک گفتن. تعجب کردم آخه آناهید نیومده بود. حتما شکست خورده تو به دست آوردن من برای همین نیومده محضر. پوزخندی به خودم زدم و به لیداگفتم:چرا این مراسم مزخرف تموم نمیشه‌؟ برگشت سمتم و لبخند قشنگی زد. _تموم میشه عزیزم صبرداشته باش. نیم ساعتی گذشت و مهمونا رفتن منم با لیدا سوار ماشینی که خان سالار بهم هدیه داده،شدم. لیداخیلی خوشحال بود و همش ذوق میکرد و دسته گلشو تکون میداد. خنده ام گرفت از اینهمه شادی‌.آخه برای چی انقدر شاد بود؟ برای منی که احساس ندارم؟ برای منی که بلد نیستم ابراز علاقه کنم؟ برای منی که الان فقط به فکر اینم که چرا ازدواج کردم و دختر مردمو بدبخت کردم؟ به لیدا نگاهی کردم و گفتم:چیه خوشحالی؟ با لبخندی که یک ردیف دندون سفیدش دیده میشد،گفت:مگه تو نیستی؟ازدواج کردیما. لبخند بی حالی رو لبم شکل گرفت که معنیشو نفهمید و ساکت شد. منم به رانندگیم ادامه دادم تارسیدیم به یک رستوران شیک و قشنگ. ساعت۸بود ولی من گشنه بودم. _شام میخوری؟ _با تو هرکاری میکنم. کتمو از عقب برداشتم و پیاده شدم. رفتیم تو رستوران و نشستیم سر یک میز و صندلی دونفره. گارسون اومد و سفارش دو تاپیتزا دادم. _چرا از من نظر نخواستی که چی میخوام؟ _چون میدونم پیتزا رو همه دوست دارن. با عصبانیت،پوست لبشو‌ جوید و خیره شد به میز.میدونستم داره حرص میخوره برای همین لبخندی از رو خوشحالی زدم. حرص خوردنش خوشحالی نداشت،اذیت کردنش حال میداد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺•••﷽•••🌺 📌 قسمت (١) 👈🏼 نقل مى كنند يكى از ياران پرهيزكار امام عليه السّلام به نام همّام گفت: 🔷🍃 اى امير مؤمنان پرهيزكاران را براى من آنچنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مى ‏نگرم. امام عليه السّلام در پاسخ او درنگى كرد و فرمود: 🔷🍃«اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است» امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزيد ... تا آن كه امام عليه السّلام تصميم گرفت صفات پرهيزكاران را بيان فرمايد. 🔷🍃پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد، و سيماى پرهيزكاران را برشمارد... 🖍ادامه دارد .... ✍🏻 شرح خطبه متقين بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💕❤️💕
«اَللّهُمَّ... اِِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ» بنده‌یِ درمانده‌ات را قبلِ مهمانی ببخش اربابم‌حسین روضه هر موقع بخوانند به وقت است اما؛ روضه‌ های عطشت را رمضان باید خواند... 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگاری هیئت پر ویروسه روضه ناقله و شفا تو جاده چالوس ه ایول الله به جناب رمضانی مداح اهل رفسنجان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🙏ﺧﺪﺍﯾﺎ !* *🌻ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ شعبان و ورود به رمضان ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ و ورود به سعادت و خوشبختی ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...🌻* *🌻ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ🌻.* *🌻ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ🌻* *🌻ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ 🌻.* "*🌻ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین🌻"* 🌕🌺*🌙پیشاپیش * 🌕🌺*🌙ماه* 🌕🌺🌙*رحمت * 🌕🌺🌙*و **برکت * * 🌕🌺🌙ماه* *🌕🌺🌙عبادت * *🌕🌺🌙خدا* *🌕🌺🌙ماه* *🌕🌺🌙آمرزش* *🌕🌺🌙گناهان* *🌕🌺🌙برشما* *🌕🌺🌙دوستان* *🌕🌺🌙عزیز* *🌕🌺🌙مبارک* 🌕🌺🌙*بــــــاد* *ماه رمضان مبارک باد 🌸🌸* *🌻طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی🌻* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 *🌻روزچهارشنبه روزاول ماه مبارک رمضان ازهم اینک برشماخجسته ومبارک باد🌻*