پروانه های وصال
هم با اسیبی که به رحمشون میخوره دیگه نتونند مادر بشن ... اولین قطره نا خود اگاه ازچشمم خارج شد ...ص
ازبعد از اون اتفاق ..میشه گفت یک جورای خونه نشین شدم ..دکتر زند میگفت "راه نباید برم مگر
این که خیلی واجب باشه .."
خیلی سخته ...همش تو جام دراز کشم ..شکمم به قول ارسن شده قابلمه گنده ..حتی نمی تونم
انگشت های پام رو ببینم ...دیگه خسته بودم ازاین دراز کشیدنه ..ماه 8بودم ..این فینگلمم
خودشو مدام میزنه به درودیوار ..این اولین روزانه نویسم هست تو این دفتر بنفش رنگ ..تصمیم
جالبیه ...بعد از مجلس سارا که چند ماه قبل بود ..دیگه تصمیم گرفتم نرم خونه مامان ...نمی دونم
چه پدر کشتگی پیدا کرده بامن؟ ...هنوز خیلی چیزا تو ذهنم معلول مونده؟ ...ازبعد ازاین اتفاق نشد
که بتونم افشین رو ببینم .....االن یک لگد محکم نثارم کرد ...دستمو گذاشتم رو شیکمم وگفتم
:مامان جان یواش ...
خودم خنده ام گرفته ...ترسی که دارم از زایمان ..بعضی شبا نمیذاره بخوابم ..یا گاهی خواب های
اشفته میبینم ..وهمیشه یک چیزی که میبینم اینه که یک گربه خیلی بزرگ وسیاه رنگ میاد سمتم
وحرف میزنه ..شاید تو این شبا صدبار بیشتر این خواب رو دیده باشم ...دیروز که بازم با جیغ
ازخواب بیدار شدم ..ارسن بردم پیش یک روانشناس ...دکتره میگفت این خواب های اشفته
همش مربوط به استرس هست ...حتی از یاد اوری چهره اون گربه موبه تنم سیخ میشه ..لحن
حرف زدنش ..شبیه به کسی که انگار میشناسمش ولی نمی دونم کی هست ؟..اما توخواب هام
همیشه هست ..گاهی خواب میبینم دارم راه میرم واون پشت سرم میاد وباهام حرف میزنه ..صدای
قدم های ارسن میاد ..
دفتر رو بستم وبه سختی رو تخت نشستم ...لبخند خوشگلی زد وامد سمتم یک گل گرفت سمتم
وگفت :سالم به بانو سپیده ...
لبخندی زدم ..بازم میدونه بدم میاد ازاسم بانو میگه ..اصال کرم داره ..
گل رو بوکردم وگفتم :چرا از توحیاط اوردی این گل رو؟ ..خسیسی چقدر ..
خندید وگفت :مهم نیت کاره ..واال ..چه فرق داره من این گل رو از بوته رز توحیاط کنده باشم چه
خریده باشم ...
خندیدم وگفتم :اصال نخواستم خسیس خان ..منم واسه روز شوهر میرم همون شورت ورکابی
سفیدت رو کادو میکنم میدم ...به قول خودت نفس عمل مهم
خندید وگفت :هی خدا ..ما که هرسال به جز همین جور لباس ها کادو دیگه ای که نمیبینیم ...اصال
روز پدر وشوهر که میشه ..لباس زیر فروشی های مردانه شلوغه ..واال ..
نیش خندی زدم وگفتم :ای ادمه ....اون عطره تو گلوت گیر کنه پارسال گرفتم برات ..
مکثی کرد وبا چشمای که شیطون شده بود گفت :کاش تو روز زن ..بجای این که طال فروشی ها
شلوغ شه ..مفازه لباس...... .
یک داد خوش گل زدم که خفه خون گرفت وهر هر خندید وپیشونیم رو بوسید وگفت :گفت :خوبی
؟؟..
سری تکون دادم وگفتم :بد نیستم ..این بچه ات فکر میکنه شیکمم کیسه بکسه ..کلی لگد میزنه
ومشت ..
بلند وسرخوش خندید وگونمو بوسید وگفت :بذار دوکالم مردونه حرف بزنیم ..دیگه نمیزنه ..
به مسخره بازیاش میخندیدم ..جلو شیکمم دوزانو نشسته ..حرف میزند..چه چرت وپرت های که
نمیگه ..داشتم از خنده میمردم ..ورداشته میگه ..سرتو بیار جلو ..آها یک بوس از پیشونی ...بعد
شیکمم رو بوسید ..
رفتم تو سالن ..اهسته ویواش وگفتم :خدا شفات بده ..
ازکنارم رد شد وگفت :کل روز رو میشینی باهاش حرف میزنی ..بعد دوکالم که مردونه با پسرم
حرف میزنم ..میگی خدا شفات بده ..خوب منم میگم ..خدا ...
اصال دوست نداشتم اینو بدونه ..زمانی که کسی نبود حرف میزدم باهش واونم باتکون خوردناش
میفهموند هستم ها ..
یکی زدم تو بازوش که خندید ورفت تو اشپز خونه وداد زد ...بشین سرجات باز تو راه افتادی ؟؟..
رو مبل نشستم وگفتم :راه نرم که دیگه همه عضالتم میگیره ..راستی ..از باچناق عزیزت چه خبر
؟؟..
با نیش باز امد بیرون وگفت :خدا کنه خواهرت نفهمه ..بنده خدا رو یکم سر کار گذاشتم یکسری
سوال پرسید ..چرت وپرت گفتم ..یعنی تو مرام نبود اونجوری بگم اما خب ..کرمم گرفته بود ..
خندیدم وجدی دعا کردم سارا نفهمه وگرنه چی میشد؟؟ ..مجید واسه شغلش گاهی کمک
میگرفت از ارسن...
داشتم فکرمیکردم که دیدم معلق شد ..سریع گفتم :بذار منو ..
خندید وگفت :اجازه هست یکم باهات دمبل بزنم ...توچرا چاق نشدی ؟؟فقط شیکمت شده قابلمه
..دست وپای اون ریزه هم مشخصه از روی پوستت ..
ازاین حرفش خودم ذوق مرگ شدم ..تو حمام گاهی جلوی اینه قدی میستادم وبه پای فوق العاده
ریزش که فشار میاورد ..مشخص میشد ...البته چرت وپرتم زیاد میگه ..اضافه وزنم داشتم ..
باز به نفس نفس افتاده بودم ..گذاشتم رو مبل وگفت :دکتر زند میگفت تاریخ ورود ولیعهدم
دوهفته دیگه است ..
این حرفش باعث شد باز به زایمان ودردش فکر کنم ...دکترزند تو اخرین سنو گرافیش میگفت
۹۲
پروانه های وصال
ازبعد از اون اتفاق ..میشه گفت یک جورای خونه نشین شدم ..دکتر زند میگفت "راه نباید برم مگر این که خیل
چون سر بچه چرخیده ودرست جای خودشه وهیچ مشکلی ندارم واسه زایمان طبیعی ...هرکس
دیگه که ازش میپرسیدم از کلمه زایمان واون چیزی که تو ذهنش میاد ..همه میگفتن ..یک تولد
دیگه است واسه زن ...ویک قدم رفتن جلوتر به دنیایی زنانه گی وورویک زن به دنیای مادرانه گی
..یک تصویر ذهنی سفید وقشنگ وارامش بخش ...واسه من که تنها چیزی که جلوم میومد ..به
ذهنم میرسید ..یک چیز تاریک ووحشت اور ...یک کالم درستش میشه مرگ ...تو این مدت که زیر
نظر دکتر زند بودم ومطبش میرفتم ..کلی دوست پیدا کردم که مثل من قرار بود هفته های اینده ویا
یک چند ماه دیگه زایمان کنند ...ارسن داشت حرف میزد ومن نمیفهمیدم چی داره میگه ...ازم
جواب خواست ..اما چیزی رو که توذهنم بود رو گفتم :من میمیرم..مگه نه؟ ...
اخم کرد وگفت :سپیده این فکرا چیه که تو میکنی؟ ..من دارم میگم ..چرا بلند شدی از سرجات تو
پرت یک چیز دیگه ای میگی ...
کالفه از غر زدنش هاش بلند شدم ..رفتم سمت اتاقم ..حرف های دکتر زند برام زنده شد که
اززایمان طبیعی میگفت ..دلم میخواست سزارین میبودم که هیچی نمی فهمیدم اما نه ارسن
میذاشت نه دکترم ..اونجوری ادم بیهوشه ووقتی چشم باز میکنه بچه اش رو میبینه ..ولی زایمان
طبیعی رو حس میکنی خودت ..تو تجربه همین اولین ها .مامان زیاد توضیح نمی داد ..اصال دررابطه
با ترسی که داشتم واین خواب های اشفته ..کسی حرفی نمی زید باهام که فکرم روح وروانم اروم
بشه ...یعنی قراره همون طور که بدون اطالعات کامل زن شدم ..مادر بشم ؟؟....اوف که چه مادر
نمونه ای خواهم شد ...ترس از این افکار اینده هم مغزم رو موریانه وار میخورد ..راه کج کردم
سمت اتاقی که درست کرده بودیم براش ..رو تخت ابی رنگش که عکس میکی موس بود نشستم
...وسرم رو تو دستام گرفتم ...دیوانه نشم خیلیه ...انتظار داشتم مامان ارومم کنه ..ارسن کنارم
باشه .ارومم کنه ..اما متوجه نبود ....نبودن ؟؟.....فقط یاد داشت سرصدا کنه که ترسم بی مورده ..از
همه چی ...دست خود ادم نیست ..اینا ترس اولین هاست ...زن های دیگه مثل من ترس همین
اولین ها رو داشتن ؟؟...مثل من کسی بوده که درک نشه ؟؟...اون با عاطفی که نیاز داره تا کل این
نه ماه رو بگذرونه رو نداشته باشه ؟؟...
چشمای خیسم رو پاک کردم ورفتم تو اتاق خواب دیدم خوابه ...خوش بحالش راحت خوابیده
..متوجه نیست من تنهام واین افکار داره مغزمومیخوره ..
اونطرف تخت نشستم وخیره شدم به گلدون رو میز ..دکتره میگفت اکثر سنو ها واسه غربال گری
هست این که متوجه بشن سندروم یا بیماری قلبی داره یا نه ؟؟..میگفت سالمه همه چیزش
...خنده داره که سپیده درونم گاهی میگه ..متوجه ای داری مادر میشی؟؟؟ ..بعد خودم مثل این
هنگ کرده ها تو اینه خودمو نگاه میکنم ..وفکر میکنم چقدر غریبه ام با برجستگی شکمم که یک
جنین اون توئه داره رشد میکنه ...
سخته البه الی کالبد کردن روح وروان خودت ..هنوز رنگی از دختر بودن ..زن بودن ..رو داشته
باشی واما چشم باز کنی ببینی مادری..دکتره روانشناسه میگفت تو هرمرحله ای که یک دختر
میگذرونه باید باهاش وداع کنه ودیگه ذهنش اونطرف نره ..من چقدر موفق بودم ؟؟هیچی پیش
خودم اعتراف میکردم نه دخترم ..نه زنم ..نه دارم مادر میشم ..گنگ بودن برام ..خودمو گم کرده
بودم ..با رواشناسه که صحبت میکردم ..زار میزدم نمی خوام این بچه رو ..ولی گاهی همون غریزه
مادریه ..میومد جلو از حرفای که روان شناسه واسه بچه میگفت دفاع میکردم ..دکتره
میدیداینجوری هستم میخندید ومیگفت ..میگذره ..وتو روانت ..خودتو میشناسی که از اول دوست
داشتی این بچه ناخواسته رو...
یعنی یک روزی از ته دل میخوامش ؟؟..دارم دیوانه میشم ..دیوانه ....
رو تخت اروم دراز کشیدم وگفتم :ارسن من خوابم نمیبره ..بلندشو ..
۹۳
پروانه های وصال
چون سر بچه چرخیده ودرست جای خودشه وهیچ مشکلی ندارم واسه زایمان طبیعی ...هرکس دیگه که ازش میپرسیدم ا
تو این چند ماه بس خودم تذکر میدادم ..حتی تو عالم خواب هم یواش وبااحتیاط تکون میخورد که
به من نخوره ..االنم یک چشمش رو نیمه باز کرده ..نگاهم کرد ویک دستش رو گذاشت روشیکمم
وگفت :خوابت میبره ...
باز خوابید ..یهو مثل فاز متر که به برقه پرید نشست وگفت :سپیده ..سپیده ..سپیده ....
با سرعت الک پشتی نشستم ونگران وتعجب زده گفتم :هان ؟؟چی شده؟؟..
باذوق گفت :زیر دستم یک دور شمسی قمری زد ...
پوف.. فکر کردم چی شده؟ ...خندیدم وگفتم :خب حاال فکر کردم چی شده ؟؟..
خندید وگفت :اولین بار بود حسش میکردم وقتی دستم رو شیکمته ..
مالفحه رو خودم کشیدم وگفتم :االن ذوقیدی ..
خندید وگفت :رو ابرام...
خندیدم وگفتم :اخه پدرم انقدر بی جنبه ..واال ..
طاق باز کنارم دراز کشید وگفت :پدر ..ای جون ..یکی ازاین به بعد میگه پدر ...
کال امروز خیلی سرخوش بود ...
باز فکر دوهفته اینده امد تو ذهنم ..صداش زدم: ارسن ..
باز خوابش برده بود ..همون طوری گفت :هوم ..
چرخید سمتش وگفتم :هوم وکوفت ..بگو جانم ..
یک چشمش رو بامزه باز کرد وگفت :امشب توچیکاری ؟؟
سریع گفتم :پاشو با من حرف بزن ..پاشو ..دارم دیونه میشم ...
چشم بسته گفت :ازچی حرف بزنم ؟..
با جیغ گفتم :پـــــاشو حرف بزن بامن ..نه چشم بسته ..
نشست دستی به چشمای قرمزشده اش ازخسته گی کشید وگفت :بانو امر کنند ..یک موضوع پرت
کنند وسط تخت تا من پروبالش بدم بشه نطفه اغازه کلام ..
زیر پوستی خندیدم وگفتم :از امروز بگو ..تو شرکت چیکار کردی ؟؟..
وارسن حرف میزد از هر دری ومن اروم نمی شدم ..یعنی حواسم درست سرچیزی بود که من فرار
میکردم ازش ...کاش تو بعضی موارد ادم ها ذهنشون تک بعدی میبود ودرست به همون چیزی که
میخواستی فکر میکردی نه چیز دیگه ای ..کاش ذهنم تا بعد تولدش تک بعدی میشد ...سخته زور
بزنی ذهنت رو پرت یک چیز دیگه بکنی ...
به چشمای کاسه خون شده اش نگاه کردم ..دلم سوخت براش ...سریع گفتم :بگیر بخواب ..
کوتاه بوسیدم وگفت :خوابت گرفت ...
به خاطر این کارش که نشسته بود حرف میزد قدر شناسانه نگاهش کردم ..ساعت دونصفه شب
بود ..خندیدم وگفتم :نقش رادیو رو داشتی برام ..فکت خسته شد بخواب ..
خندید وکنارم دراز کشید وبه سه دقیقه نکشیده خوابید ومن موندم دنیای پریشون افکارم ...
کم کم پلکام گرم شد ...
جلوم ایستاده بود دمش رو تکون میداد ومیگفت :چندسالته؟؟
...فضاش تاریک بود ..مثل یک خیابون که بخاطر تصادف بسته شده وساکته.....
عقب عقب میرفتم ..نزدیک تر میومد ..طوری که پرید طرفم وگفت :ته این خیابون سگ مُرده
است ..
دستام رو تکون دادم وگفتم :برو کنار ...
روشونه ام رفت وگفت :بچه های سگه هم مُردن ...
جیغ زدم وسرشونه ام رو تند تند دست کشیدم ..رفت پایین وگفت :بچه مُرده است ...
نفس کم اوردم ..سریع گفت :دیدی کل بجه های سگه هم مُردن ...ازاون ماشینه کلی بچه موش
امده بیرون ریختن سر بچه های سگه ..
_سپیده خوابه ..سپیده بلندشو ...
چشم باز کردم تند تند نفس کشیدم ..ازپشت محکم بغلم کرد وگفت :هیش اروم باش ...همش
خواب بود ..
الله گوشم روتند تند بوس میکرد وحرف میزد تا اروم بشم ..موهام چسبیده بود به صورتم بس
عرق کرده بودم ..صداش امد که گفت :بازم همون خواب ...
دستم رو فرستادم الی انگشتای مردونه اش وگفتم :بدترش بود ..بجون خودم دارم دیونه میشم
...
اروم با لحن گیرایی گفت :من واسه ارامش ازخدام یاد میکنم ..تو هم یادش کن اروم میشی ..به
خوابت فکر نکن ..
با هق هق گفتم :ارسن حالم بده ..رو شونه ام نشسته بود ..جنازه بچه سگ مُرده نشون میداد
حرف میزد ...
مکثی کرد وگفت :میخوای یک ذکری رو که رو دیوار بیمارستان بود رو بگم بخونی اروم بشی
..یادته خودتم میخوندیش اروم میشدی ..
انقدردرگیربودم که یادم نمی امد ..
یهو خیلی اروم گفت :االبذکر اهلل وتطمئن القلوب ...یادته خودت میخوندی میگفتی اروم میشم ..
تو دلم تکرارش کردم ...
کنار گوشم گفت :میخوای بخوابی ...
همون طوری دراز کشیدم وارسن هم پشتم خوابیده بود وتو گوشم حرف میزد که اروم بشم
...انقدر گفت که خوابم برد ....
صبح باصدای یک الالیی که توگوشم میخوند ازخواب بیدارشدم ...
چشم باز کردم ..ارسن بود ..لبخند خوشگلی زد وگفت :سالم عرض شد به سپیده خوشگلم ..
لبخند زدم وگفتم :سالم ..داری میری ؟؟..
دستمال گردنش رو درست کردوگفت :بله ..اما چون روزای اخری به مامانت گفتم بیاد اینجا ...
پکر شدم ..نمی خواستم سربارشون باشم ..بازم با سرعت الک پشتی نشستم وگفتم :میشه نری
خودت باشی تو خونه ..پیشونیم رو بوسید وگفت :نه..تازه بهتره با مامانت خلوت کنی یکم از حرفای زنونه ای بزنی
۹۴
از حضرت علامه طباطبايي سوال شد:
فشار قبر چگونه است؟
آيا واقعا ديوارهاي قبر به هم آمده و به مُرده فشار ميدهد؟
حضرت علامه فرمود:
براي روح كه از بدن مفارقت نموده تمثُّل ميشود كه گويا قبر، او را فشار ميدهد، نه اينكه حقيقتاً قبر جسد را فشار دهد!
چنانكه امور ديگر كه بنابر روايات در قبر رخ ميدهد از قبيل نشستن در قبر و خوردن سَر مُرده به سنگ لحد و غيره، همگي تمثل است.
📚 در محضر علامه
#نماز_شب
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: درقیامت همه چشم ها گریان است مگر سه چشم؛
✔️چشمی که از(دیدن ونظر به)آنچه خدا حرام کرده برهم نهاده شده.
✔️چشمی که در راه طاعت خدا بیداری کشیده
✔️چشمی که در دل شب از ترس خدا گریسته است.
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استغفاردرماهشعبان
(استغفرالله و اسئله التوبه)
کسی که هر روز در ماه شعبان استغفار کند روزی ۷۰ مرتبه خدا گناهانش را می آمرزد حتی اگر به عدد ستارگان باشد
آیتالله مجتهدی تهرانی (رحمت الله علیه)
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
♨️نابودی گناهان با نمازشب
💠استاد فروغی؛
🔸جوان، برای ترک گناه حتما نمازشب بخوان..
گناه با نمازشب نابودمیشه...بارها از استاد مرحوم پهلوانی شنیدم که میفرمودند:
🔸اگر می بینید در روز گناه نمی کنید، چشمتان حرام نمی بیند، بخاطر خواندن #نماز_شب است!
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
❄️🌨☃🌨❄️
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حواست رو جمع کن...!
در روایت است که:
شیطان نمیگذارد که آدم های مذهبی و آدم های خوب، گناهان درشت انجام دهند؛ چون آدم خوبی هست و سریع توبه می کند.
شیطان نمیگذارد زیاد حساس شوید و فقط پیج شل می کند و در لحظه ای حساس به یک باره همه فشار خود را به انسان تحمیل می کند.
در روایت است که نهایت تلاش شیطان برای گمراه کردن انسان، زمان مرگ است.
🎙استاد پناهیان
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
💟 خدایِ خوبم هزاران بار شکرت امروز هم فرصت داشتم تو این دنیای زیبا زندگی کنم
💟 من هیچوقت نمیتونم بی نقص و کامل باشم ، نمیتونم خوبِ خوب باشم ، اما تو همیشه کنارم بودی
💟 تنها تویی که با همه بدی هام کنارم هستی و رهام نمیکنی ، حضورِ قشنگت قلبم رو پر از عشق و آرامش کرده و حالِ دلم با تو خوووبه
💟 دوسِت دارم آرامشِ من صدهزار مرتبه شکرت برای همه درسهایی که تو زندگی بهم یاد دادی
➕حال دلتون خوب خوب خوب
➕آرام بخوابید که خدا بیدار است
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟