eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 عنایت امام زمان عج به نمازگزاران عاشق ملا زین العابدین سلماسی، شاگرد علامه بحرالعلوم می گوید: در خدمت بحر العلوم به حرم مطهر امام حسن عسکری علیه السلام رفتیم، برای زیارت و نماز. پس از زیارت، چند نفر بودیم که به امامت علامه نماز خواندیم. ایشان پس از تشهد رکعت دوم، کمی ایستاد و به جایی خیره ماند. توقفش از حالت عادی بیشتر شد. پس از تمام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان علت را سوال کند.  برگشتیم منزل. سر سفره یکی از دوستان به من گفت: شما از سید بپرس. گفتم: شما از من به سید نزدیکتری، خودت بپرس. آرام صحبت می کردیم، اما علامه متوجه ما شد و گفت: شما دو نفر درباره چی حرف می زنید؟ من جرات کردم و گفتم: آقا می خواهیم بدانیم سر توقف شما در حال نماز چه بود؟ ایشان با آرامش جواب داد: در حال نماز بودیم که حضرت بقیة الله ارواحنا الفداء برای زیارت پدر بزرگوارش وارد حرم شد، من از دیدن چهره نورانی حضرت مبهوت شدم و آن حالت به من دست داد. 🍂در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 🍂حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 📗 ✍ سیدحسین هاشمی‌نژاد 🍁🍂🍁🍂
در هنگام گفت‌و‌گو مطرح كردن سوال‌های زیاد موجب به خطر افتادن تعامل می‌شود. 🍁🍂🍁🍂
آقایان زمان طولانی تری متعهد می مانند زیرا می خواهند مطمئن شوند که تا ابد روی عرشه کشتی زندگی مشترک می مانند. 🍁🍂🍁🍂
هفت راز خوشبختی: -متنفر نباش -زود عصبانی نشو -زندگی رو ساده بگیر -نسبت به اطرافیانت کم توقع باش -همیشه لبخند بزن -همه چیز رو ببخش -یک دوست صمیمی و خوب همیشه همراهت داشته باش. 👤 دکتر انوشه 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عالمۍ پرسیدند: براۍ "خوب بودن" ڪدام روز بهتر است؟ عالم فرمود: یڪ روز "قبل از مرگ" گفتند: ولى مرگ را "هیچڪس" نمیداند... عالم فرمود: پس هر روز زندگۍ را روز ِآخر فڪر ڪن و "خوب باش" شاید فردایۍ نباشد... 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نان پیتزا کاپو ۳ عدد پارمای بوقلمون سولیکو ۲۰۰ گرم انجوی کلاسیک سولیکو ۲-۱ عدد قارچ ۱۰۰ گرم سس کچاپ ۱/۲ پیمانه فلفل دلمه‌ای رنگی ۱/۲ پیمانه پنیر پیتزا ۲ پیمانه پنیرخامه‌ای ۱۰۰ گرم پودر سیر ۱ قاشق چای‌خوری پودر آویشن ۱/۲ قاشق چای‌خوری آب ۲ قاشق غذاخوری خامه ۲ قاشق غذاخوری آویشن درشت برای تزیین
پروانه های وصال
پاستا بادمجان😋
مواد لازم🔻 برای 3 الی 4 نفر بادمجان 2 عدد گوشت چرخ کرده 150 گرم (می تونید مرغ هم استفاده کنید) سیر 2 تا 3 حبه فلفل دلمه ای نصف عدد گوجه فرنگی 3 عدد جعفری یا پیازچه خرد شده 1 تا 2 ق ع نمک و فلفل و پاپریکا و ادویه جات دلخواه به میزان لازم رب گوجه 1 ق غ(به دلخواه) پاستا (فرمی شکل) یک بسته پنیرپارمسان یا چدار به میزان دلخواه(قابل حذف) طرز تهیه🔻 بادمجان ها رو پوست کندم و بعد نگینی خرد کردم .داخل اب نمک نیم ساعت گذاشتم و بعد آبکش کردم. پاستا رو داخل آب جوش ریختم و نرم شد آبکش کردم . داخل تابه کمی روغن ریختم و سیر رو رنده کردم و داخلش ریختم و تفت دادم . بادمجان ها رو اصافه کردم و در ظرف رو گذاشتم تا کمتر روغن استفاده بشه و بپزه . بعد گوشت چرخ کرده رو اضافه کردم و تفت دادم .فلفل دلمه ای خرد شده ، جعفری خرد شده رو اضافه کردم . گوجه ها رو رنده کردم و داخلش ریختم . به دلخواه رب گوجه ریختم و نمک و فلفل و ادویه دلخواه . در تابه رو گذاشتم تا بپزه . پاستا ابکش شده رو هم اضافه کردم و مخلوط کردم و بعد از چند دقیقه کمی پنیر پارمسان ریختم و مخلوط کردم و از حرارت برداشتم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس مجلس در مراسم سالگرد شهادت سردار حسن تهرانی مقدم: 🔸فاصله بین عزت و ذلت، جمله ما می توانیم است. 🔹نمونه روشن این روحیه، انقلاب اسلامی است. ✍🏻ما میتوانیم یعنی و با در جهان🇮🇷 🥀 فاتحه ای نثار روح شهید موشکی سردار حسن تهرانی مقدم کنیم تا ان شاء الله شفیع ما هم بشوند🥀
🌹جمعه داستانش با تمام روزای دیگه ی هفته فرق می‌کنه... جمعه تنها روزیه که لذت داشتن خانواده و یک دورهمی ساده و صمیمی چند برابر میشه😇 🌹جمعه تون پر از عشق وصمیمیت به همراه خانواده و عزیزانتون🌹 🌹🍃
🔴پوستر | شهید اقتدار 🔺 شهید حسن تهرانی مقدم: فقط انسانهای ضعیف به اندازه امکانتشان کار می کنند. 🔺 به مناسبت سالروز شهادت حسن طهرانی مقدم (پدر موشکی ایران) ✍🏻 اگر مانده با وجود این همه به برکت زحمات شبانه روزی و خون چنین افرادی است که به حق و انصاف از سربازان بودند🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش! یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف! در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می‌شد که نباید آنها را مصرف می‌کردیم..!! نباید به آنها دست می‌زدیم، 🍁فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم! 🍁حیف مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد! 🍁مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد... دستهایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد. 🍁حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست... حیفِ مادرم که قدر حیف‌ترین چیزها را ندانست! قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد... 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 فقط کافیه راست بگی! 🔻بقیه‌اش رو امام زمان(عج) درست میکنن ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨«يكى از اسماء قرآن ذكر است ، ذكر همان قرآن است ، البته دقت شود چطور براى درس وقت معين مى كنيد براى قرآن هم همينطور باشد، يك درس ‍قرآن را قرار دهيد. در پيشگاهش به درس بنشينيد استاد هم خدا باشد!»✨ قدّس‌سرّه🌿 🍁🍂🍁🍂
🔸 اگه انقدر که تویِ موقعیت هایِ مختلف دنبالِ حرف زدن با آدما بودیم، با خدا حرف زده بودیم الان اوضاع بهتری داشتیم. 🍁🍂🍁🍂
•°•♥️🌿🕊•°• شهید‌چمران‌می‌گفت:👇 وقتی‌ڪہ‌عقل‌عاشق‌شود، عـشـق‌عاقـل مےشـود،↯😍 آنگاه‌شهید‌می‌شوی...☺️ 🍁🍂🍁🍂
اگر ‹صبور› نیستۍ، خود را صبور جلوه بدھ؛ زیرا ڪمتر کسی است که خود را شبیھ گروهی کند و بھ زودی یکی از آنها نشود! 💌 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 9⃣5⃣ قسمت پنجاه و نهم💎 اهانت به علی علیه السلام سیاست‌های
درسهایی از حضرت زهرا(سلام الله علیها) 6⃣0⃣ قسمت شصتم💎 وصیت نامه حضرت فاطمه سلام الله علیها یکی دیگر از نشانه های مبارزه منفی و استفاده از شیوه قهر و سکوت در مقابل رفتارهای منکر و خلاف شرع است، آن حضرت به امیر مؤمنان علی وصیت کرد که: به تو وصیت می کنم که در تشییع جنازه من هیچ یک از کسانی که به من ستم روا داشتند و حقم را غصب کردند شرکت نکنند؛ زیرا آنان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند و هرگز اجازه نده که فردی از آنان و پیروانشان بر من نماز بگذارد مرا شب دفن کن، آن هنگام که چشمها آرام گرفته و دیده ها به خواب فرو رفته است. برای جلوگیری از فساد و بی بند و باری و کارهای زشت و ناپسند، باید به اهل خلاف هشدار داد و از عواقب وخیم و فرجام کار زشتشان بر حذر داشت؛ حتی باید آنان را با تحلیل و نفرین به سوی حق متمایل ساخت از شیوه نهی از منکر در سیره حضرت زهرا سلام الله علیها نیز مشاهده می‌شود. حضرت فاطمه سلام الله علیها به مردمی که از معیار حق یعنی علی علیه السلام فاصله گرفتند و به اهل باطل گراییدند، هشدار می دهد و خطاب به زنان مهاجر و انصار می فرماید: به خدا سوگند اگر مردان شما پای در میدان می نهادند و علی علیه السلام را بر کاری که پیامبر صلی الله علیه و آله به عهده او نهاد، قرار می‌دادند،او ایشان را به راه راست می‌برد و حق هر یک را به او می سپرد؛ چنانکه کسی زیان نبیند و هر کس میوه آنچه را که کِشته است، بچیند... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 52 ✅ آقا امیرالمومنین علی علیه السلام با اون عظمت و بزرگی و اون همه عبادت بی نظیر در ت
53 ❇️ در کتاب شریف خصال صفحه 253 اومده که پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرماید: روز قیامت کسی قدم از قدم بر نمیداره مگر اینکه 4 تا سوال ازش پرسیده میشه. 🔸 اولین سوالی که ازش میشه اینه: عن عمره فیما افناه... عمرش رو در چه کاری صرف کرده...؟ سوال دوم: و شبابه فیما ابلاه... و از جوانیش که در چه راهی هدر داده... 💢 جالبه که یک بار از عمرش که همون زمان زندگی انسان هست سوال میشه و یک بار هم از "جوانیش" سوال میشه... اون مقطع جوانی چقدر مهمه که یک سوال جداگانه ازش میشه... 🔹 بله ممکنه شما آخر عمرت توبه و جبران کرده باشی ولی جوانیت رو ضایع کرده باشی! فکر نکن خدا حواسش نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و نوزدهم خورشید کم کم در حال غر
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیستم مثل دو خواهر، روی تشک کنار هم نشسته و همانطور که پاهای خسته‌مان را دراز کرده بودیم، از شور و شوق همین روز اول پیاده‌روی می‌گفتیم که من پرسیدم: «به نظرت تا روز اربعین چند نفر وارد کربلا میشن؟» ابروان کشیده‌اش را تکانی داد و با لحنی فاخر پاسخ داد: «نمی‌دونم، ولی پارسال که حدود بیست میلیون اومده بودن!» سپس در برابر نگاه متعجبم، لبخندی زد و سرِ حوصله برایم توضیح داد: «قبل از اینکه بیام اینجا، ترجمه یه مقاله از یه روزنامه خارجی رو می‌خوندم؛ نوشته بود مراسم اربعین شیعیان، بزرگترین حرکت مذهبی تو دنیاست! حتی از مراسم حج هم بزرگتره!» و نمی‌توانستم انکار کنم که فقط مرزهای ایران از هجوم جمعیت بسته شده و می‌دیدم که سه ردیف جاده موازی نجف به کربلا، دیگر گنجایش زائران را ندارد و اینهمه در حالی بود که به گفته عبدالله و چند نفر دیگر، داعش زائران اربعین را به عملیات‌های متعدد تروریستی تهدید کرده بود. سپس نگاهی به ظرف‌های شام که هنوز روی زمین مانده بود، کرد و گفت: «ببین اینجا چقدر غذا و میوه و آب پخش می‌کنن! چه کسی می‌تونه بیست میلیون آدم رو سه وعده غذا تو چند روز بده و بازم غذا اضافه بیاد؟!!! نویسنده همون مقاله نوشته بود که بعد از زلزله هائیتی، سازمان ملل و بعضی کشورها تو بوق و کرنا کردن که تونستن حدود پنج میلیون وعده غذایی برای زلزله زده‌ها تهیه کنن. ولی تو مراسم اربعین بیست میلیون آدم، حداقل چهار روز، سه وعده مهمون امام حسین (علیه‌السلام) هستن و بازم کلی غذا اضافه میاد! تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه می‌افتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا می‌دونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه!» و حقیقتاً مقایسه میهمانداری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزله‌زدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت می‌دهند، بی‌انصافی بود که می‌دیدم خادمان موکب‌ها به زائران التماس می‌کنند تا میهمان سفره آنها شوند، که می‌دیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین (علیه‌السلام) به دادن غذا با دست راضی نمی‌شوند که روی زمین زانو می‌زدند و سینی‌های غذا را روی سرشان می‌گذاشتند تا میهمان امام حسین (علیه‌السلام) را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که می‌دیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف می‌کنند و با چه عشقی تعارف می‌کردند که از سرانگشتان‌شان، عشق و علاقه چکه می‌کرد! هر چند من هنوز هم نمی‌فهمیدم پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) از چه جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان می‌دهند! محو حرف‌های زینب‌سادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران عاشق می‌چرخید که هر یک در گوشه‌ای دراز کشیده و در اوج خستگی، نشانی از پشیمانی در نگاهشان دیده نمی‌شد که چشمم به یک زن جوان عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه باردار بود. آنچان خیره نگاهش می‌کردم که خودش متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد و من باور نمی‌کردم او در این وضعیت و با این بار سنگین، از رهروان پیاده‌روی اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم: «شما سختت نیس با این وضعیت اومدی؟» که خودم سختی این دوران را کشیده و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه، این مسیر طولانی را با پای پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمی‌شد که مامان خدیجه به یاری‌ام آمد و سؤالم را برایش ترجمه کرد. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیستم مثل دو خواهر، روی تشک ک
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و یکم صورت زیبا و درخشان این مادر جوان از خنده پُر شد و با اشاره دست و به کلماتی با لهجه غلیظ عراقی پاسخم را داد که نه تنها سختش نیست که به عشق امام حسین (علیه‌السلام) می‌رود و ظاهراً مسیری طولانی را تا اینجا پیموده بود که پاهایش ورم کرده و مدام به ساق پایش دست می کشید تا دردش قدری قرار بگیرد و من همچنان محو این عزم عاشقانه، تنها نگاهش می‌کردم که صدای پُر شور و نشاط کودکی، توجهم را جلب کرد. پسر بچه‌ای سه چهار ساله، دسته ساک به نسبت بزرگی را گرفت و با ذکر «یا علی!» به لهجه عراقی، ساک را بلند کرد و به سمت مادرش آمد و دیدم مادرش همین بانوی باردار است و باور کردم کودکی که از زمان حضورش در جنین، زائر پیاده امام حسین (علیه‌السلام) باشد، اینچنین عاشق پرورش می‌یابد. ساک را کنار مادرش روی زمین گذاشت و ورد زبانش نام امام حسین (علیه‌السلام) بود که با قدم‌های کوچکش مدام این طرف و آن طرف می‌رفت و تنها یک عبارت را تکرار می‌کرد: «یا ابوالسجاد ادرکنی!» و گاهی دستش را به نشانه پاسخ به امامش بالا می‌بُرد و صدا بلند می‌کرد: «لبیک یا حسین!» مامان خدیجه به نگاه حیرت‌زده‌ام خندید و پاسخ اینهمه علامت سؤال ذهنم را با خوش‌رویی داد: «عراقی‌ها بعضی وقت‌ها امام حسین (علیه‌السلام) رو به لقب ابوالسجاد، یعنی پدر امام سجاد (علیه‌السلام) صدا می‌زنن!» و من دلم جای دیگری بود و تازه می‌فهمیدم چرا مجید به هیچ عشوه و تطمیع و تهدیدی از میدان عشقبازی تشیع به در نمی‌شود که نه به کلام محبت‌آمیز من پای دلش می‌لرزید و نه از وحشی‌گری‌های پدر و نوریه می‌ترسید و مرد و مردانه پای عقیده‌اش می‌ماند که حالا می‌دیدم اینها در جنین به عشق امام حسین (علیه‌السلام) دست و پا می‌زنند، در کودکی با ذکر امام حسین (علیه‌السلام) شادی می‌کنند و در جوانی و برومندی و پیری به نام امام حسین (علیه‌السلام) افتخار می‌کنند و گویی پوست و گوشت و خونشان با عشق امام حسین (علیه‌السلام) روئیده شده که حاضر بودند، جان بدهند و مِهر فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را از دست ندهند و من از درک اینهمه عاشقی عاجز بودم که سرم را به دیوار تکیه دادم و چشمانم را بستم که دستانی قدرتمند شانه‌هایم را گرفت و به لهجه عربی چیزی می‌گفت که نمی‌فهمیدم. زنی میانسال و تنومند، با هر دو دست شانه‌هایم را گرفته و با صورتی که در اوج مهربانی به رویم می‌خندید، مدام کلماتی را تکرار می‌کرد و من تنها نگاهش می‌کردم که مامان خدیجه با خنده رو به من کرد: «الهه جان! میگه بخواب تا مشت و مالت بده!» و زینب‌سادات هم پشتش را گرفت: «الهه جون! خجالت نکش، بخواب! اینا دوست دارن!» و من خجالت می کشیدم دراز بکشم و خانمی که جای مادرم بود، خستگی را از تنم به در کند و او دست بردار نبود که بلاخره تسلیم مهربانی‌اش شده و دراز کشیدم تا کمر و شانه‌هایم را نوازش دهد و زمانی از آفتاب مِهر و محبتش آبم کرد که خم شد و به پاهایم دست می‌کشید و خاک قدم‌هایم را به چشم و صورتش می‌مالید. از شدت خجالت سرخ شده و دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم که با اصرار فراوان بلند شدم و به هر زبانی که می‌توانستم از مهربانی بی‌ریایش تشکر کردم تا سرانجام خیالش از بابت من راحت شد و به سراغ بانویی دیگر رفت تا نشان افتخار پرستاری از میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) را به گردن بیاویزد. مامان خدیجه اشکش را پاک کرد و با صدایی که از عمق اعتقادات این شیعیان پاکباخته به لرزه افتاده بود، رو به من کرد: «الهه جان! اینا از خداشونه که بدن خسته و خاکی زائر امام حسین (علیه‌السلام) رو مشت و مال بدن! بعدش هم برای تبرک، خاک لباس‌های زائر رو به صورتشون می‌مالن تا روز قیامت با خاکی که از پای زائران اربعین به چهره‌شون مونده، محشور بشن!» و اینها همه در حالی بود که من نماز مغرب را در این موکب با آداب خودم و به سبک اهل سنت خوانده بودم و می‌دانستم از چشم اهالی موکب مخفی نمانده که من از اهل سنت هستم و می‌دیدم در اکرام و احترام من با زائری شیعه، هیچ تفاوتی قائل نمی‌شوند که همه را در مقام میهمان امام حسین (علیه‌السلام) همچون نور چشم خود می‌دانستند. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و یکم صورت زیبا و درخشان
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم روز سوم پیاده‌روی‌مان، زیر بارش رحمت و برکت خدا آغاز شد که از نیمه‌های شب، آسمان هم به پای زائران بی‌قراری می‌کرد و با دلتنگی به زمین بوسه می‌زد. من و زینب‌سادات، ملحفه‌های سبکی را روی سرمان کشیده بودیم تا کمتر خیس شویم و مامان خدیجه ملحفه‌هایش را برای ما ایثار کرده و خودش چیزی نداشت که چادرش حسابی خیس شده بود. آسید احمد و مجید هم روی کوله پشتی‌هایشان مشما کشیده بودند تا وسایل داخل کوله خیس نشود، ولی با اینهمه دردِ سر، قدم زدن زیر نوازش نرم و مهربان باران در میان خنکای پیش از طلوع آفتاب، صفای دیگری داشت که گمان می‌کردم صورتم نه از قطرات باران که از جای پای فرشتگان نَم زده است. کفش‌هایمان حسابی گِلی شده و لکه‌های آب و گِل تا ساق پای شلوار مجید پاشیده بود و اینجا دیگر کسی به این چیزها اهمیتی نمی‌داد که حالا فهمیده بودم این شیعیان به پاس شکیبایی خانواده امام حسین (علیه‌السلام)، همه سختی‌های این مسیر را به جان خریده و به یاد اسارت اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) تمام مسیرهای منتهی به کربلا را با پای پیاده می پیمایند تا ذره ای از رنج های حضرت زینب (علیها السلام) و دیگر بانوان حرم را به جان بخرند. هوا کم کم روشن می‌شد و آفتاب بار دیگر به رخسار خسته و دلسوخته عزاداران حسینی، عرض ادب می‌کرد که آسید احمد اشاره کرد تا در مقابل موکبی برای استراحت توقف کنیم. سالخورده‌ترین عضو کاروان پنج نفره ما بود و زودتر از دیگران خسته می‌شد که به احترام مقام پدرانه‌اش، کنار موکبی ایستادیم، ولی از کثرت جمعیت، صندلی‌های موکب‌ها پُر شده و مجبور بودیم سرِ پا بمانیم و میهمانوازی خالصانه عراقی‌ها اجازه نمی‌داد ما را در این وضعیت ببینند که خادمان موکب به تکاپو افتاده و بلاخره برایمان تعدادی صندلی و چهارپایه تدارک دیدند تا نفسی تازه کنیم و به همین هم راضی نمی‌شدند که بلافاصله برایمان حلیم گندم و عدس آوردند و در این صبح به نسبت سرد و بارانی، چه صبحانه شاهانه و لذیذی بود که انرژی رفته، به تنمان بازگشت و باز به راه افتادیم. امروز هوا سردتر شده و وادارمان کرده بود تا لباس‌های گرمی که با خودمان از بندر آورده بودیم، به تن کنیم. دیگر کفش‌هایمان کاملاً گِلی شده و در تراکم انبوه جمعیت که قدم پشت قدم‌های همدیگر می‌گذاشتیم، آب و گِل از زیر کفش‌ها به لباس‌ها می‌پاشید و کسی اعتراضی نمی‌کرد که در این مسیر هر چه سختی می‌رسید، عینِ نعمت و لذت بود. حالا این قسمت از مسیر سر سبز تر شده و تقریباً اطراف جاده از نخلستان‌های پراکنده پُر شده بود. طراوت باران صبحگاهی و نوحه‌های شورانگیزی که با صدای بلندی در فضا می‌پیچید، منظره‌ای افسانه‌ای آفریده و باز به لطف رفتار حکیمانه آسید احمد و مامان خدیجه، من و مجید چند قدم عقب‌تر از خانواه آسید احمد، در دل سیل جمعیت و در خلوت عاشقانه خودمان قدم می‌زدیم. بارش باران هم کُندتر شده و مجال یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه مجید پیش دستی کرد و پرسید: «دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟» به سمتش صورت چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با لبخندی ملیح پاسخ دادم: «آره! خیلی خوب خوابیدم!» از احساس رضایتی که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز و شب این سفر در چشمانم می‌دید، به رویم خندید و با گفتن «خدا رو شکر!» در سکوتی شیرین فرو رفت. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم روز سوم پیاده‌روی‌
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و سوم از گونه‌های درخشانش که از هیجان بهجت‌انگیز این سفر رؤیایی گُل انداخته و زیر طراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، می‌فهمیدم چه لذتی از لحظه لحظه این سفر می‌برد که خط سکوتش را شکستم و جسورانه به میدان احساسش تاختم: «مجید! الان چه حالی داری؟» از تیزی سؤال ناگهانی‌ام، خماری عشق از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد: «فکر می‌کنم دارم خواب می‌بینم!» و حقیقتاً می‌دیدم چشمان کشیده‌اش رنگ رؤیا گرفته و همچنان نگاهش می‌کردم تا این خواب شیرین را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق بُرد و مثل اینکه در انتهای این مسیر طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد، عاشقانه زمزمه کرد: «قدم به قدم که داریم میریم، امام حسین (علیه‌السلام) داره میگه بیا!» و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد: «الهه! اگه یه لحظه امام حسین (علیه‌السلام) از ما رو برگردونه، دیگه نمی‌تونیم قدم از قدم برداریم!» و من نمی‌توانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان می‌گفت: «این جمعیت رو ببین! اینهمه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش اینهمه تهدید کرد که بمب می‌ذارم، می‌کُشم، سر می‌بُرم، چی شد؟ امسال شلوغ‌تر از پارسال شد که خلوت‌تر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین (علیه‌السلام) بهشون میگه خوش اومدید!» و خدا می‌خواست شاهد از غیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد: «همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین (علیه‌السلام)! کی غیر از امام حسین (علیه‌السلام) همچین دل و جرأتی به اینا میده؟» که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقی‌اش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بی‌اراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌ترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین (علیه‌السلام) در این جاده چه می‌کند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک و پیر و جوان را مجنونِ دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردن‌های داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی از موکب‌ها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینب‌سادات برایم تعریف می‌کرد سال گذشته اسقف‌های مسیحی در شب اربعین در کربلا حاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین (علیه‌السلام) شده بودند! حالا پس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء (علیه‌السلام) به عنوان الگوی تمام حرکت‌های انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری می‌کند که شیعه و سُنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمی‌دانستم، به احترام فداکاری‌اش به پا می‌خیزند و جذب کربلایش می‌شوند، هر چند شرح عشقبازی و پاکبازی شیعه، حدیث دیگری بود! چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاه‌های هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب‌سادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکّنی بگیرند. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍