فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
آقای #پزشکیان موی دماغ دوستان شما هستند که ۳۲ساله ملت رو رها نمیکنند! تا در #انتخابات باز میشه مثل مور و ملخ میریزن و ثبت نام میکنند بعد از هشت سال هم میشن اپوزیسیون
#به_عقب_برنمیگردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎥 مدیریت کارشناسی یا مدیریت راهبردی
🔹️قبل از رای دادن ببینیم به چه نوع مدیریتی می خواهیم رای دهیم...
✅با ما همراه شوید؛ کاندیدا ها را بشناسید، تا در روز انتخابات بتوانید به اصلح رای دهید.#جلیلی #سعید_جلیلی #نه_به_دولت_سوم_روحانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
📳 احترام به اقوام اینه👆
یکی میبوسد و روی چشم میگذارد=#سعید_جلیلی
و دیگری از گردنش باز میکند و بی احترامی میکنید=#پزشکیان
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
که چه کسی احترام به اقوام و ملت را سرلوحه کارش قرار داده #نه_به_دولت_سوم_روحانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🔴 فوری و مهم
❗️شوک بزرگ به اصلاح طلبان و اعلام برائت اعضای هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی تبریز از مسعود پزشکیان ❗️
پ.ن:
رسواییهای زیادی از ستاد دکتر پزشکیان در این ساعات منتهی به شروع انتخابات به گوش رسیدهاست.
۱. استعفای جمعی از مسئولین ستادها
۲. انصراف حمایت مدیران کانالهای حامی
۳. دعوا و درگیری در جلسات کاری ستاد
۴. بنزین ۵۰ هزارتومانی
۵. اعلام عدم التزام به ایفای تعهد مسکن ملی
۶. موارد دیگر ...
#دولت_سوم_روحانی #به_عقب_برنمیگردیم #بیداری_مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
آنگاه که کارها گره میخورد...
امیدوارم شاهد چنین چیزی در #انتخابات هم باشیم با #انتخاب_اصلح دکتر #جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
⭕️ دکتر شهرام یزدانی: همه ما به نام ایران و برای تحقق آرزوهایمان روز جمعه به #سعید_جلیلی رای میدهیم #انتخابات دکتر #جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎥❌ فوری / افشاگری عضو سابق ستاد #پزشکیان از ۸۰ میلیون دلار...
#نه_به_دولت_سوم_روحانی اصلح #سعید_جلیلی
37.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرغ بریون با بافت نرم و پنبه ای 🐓🔥
آب و نمک و سرکه
نمک و فلفل
زعفران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( کوبیده زعفرونی )
گوشت چرخ کرده ۴۰۰ گرم
فلفل دلمهای قرمز یکی
نمک و فلفلسیاه
پیازوجعفری
زعفران
گوجه
کره
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
املت و کته یکی از ترکیب هایی که ساده نباید بگذری ازش 🤤🍅
برنج ۱ ونیم پیمانه
گوجه ۴ عدد و روغن ۴ قاشق
نمک و فلفل سیاه ۱ قاشق چای خوری
رب نصف قاشق چای خوری
تخم مرغ ۳ عدد و پیاز نصف یک عدد
جعفری ۱ قاشق و لیمو نصف
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه خوراک خوشمزه و آسون که هم با پلو خوشمزه ست هم با نون👌😁
مواد لازم :
پیاز ۱ عدد
سیر ۲ حبه و جعفری ۲ ق
تخم مرغ ۱ عدد و سینه مرغ ۲ عدد
نمک، فلفل سیاه و کمی پاپریکا
مواد سس :
پیاز ۱ عدد
رب گوجه ۱ ق و آبجوش ۱ لیوان
فلفل دلمه نصف ۱ عدد
زردچوبه، نمک
آبغوره ۲-۳ ق و پودر لیمو
جلیلی از نمای نزدیکتر/ خاطرهای از همسر و فرزند آقاسعید!
محمدحسین رئیسی- معاون سابق شرکت فرودگاههای کشور:
1⃣ دکتر جلیلی که عنوان نمایندگی رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی را یدک میکشد، دفتری باصفا دارد که هدیه حاج قاسم سلیمانی است و این دفتر سالهاست محل رفت و آمد بسیاری از نخبگان و مقامات کشور است.
2⃣ یکی از اعضای دفتر دکتر جلیلی که در همه جلسات و سفرها وی را همراهی میکرد، همشهریام آقای علی جعفری بود. بهمن ۹۷ جعفری اطلاع داد همسرش به بیماری سختی دچار شده و برای طی روند درمان در کنار خانواده، به شیراز سفر کرده است. طولی نکشید که در میان بُهت و ناباوری، همسر جوان جعفری جان به جان آفرین تسلیم کرد و حالا سعید جلیلی میخواست برای عرض تسلیت، به شیراز بیاید.
3⃣ حوالی ۸ شب بود که پرواز تهران - شیراز به زمین نشست و من هم در فرودگاه آماده استقبال از عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام! از روحیات جلیلی میدانستم که اهل رفتوآمد از پایون و تشریفات اختصاصی نیست. در سالن عمومی منتظر دکتر بودم که دیدم همسر و فرزند دکتر جلیلی هم آمدهاند. تعجب کردم! پیش خودم گفتم فوت همسر یکی از اعضای دفتر دکتر، مگر چقدر ضرورت دارد که خانواده دکتر هم باید رنج سفر را متحمل شوند و با هزینه شخصی برای چند ساعت به شیراز سفر کنند؟ بویژه آنکه همسر دکتر جلیلی -سرکار خانم دکتر فاطمه سجادی- پزشک متخصص است و اگر بیشتر از دکتر نه، لااقل اندازه ایشان مشغله دارد! خب نهایتش کافی بود یک تسلیت تلفنی بگوید و بعد که آقای جعفری به تهران برگشت، برای عرض تسلیت به منزل او برود. از این همه تواضع سر در نیاوردم!
4⃣ چون دیروقت شده بود قرار شد فردا به منزل مرحوم برویم. از فرودگاه مستقیماً به زیارت سیدعلاءالدین حسین - برادر امام رضا (ع)- رفتیم. یکی از فرزندان شهدا که آنجا حضور داشت و دکتر جلیلی هم ایشان را میشناخت، گفت شب را به منزل ما برویم. دکتر هم خیلی راحت قبول کرد! هرچه گفتیم که مهمانسرای یکی از سازمانها به همراه شام تدارک دیده شده، گوشش بدهکار نشد! گفتم
خانواده همراه شماست و شاید معذب شوند، اما دکتر تصمیم خود را گرفته بود که به منزل شهید برود. ناگزیر تسلیم شدم.
5⃣ رفتم که وسایل را از صندوقعقب جابجا کنم و در ماشینِ فرزند شهید بگذارم که دیدم سجاد -تنها فرزند دکتر- پشت سرم است. گفتم تو چرا آمدی؟ گفت آمدم وسایل را ببرم. گفتم خب من انجام میدهم دیگر! گفت نه؛ وظیفه خودم است. در دلم تحسینش کردم. در حالت عادی تکفرزند بودن تربیت را سخت میکند و محبت زیادیِ پدر و مادر فرزند را قدری لوس بار میآورد! اگر این فرزند نخبه و مثل سجاد جلیلی تحصیلکرده بهترین دانشگاه کشور در صنعتی شریف باشد، کار سختتر است. اگر علاوه بر اینها آقازاده هم باشد و پدرش صاحب چند حکم از رهبر انقلاب، دیگر واویلاست! اما سجاد جلیلی آنقدر متواضع، بااخلاق و بانزاکت تربیت شده بود که اجازه نداد یک میزبان، کوچکترین کار میهمانش را هم انجام دهد.
6⃣ به دکتر جلیلی گفتم برنامه فردا چیست؟ گفت ابتدا به زیارت شاهچراغ -دیگر برادر امام رضا- برویم و بعد هم منزل مرحوم. گفتم پس من ابتدای صبح میآیم دنبال شما. خداحافظی کردیم و دکتر راهی منزل شهید شد در یکی از مناطق جنوبشهر شیراز که معروف است به سردخانه! صبح با فرزند شهید تماس گرفتم و گفتم دکتر آماده است که بیایم؟ گفت رفت! گفتم با کی؟! گفت با اسنپ!! گفتم مگر میشود؟! گفت حالا که شده! منتظر نماند و با اسنپ رفت شاهچراغ!!
7⃣ فوراً به شاهچراغ رفتم و یکی از بچههای دفتر دکتر جلیلی که از تهران همراه او آمده بود را پیدا کردم. گفتم واقعاً با اسنپ آمدید؟!! گفت بله! گفتم راننده چی گفت؟ گفت باورش نمیشد! گفتم خب حق داشته بنده خدا! فرض کن شما راننده اسنپی؛ یک مسافر به تورت خورده، تازه نه در تهران، در جنوبشهر شیراز! بعد که رفتی مسافر را سوار کنی یکدفعه نماینده رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی سوار شده! شما باور میکنی؟!
8⃣ اما بیش از خود دکتر، رفتار خانواده یک مقام عالیرتبه نظام برایم مهم بود. همسر دکتر جلیلی گفت آمادگی دارم فرزندان آقای جعفری را برای مدتی نگهداری کنم تا زندگی ایشان سروسامان بگیرد! (علی جعفری هنگام فوت همسرش دو فرزند خردسال ۳ ماهه و ۲۰ ماهه داشت). از خانم دکتر تشکر کردم و پیش خودم گفتم حالا یک تعارفی کرد! اما در مسیر بازگشت به فرودگاه در ماشین، دوباره در حضور دکتر جلیلی پیشنهاد خود را تکرار و خیلی جدی تأکید کرد شما که به آقای جعفری نزدیک هستید، بگویید فرزندانش را تا مدتی بسپارد به ما؛ فرزندان ایشان هم مثل فرزند خودم است و فرقی نمیکند!
و من تا مدتها به این فکر میکردم که یک بانوی تحصیلکرده متخصص پزشکی، عضو هیأت علمی دانشگاه و همسر یک مقام ارشد نظام است، چقدر باید مبادیآداب و متواضع باشد که چنین پیشنهادی بدهد؟
#جلیلی
#انتخابات
#سعید_جلیلی
🌺🌺🌺
سلام مراقب باشیم در محضر خدا وامام زمان(عج) هستیم بیایید با انتخاب درست واصلح به عقب بر نگردیم بیایید به کسی رای بدهیم که سردار دلها را خار چشم دشمنان اسلام میدانست نه موی دماغ
بیایید به کسی را بدهیم که سه سال دولت شهید رئیسی را دولت خدمت وافتخار میدانست نه سه سال نکبت بیایید به کسی رای بدهیم که نگاهش توان مندی داخلی وایران مقتدره نه وابسته ی مستکبران و ایران منفعل
بیایید وبیاد بسپاریم ایجاد امید کارگران این مملکت را به واسطه ی باز گشایی کارگاهها وکارخانجات تولیدی
ایجاد امید فرهنگیان بزرگوار که رتبه بندیشان به دست شهید خدمت انجام شد
ایجاد امید جوانان عزیز با ساخت انواع مسکن در سطح کشور توسط دولت
وامید دیگر اقشار جامعه
فرق میکنه چه کسی رئیس جمهور شود انتخاب باشماست
ادامه دهنده ی راه شهید رئیسی ویا ادامه دهنده ی راه روحانی
ارادتمند شما مجتبی آقاباقری
33.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥روایت جلسه وحشتناک دولت😱
🔹این کلیپ دردناک را ببینیم
تا بدانیم چرا حتما باید راه شهید رئیسی ادامه پیدا کند...
چرا این روایت مستقیم اینقدر دیر منتشر می شود؟
آیا شایسته است دوباره به همین وضعیت به عقب برگردیم؟
✍حمیدرضا ابراهیمی
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت پایانی: حلما همانطور که زیر لب چهارقل را می خواند، ناگهان متوجه فردی آشنا در بین
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
به نام خدا
#رمان _نلاین: زن، زندگی، آزادی
قسمت: اول📜
سحر برای چندمین بار گوشی را در دستانش چرخاند و خیره به پیجی شد که انگار فیلتر شده بود، زیر لب فحشی داد و بی هدف از جا برخواست...
چند دور طول اتاق را پیمود و زیر لب گفت: همین روزا باید بهم خبر میدادن... آخه چقد من بدشانسم، درست همین روزی که قراره ستاره بخت من بدرخشه باید اینطوری بشه، اما... اما اونا شماره منو دارن، باید تماس میگرفتن دیگه...
سحر اوفی کرد و دوباره برگشت سر جای قبلیش، روی صندلی چرخان پشت میز چوبی با رویه شیشه ای نشست، خیره به میز شد و یاد اونروزی افتاد که باباش با شوق و ذوق و بنا به اصرار سحر این میز و صندلی را گرفته بود، سحر تازه کلاس زبان انگلیسی توی مؤسسه میرفت و جز برترین های مؤسسه بود و سحر اینو مدیون استعداد و علاقه اش به زبان انگلیسی میدونست.
درست چند ترم بعد از آموزش زبان، پیشرفت سحر اعجاب انگیز شد و سحر توی نت دنبال هم صحبت های خارجی میگشت که همون موقع از شانس خوبش توی یه پیج خارجی با جولیا آشنا شد، یه زن مهربون و خونگرم که از همون اول رفاقت با سحر، با دل سحر راه میمود و این هم صحبتی از هفته ای یک بار رسید به روزی یک بار...
سحر از آرزوهاش با جولیا صحبت کرد و گفت که دوست داره دنیا را ببینه اما با درآمد کمی که پدرش داشت و از طرفی تعصب کور کورانه مذهبی که خانواده اش داشتند، رفتن به بلاد خارجه آرزویی دست نیافتنی برای سحر بود، اما جولیا قول داده بود این ارزو را به همین زودی برای سحر برآورده کند، بدون اینکه کوچکترین هزینه ای کند، اما... اما..
سحر توی دریای فکر و خیالش غرق بود که صدای مادرش بلند شد...
مامان امروز نمیری مؤسسه؟؟
سحر که تازه یادش افتاده بود با بچه ها قرار داره صداش را بالابرد و گفت: چرااا، باید برم
مادرش در اتاق را باز کرد و گفت: مامان تو این شلوغی و بلبشویی که زنهای ولگرد راه انداختن بیا و نرو من میترسم... میترسم تو هم مثل سعید تو جوونی...
سحر که می دونست ادامه حرف مادرش به کجا می رسه اوفی کرد و گفت: مامان تورو خدا دست بردار، سعید دو سال پیش تو تصادف از دست رفت و بعد نزدیک میز شد و دستی به روی قاب عکس برادرش کشید و با اه کوتاهی ادامه داد: گرچه هنوز مرگش را باور نکردم، اما....
مامان از پشت، شانه های دختر را توی بغلش گرفت و گفت: سحر جان، میدونی تو این دنیا غیر از تو و بابات و خواهرت نرگس که همراه شوهرش رفته اون سر ایران را گرفته کسی را ندارم، بیا امروز را نرو... من نمی دونم توی این اغتشاشات که همه جا تعطیل شده، اون موسسه شما چطوری کلاساش هنوز پابرجاست؟
سحر اروم دست مادرش را از روی شانه اش کند و همانطور که به سمت کمد لباساش میرفت گفت: ما چکار به اغتشاشات داریم، کار خودمون را میکنیم...
مادر روی صندلی نشست و به حرکات دخترش خیره شد..
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 به نام خدا #رمان _نلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت: اول📜 سحر برای چندمین با
#رمان_آنلاین: زن، زندگی، آزادی
قسمت دوم🎬:
سحر مانتوی آبی رنگش را از کمد بیرون کشید و مشغول پوشیدن شد و سپس شال آبی رنگ را روی سرش انداخت و همانطور که کیفش را برمیداشت رو به مادرش گفت: مامان کاری نداری؟
مامان نگاهی به قد بلند سحر که انگار مانتو برایش کوتاه شده بود کرد و چشم به صورت گرد و سفید و چشمهای درشت و مشکی دخترش دوخت و گفت: کاش چادرت را می پوشیدی، می دونی اگر بابات بفهمه که دیگه چادر سر نمیکنی خیلی ناراحت میشه...
سحر اوفی کرد و گفت: اولا بابا که یکسره بیرونه و از کجا میخواد بفهمه که من چادر میپوشم یا نه؟ دوما الان دیگه این حرفا از مد رفته، الان که همه روسری از سر برداشتند والا زشته شما به خاطر چادر پوشیدن منو بازخواست کنین...
مادر که انگار دلش پر بود، آهی کشید و گفت: پدر بیچاره ات یکسره از صبح تا غروب توی اون ماشین مسافرکشی میکنه که من و تو هیچ کمبودی نداشته باشیم و توقعش اینه که کاری نکنیم خلاف رضای خدا باشه...
سحر که این حرفا براش تکراری بود و حوصله جر و بحث نداشت بند کیف را رو دوشش مرتب کرد و گفت: ما رفتیم... فعلا....
مادرش از جا بلند شد و اروم گفت: مراقب خودت باش و تو شلوغیها هم نرو
سحر بله ای زیر زبانی گفت و از خانه خارج شد.
سر خیابان ایستاد و منتظر تاکسی شد، اما برخلاف انتطار مادرش که فکر میکرد سحر به مؤسسه زبان میره، برای مقصدی دیگه تاکسی گرفت، جایی که با چند تا از همشاگردیهای کلاس زبانش قرار گذاشته بود.
سحر سوار تاکسی شد و ماشین را دربست کرایه کرد، بدون اینکه به این فکر کند که پدرش چقدر باید این در واوندر بزنه تا یه مسافر دربست به پستش بخوره و پولای تو جیبی دخترش را دربیاره..
تاکسی زرد رنگ به پیش میرفت و سحر به کارهایی که قرار بود انجام بده می اندیشید.
سحر دختر پاکی بود منتها خیلی سریع تحت تاثیر حرف اطرافیان قرار میگرفت، وقتی متوجه شد که خارج از کشور یه دختر 18 ساله میتونه زندگی مستقلی برا خودش بسازه که مدام زیر ذره بین این و اون نباشه، دلش غنج می رفت برای رفتن به خارج کشور که جولیا بهش قول داده بود این آرزوش را عملی کنه..
حالا هم که هیجان روحی و درونیش را همراه دوستان با شرکت در اعتراضات که بهش میگفتن اغتشاشات، خالی می کرد.
درسته خودش واقعا از هدف این اعتراضات آگاه نبود، اما همینکه شور و هیجان نوجوانی را میتونست تو این جمع خالی کنه براش خوشایند بود.
بالاخره تاکسی ایستاد، سحر پول تاکسی را حساب کرد و به آن طرف خیابان رفت و جلوی دری شیشه ای ایستاد و از پله ها پایین رفت...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت دوم🎬: سحر مانتوی آبی رنگش را از کمد بیرون کشید و مشغول پوشید
#رمان_آنلاین: زن زندگی آزادی
قسمت سوم🎬:
از راه پله که پایین میرفت بوی قهوه تلخ و نسکافه مشامش را نوزاش میداد.
سحر نفس عمیقی کشید، انگار میخواست بوها را ببلعد و بر سرعت قدم هایش افزود.
سحر وارد کافی شاپ شد و به محض وارد شدن، هووی جمع پیش رویش به هوا رفت.
سحر که چهره های آشنای دوستانش را می دید خوشحال شد و همانطور که با سرش با همه سلام و علیک می کرد به طرف دوستش رهارفت.
رها که به جای صندلی، روی میز نشسته بود، با دیدن سحر با یک حرکت از روی میز پایین پرید و گفت: اوه مادمازل هنوز هم تشریف نمی آوردید.
سحر کنار رها ایستاد و همانطور که دستش را به سمت او دراز می کرد گفت: سخت نگیر، هنوز که همه بچه ها نیومدن..
رها دست سحر را در دستانش گرفت و گفت: این چه طرز لباس پوشیدنه؟ انکار نمی دونی کجا می خواییم بریمدو چکار می خواییم بکنیم، یکی ببینتت فکر میکنه میری مجلس عزا، خوب دختر خوب حداقل یه رژی چیزی میزدی
سحر خودش را به رها نزدیکتر کرد و گفت: آهسته تر خوب، مگه نمی دونی مامانم مثل نگهبان در زندون مدام میپایتم، تازه مجبور نشدم با چادر بیام هنر کردم.
تا این حرف از دهان سحر بیرون آند، رها خنده ی بلندی کرد و گفت: خدای من!! در نظر بگیر با چادر چاقول بیای شعار زن، زندگی، آزادی بدی وااای مردم از خنده...
سحر ویشگونی از پای رها گرفت و گفت: ساکت باش بیا بریم اونجا من پشتم به جمع باشه یه کم خوشگل کنم و با این حرف به انتهای کافی شاپ که خیلی در دید نبود رفت ورها هم روبه روش نشست، سحر کیف آرایشی اش را از داخل کوله اش بیرون آورد و مشغول رنگامیزی صورتش شد.
یک ربع بعد که جمعشون کامل شده بود، همه دخترها شال و روسری از سرشان درآوردند و به بیرون از کافی شاپ رفتند...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 42 ✅ تربیت تقوا محور اینه که کمک کنید آدم ها خودشون با درک خودشون راه درست رو انتخاب
#تقویت_عزت_نفس 43
⭕️ یا خیلی از خانم ها مدام شوهرشون رو کنترل میکنند. هر شب گوشی شوهر رو چک میکنن تا ببینن به کیا پیام داده و چی گفته و با کی ارتباط داره و....
بهش میگیم چرا این کار رو میکنی؟
🔺 میگه خب میخوام شوهرمو کنترل کنم که خیانت نکنه! 😢
⭕️ اتفاقا خانمی که بیش از حد شوهرش رو کنترل کنه حتما شوهرش رو به خیانت سوق میده!
👈🏼 کنترل بیشتر مساوی با گناهان و خلاف های بیشتر!
در حالی که هنر شما در تربیت دیگران این باید باشه که بتونید خودکنترلی یا همون تقوا رو در او نهادینه کنید.
🔹 شما باید کمک کنید که اون از درون خودش بتونه به خودکنترلی برسه که اگه مقابل هزار تا گناه هم قرار گرفت مقاومت کنه.
🔹
توصیه استاد شجاعی
برای این ساعات مهم👇👇👇
🔴 ۱۵۵ بار ذکر یا دافع
🔴 ۱۶۱ بار ذکر یا مانع
🔴 دعای توسل
🔴 دعای ۱۵۵ صحیفه جامعه سجادیه
⬅️برای دفع کینه ها و مکر دشمن و پیروزی جبهه انقلاب و ادامه راه شهید رئیسی عزیز
لطفا به اشتراک بزارید
آقای شهید رئیسی!
شما با «رأی دادن» رئیس جمهور شدید نه با رأی ندادن
با وجود شما، ما خوب فهمیدیم: فرق میکنه کی رئیس جمهور باشه...
#مشارکت_حداکثری
.
حتی تو اوضاعِ بدِ اقتصادی شهید #سلیمانی_ها بخاطر کشورمون جونشون رو هم دادن❤️
ما هم بخاطر کشورمون حتی تو اوضاعِ بدِ اقتصادی #رای میدیم
#جان_فدا
#مشارکت_بالا = #اقتدار
________