eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
24.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی سه دقیقه ای درستش کن بدون فر و همزن🙋🏻‍♀️ مواد لازم : آرد نصف لیوان کره نرم ۶۰ گرم گردو خورد شده سه چهارم لیوان شکر ۱ قاشق غ هل ۱ق غ @parvaanehaayevesaal ♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡‌
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی ۳ سوته😍 بدون نیاز به پخت مواد لازم : کره ۵۰ گرم پتی بور ۲ بسته پودر قند ۴ ق غ ترافل برای تزئین شکلات تخته‌ای شیر ½ لیوان @parvaanehaayevesaal ♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡‌
روزی گذار حجاج یکی از حکام بی رحم دوران بنی امیه به دشتی افتاد در آنجا با پیرمردی از قوم بنی عجل برخورد کرد. حجاج به پیر مرد که در حال دوشیدن شیر بود گفت: می بینم که گله ی سرحال و خوبی داری . چه گاو پر شیری ای پیر مرد آیا از شغلت راضی هستی؟ پیرمرد گفت: زندگی هر روز سخت تر از گذشته می شود نان بخور و نمیر هم مشکل پیدا می شود .از این وضع فقط باید به خدا پناه برد. حجاج گفت: نظرت درباره ی حجاج چیست؟ پیر مرد گفت:لعنت بر او باد که هر چه بدبختی می کشیم از دستظلمهای اوست. خدا ریشه ا ش را بکند. حجاج پرسید: می دانی من کیستم؟ پیرمرد گفت : نه حجاج گفت: من حجاجم. پیرمرد که از ترس دست و پایش را گم کردده بود با لکنت زبان گفت:می دانی من کیستم؟ حجاج گفت:نه پیرمرد گفت:من دیوانه ای از قوم بند عجل هستم که روزی دو بار دیوانه می شوم و الان وقت دیوانگی منست. از سر تقصیرات من بگذرید. حجاج خندید و پیرمرد را رها کرد و رفت. @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند. در خیال خود از خداوند میپرسد: غرض از خلقت اینها چه بوده است؟ در حال به سلیمان خطاب میرسد که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید... @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ صحبت‌های جالب یک زن آلمانی که در یکی از شبکه های تلویزیونی آلمان در مورد تجربه‌اش از سفر به ایران و رسیدنش به درکی جدید از ایران 📌@parvaanehaayevesaal
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بلاگری در ایران تا اقامت در آلمان خیزش فواحش زن هرزگی نازایی برا هیشکی فایده نداشت برا آرمیتا عباسی خوب نون داشت از تتوکاری در ایران و شهرتش استفاده کرد و راحت ترکیه رفت و الانم آلمان مشغول بلاگری اون دروغ پارگی مقعد و تراشیدن موی سرش هم خیلی چربید الانم داره اونجا از همون دروغا استفاده میکنه @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 ترامپ شایسته‌ی مبادله‌ی هیچ پیامی نیست. ✅ مقام معظم رهبری خطاب به نخست‌وزیر ژاپن: 🔸 من هیچ پاسخی به پیام ترامپ ندارم. ...‌ چون ترامپ را شایسته‌ی مبادله‌ی پیام هم نمیدانم. ... ترامپ می گوید ما آماده ایم مذاکرات صادقانه ای با ایران داشته باشیم. ما این حرف را به هیچ وجه باور نمی‌کنیم. مذاکره صادقانه از کسی مثل ترامپ، صادر نمی‌شود. 🗓 ۱۳۹۸/۰۳/۲۳ دیدار نخست‌وزیر ژاپن با رهبر انقلاب 🏷 @parvaanehaayevesaal
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دموی اثر ( آهای مردم دنیا ) برای کودکان فلسطین به زبان انگلیسی خواننده: دراین سکوت امپراطوری رسانه های دنیا شما رسانه مظلومین باشید نشرکامل به زودی... @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکمتهای نهج‌البلاغه 🔹 قال علیه السلام فَاعِلُ الخَیرِ خَیرٌ مَنهُ وَفَاعِلُ الشَّرٍ شَّرٌ مِنهُ انجام دهنده کار نیک، از کار نیکش بهتر است و انجام دهنده کار بد، از کار بدش بدتر ✍ شخصی که کار نیکی انجام می دهد، مثلاً یتیمی را نوازش می کند یا دست افتاده ای را می گیرد، می دانیم که او دارای صفتی درونی است که می تواند سرچشمه ده ها و هزاران از این‌گونه کارها بشود و به همین دلیل از کار خیرش بهتر است دیگر اینکه، کسانی که کار نیکی انجام می دهند، بسیار می شود که آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولی امکانات آن در اختیارشان نیست . همین‌گونه هم شروران، بسیار می شود که دارای چنین باطنی هستند، یعنی اگر قدرتی داشتند شرارت را به مرحله بالاتری می رساندند لذا امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرمایند: نِیَّتُ المُؤمِنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ 📌حکمت ۳۲ 📚 پیام امیر المومنین ع، ج۱۲ /ص۲۲۲
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_یکم🎬: به دستور ملکه سمیرامیس کل شهر غرق در جشن و شادی ب
🎬: سمیرامیس که از قربانی شدن همسرش مطمئن شد و سربازان سر ان حاکم بیچاره را از تن تکه تکه شده اش جدا کردند، سمیرامیس سر را در ظرفی گذاشت و با ارابه ای تند رو به سمت بیابان حرکت کرد. سمیرامیس از شهر خارج شد و در بیابان به سمت مکانی که قرار بود در آنجا منقل های کباب برپا کنند رفت، در کل بیابان بوی کباب پیچیده بود، ان زن نگاهی به سر همسرش کرد و گفت: قرار است وقتی سرت را در میان ذغال های سرخ و آتشین گذاشتم، تمام قدرت اجنهٔ این سرزمین از آن من شود. سمیرامیس پای کوه قرار گرفت، تمام سربازان به امر ملکه رفته بودند، اینک او با یک اسب سیاهرنگ، تنها در این بیابان بود، شب از نیمه گذشته بود و سمیرامیس در مقابل ذغال های آتشین که سر حاکم شهر در آن در حال سوختن بود زانو زده بود و در حالیکه سرش پایین و به زمین خیره شده بود و موهای طلایی رنگ و بلندش مانند چتری رو به زمین ریخته بودند، وردی زیر لب می خواند. ناگاه بادی داغ و سیاه وزیدن گرفت و از میان این باد موجودی عظیم که بی شباهت به ابلیس نبود ظاهر شد. آن موجود فریاد برآورد، در مقابل من به سجده بیافت تا تو را آنچنان نیرویی عطا کنم که نامت تا ابد در تاریخ بماند، سمیرامیس که خود را بنده شیطان میدانست بدون اینکه سرش را بالا بگیرد در مقابل ابلیس به سجده افتاد. ابلیس قهقه ای بلند سر داد و رو به آسمان فریاد زد: ای آدم! از ملکوت شاهد باش که من به تو سجده نکردم اما فرزندان تو به من سجده می کنند، زیرا خوب میدانند که من از تو برترم و من از خدای تو هم که تو رادر روی زمین خلیفه الله نمود برترم و قسم می خورم تا تمام بنی بشر را جلوی خود برخاک افتاده نبینم از پای ننشینم، قسم می خورم که بهشت وعده داده شده را خالی از فرزندان تو و جهنم سوزان را مملو از فرزندانت کنم، قسم می خورم که آنچنان فرزندان تو و حوا را بفریبم که جز من معبودی دیگر را نپرستند... ابلیس چرخی به دور سمیرامیس زد و سپس با عصای دستش به شانه او زد و گفت: اینک تمام قدرت اجنه این بیابان تحت اختیار توست و از آن بالاتر من تو را به عقد زئوس، خداوندگار مردم در می آورم و تو به همسری زئوس در می آیی... از این پس دارای قدرت های ماورایی هستی و اگر همچنان بنده من باشی و به من پشت نکنی در آینده ای نه چندان دور چنان اسمت بر سر زبان ها بیافتد که خود باور نکنی... در این هنگام سمیرامیس در همان حالت سجده گفت: من همیشه عبد درگاه شما خواهم بود و سپاسگزارم که مرا همسر زئوس قرار دادی... قهقه ای دیگر در بیابان پیچید و سمیرامیس سر از سجده برداشت، همه جا تاریک بود. سمیرامیس احساس خاصی داشت، حس می کرد تمام ابلیس در وجودش نمود پیدا کرده، با قدم های تند به سمت اسبش رفت. اسب با دیدن سمیرامیس رم کرد و سر به کوه گذاشت، سمیرامیس فریاد زد، اسب را برایم بیاورید... اما هیچ سربازی در اطرافش نبود ولی در چشم بهم زدنی اسب جلویش ظاهر شد و انگار نیرویی نامرئی دو طرف اسب را گرفته بود تا حرکت اضافی نکند و سمیرامیس سوار بر اسب شود. سمیرامیس پای در زین اسب گذاشت و خنده بلندی سر داد و گفت: این است قدرت ماورایی... سوار اسب شد و به سمت شهر حرکت کرد که چیزی بغل گوش چپش وزوز کرد، انگار کسی می خواست چیزی به او بگوید، سمیرامیس رویش را به سمت چپ کرد و گفت چه شده؟! صدایی کلفت و ترسناک در گوشش گفت: قافله ای از فاصله ای دور قصد گذشتن از کنار شهر را دارد، سر از کار آن درآورید تا آینده تان درخشان شود... سمیرامیس لگدی بر کپل اسب زد او می بایست زودتر یکی از سربازان مورد اعتمادش را به سمت آن قافله میفرستاد تا کنکاش کند و سر از راز آن قافله که گویا با آینده او گره خورده بود درآورد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨