eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
📚بانی بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى سازند و ادعا مى كنند كه براى خداست. او بر سنگى نوشت: بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد. روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند، به هارون الرشيد ماجرا را گفتند. او بهلول را حاضر كرد و پرسيد: چرا مسجدى را كه من مى سازم به نام خودت كرده اى؟ بهلول گفت: اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا كه مى داند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمى كند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نیست @parvaanehaayevesaal
🌷َقالَ اللّه ُ تَعالى:  اِذا اَرَدْتُ اَنْ اَجْمَعَ لِلْمُسْلِمِ خَيْرَالدُّنيا وَ خَيْرَ الآخِرَةِ جَعَلْتُ لَهُ قَلْبا خاشِعا وَ لِسانا ذاكِرا وَجَسَدا عَلَى الْبَلاءِ صابِرا ، وَ زَوْجَةً مُؤمِنَةً تَسُرُّهُ اِذا نَظَرَ اِلَيْها وَ تَحْفَظُهُ اِذا غابَ عَنْها نَفْسِها وَ مالِهِ 🌷خداوند متعال فرمود:  هرگاه بخواهم خير دنيا و آخرت را براى يك مسلمان فراهم كنم، براى او قلبى خاشع، زبانى ذاكر، جسمى شكيبا بر بلا و همسرى با ايمان قرار مى دهم كه هرگاه به آن همسر بنگرد، همسرش او را شادمان سازد و در غياب شوهر، نگهدار ناموس و مال او باشد.کافی ج ۵ ص ۳۲۷ @parvaanehaayevesaal
🌷باخدا ودین خدامبارزه میکنندولی خداپیروزمیشود: 🌷میخوان نورخدا رابادهان خاموش کنند وخدامیخوادکه نورش راکامل کنداگرچه کفاردوست نداشته باشند: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّآ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ(٣٢)توبه يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)صف 🌷خداوندپیامبرش رابرای هدایت مردم فرستاده وآن رابرهمه دین هاپیروزمیکنداگرچه کافرین نخواهند: هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (٣٣)توبه هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا (٢٨)فتح هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (٩)صف 🌷۱. والله خیرالماکرین....۵۴آل عمران 🌷۲.حزب الله پیروزند.۵۶مائده 🌷۳.خدا،قطعایارانش رایاری میکند40حج 🌷۴.خدااراده کرده که مستضعفین،وارث زمین باشند.۵قصص 🌷۵.صالحین،وارث حکومت زمین هستند.۱۰۵ انبیاء @parvaanehaayevesaal 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«کاشت سیر- Planting Garden» . فصل مناسب کاشت سیر فرارسیده اگر‌ تا آخر ببینید همه نکته ها رو گفتم.(English below) . شما هم هر تجربه ای در این مورد دارید برای ما بنویسید🌱. ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ساندویچ رویکبارشده امتحان کنید🤓😍 توخونه خیلی راحت آماده میشه😋🤤 درستش کنید وبرای دوستانتون هم بفرستید🥹😘 👇موادلازم🥗🥗 آواکادو🥑🥑 لیموترش🍋🍋 تخم مرغ آپز🥚🥚 جعفری🌿🌿 پنیر🧀🧀 ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرغ پر ادویه مواد لازم: روغن زیتون ۴ق غ خ آب نصف یک عدد لیموی تازه ۴ حبه سیر رنده شده نمک، فلفل سیاه، پودر پیاز، آویشن و یا اگر داشتین زعتر، پودر زیره، پاپریکا، اورگانو جعفری خورد شده ۱/۲ پیمانه و یا ۱ ق غ خ جعفری خشک مغز ران و یا ران مرغ به تعداد نیاز چند ورقه لیموی تازه ۱ ق چ خ عسل ۲ عدد سیبزمینی خورد شده ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
25.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غذای گوشتی با برنج حال میده یا نون ؟😋 . اینو یه بار درستش کن مطمئنم عاشقش میشی 😋 . این دفعه خواستم تو یه جای متفاوت آشپزی کنم ، نمی‌دونم شما هم دوست دارید یا نه ، ولی من که عاشق انرژی اینجا شدم ... اگه دوست داشته باشید بیشتر اینجا آشپزی میکنم 😍 . ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
24.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این غذا خیلی راحت درست میشه فقط کافیه بری قصابی محل بگی گوشت مخصوص کباب کوبیده بهت بده که ترکیب سردست و قلوه گاه گوسفنده ، بهش پیاز بزن با نمک و فلفل و پاپریکا فقط حواست باشه آب پیاز رو کامل بگیری اگه دوست داشتی میتونی مثل من بهش جعفری بزنی که کاملا سلیقه ایه (اگه میخوای از رو سیخ نریزه بگو چند بار گوشت رو چرخ کنه 😍) . ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 116 🌺 وقتی ما به مجموع روایاتی که در زمینۀ #طب_اسلامی وارد شده نگاه میکنیم م
🌹 117 طب اسلامی و غربی 💢 داروهایی که معمولا یه قسمت بدن رو درست میکنه اما چند جای دیگه از بدن رو خراب میکنه! ❌ ضمن اینکه علم پزشکی جدید میگه که شما هر موقع قسمتی از بدنت درد داشت، کافیه چند تا مسکن مصرف کنی تا درد رو احساس نکنی!❌ 🔷آخه این چه جور درمان بیماری هست؟ 😒 🔸 خدا درد رو توی بدن قرار داده که آدم بره دنبال اصلاح بدنش، نه اینکه با مسکن صرفا درد خودش رو ساکت کنه! ⭕️ متاسفانه الان بیمارستان ها پر از بیمارانی شده که با بدنشون درست برخورد نکردن. آخه چرا با بدنت درست برخورد نمیکنی؟ 🎗
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجم🎬: جمیل دربند مردم بود بی آنکه بداند چه گناهی مرتکب شد
🎬: نگهبان به سمت مردم رفت و مردم دورش را گرفتند، جمیل نگاهی به طرف مردم کرد، نگهبان فراموش کرده بود قفل در را بزند و حالا که هیچ کس حواسش به او نبود، بقچه اش را که کنار پایش افتاده بود برداشت و آهسته از اتاقک خارج شد، در را پشت سرش بست و در یک چشم بهم زدن خود را به پشت اتاقک رساند. دستار سرش را پایین کشید و با قدم های تند راه خروج از شهری که نامش فروردینار بود را در پیش گرفت. جمیل هراسان و دوان دوان از شهر خارج شد و هراز گاهی به عقب برمی گشت و پشت سرش را نگاه می کرد، انگار کسی در تعقیب او نبود. او بیرون شهر رودخانه ای پر آب را مشاهده کرد که در اطرافش درختان و باغ های فراوانی بود، اصلا بیرون این شهر شباهتی به خارج شهرهای دیگری که تا به حال دیده بود نداشت و سرسبزی و آبادی اش بهم پیوسته بود. کمی که از شهر فاصله گرفت، صدای سم اسب هایی در گوشش پیچید و گرد و غباری از کمی دورتر در پیش رویش نمایان شد. جمیل خودش را به پشت درختی تنومند رساند و در ورای تنه قطورش پنهان شد، او قصد داشت در این شهر اسبی راهور تهیه کند چرا که اسب خودش نرسیده به رود ارس، از بین رفته بود، اما اتفاقات چنان پیش رفت که جمیل نتوانست به آنچه می خواست برسد. او پشت درخت پناه گرفته بود و چشم به جاده داشت که دسته ای سوار کار به آنجا نزدیک شد. اسب ها شیهه کشان جلو می آمدند و درست زمانی که نزدیک پناهگاه جمیل رسیدند، سردسته شان افسار اسبش را کشید و دستور ایست داد و گفت: راهی تا شهر نمانده، اما باید این اسب ها سیراب شوند، کمی جلوتر داخل این جنگل چشمه ای جوشان هست، ابتدا به آنجا برویم تا اسبها آبی بنوشند و بعد به سمت شهر راهمان را ادامه میدهیم، چون حاکم حضور ندارد کمی با فراغ بال کارهایمان را به سرانجام می رسانیم اندکی تفرج هم می کنیم. جمیل که رودی خروشان جلوی چشمش بود با تعجب سواران را نگاه می کرد که چرا از این آب نمی نوشند که در این هنگام صدای سربازی بلند شد که به کنار دستی اش میگفت: سرباز! حواست کجاست، اسبت را کنترل کن تا حرمت آب مقدس را با پوزه اش نشکند و جمیل تازه متوجه شد که آب این رود ادامه آب همان چشمه ایست که می خواست قاتل او شود. او خود را بیشتر در دل درخت فرو میکرد ومیترسید که سوران به سمت او بیایند اما وقتی دید که آنها دقیقا به نقطه ای آن طرف راه که درست مقابل او قرار داشت به عمق درخت ها رفتند، خدا را شکر کرد. جمیل از اعتقادات عجیب و کفر آمیز این ولایت شرمسار بود، براستی که آنها خالق یکتا را کنار گذاشته بودند و درختی بی مقدار که آفریده خداوند است را پرستش می کردند. دیگر خبری از سواران نبود، جمیل از مخفیگاهش بیرون آمد و راهش را در امتداد رودی که حالا می دانست برای مردم این سرزمین مقدس است و حکم آبشخور خدایشان را دارد ادامه داد. کمی جلوتر، خستگی به او چیره شد، لب رود نشست و با دست مشتی آب برداشت و بر صورتش زد و سپس سرش را به کناره رود گذاشت و خود را سیراب نمود و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و در حالیکه آب از موهای صورتش می چکید گفت: خدایا به خاطر تمام نعماتت شکر...و چه سیه روز است امتی که آفریدگارشان را فراموش کردند و درختی را به عنوان خدا می پرستند. جمیل از جا بلند شد او تازه اول راه بود و می بایست تمام اعتقادات این قوم را کشف کند چرا که این جزئی از ماموریتش بود. ادامه دارد... 📝به قلم طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_ششم🎬: نگهبان به سمت مردم رفت و مردم دورش را گرفتند، جمیل ن
🎬: جمیل در کنار رودخانه که حالا می دانست برای مردم رودخانه ای مقدس است، حرکت کرد، مسیری که می رفت تقریبا سر سبز بود فقط در بعضی مناطق تعداد درختان کم میشد، اما سبزه و چمن و گیاهان خودرو همه جای مسیر به چشم می خورد. چندین روز در راه بود و هراز چند گاهی رهگذرانی را می دید که باشتاب راه می پیمودند و جمیل سعی می کرد کسی او را نبیند، حالا که نه اسب و نه مرکبی داشت، می بایست تا شهر یا آبادی بعدی، همینگونه راه برود و بالاخره بعد از گذشت روزها، سایه ای از یک شهر در دیدش پدیدار شد. او بر سرعت قدم هایش افزود، روزها بود که غذای درستی نخورده بود. وارد شهر شد انگار شهر خلوت بود و خبری از اهالی شهر نبود، فقط از کمی دورتر دودی بر هوا بلند بود و بوی کباب در فضا پیچیده بود که نشان از وجود اهالی داشت. جمیل که بسیار گرسنه بود و این بوی کباب هم اشتهای او را قلقلک می داد، رد دود و بو را گرفت و به پیش رفت. از کوچه ها گذشت و برایش جای تعجب بود که این شهر هم دقیقا مثل فروردینار بود و او یک لحظه با خود گفت: نکند من دوباره به فروردینار برگشته ام و بعد سرش را تکان داد و گفت: نه...نه...امکان ندارد. هر چه جلوتر می رفت بیشتر صدای همهمه به گوشش می رسید تا اینکه خودش را در مقابل صحنه ای دید که انگار خاطرات قبلش را زنده می کرد. او پیش رویش درخت صنوبر دیگری را می دید که اتفاقا زیرش چشمه ای بود و مردم دور این چشمه را گرفته بودند و آتش بزرگی هم کمی آن طرف تر بود که مشخص بود لاشه چیزی در آن انداخته اند و این بوی کباب از همان لاشه بر می خواست، جمیل با دست چشمهایش را کمی مالید تا بفهمد خواب نیست و وقتی مطمین شد این صنوبر و آن چشمه واقعی ست قدمی به عقب برداشت و گفت: احتمالا جایی اشتباه کرده ام و به فروردینا. برگشتم، بهتر است تا مردم مرا ندیده اند از اینجا بگریزم. در همین حین فرمانی صادر شد: آهای مردم،راه را باز کنید که حاکم شهر اردیبهشتار می خواهد بگذرد. جمعیت دو طرف قرار گرفتند و راهی باریک برای گذشتن تخت روان حاکم باز شد. جمیل خود را پشت جمعیت پنهان کرده بود که مردی به او تنه زد و جمیل عقب عقب رفت، مرد همانطور که عذرخواهی می کرد گفت: ببخشید ندیدمت دیگر جای شلوغ همین است. جمیل صاف ایستاد و‌گفت: اشکال ندارد، من غریبه ام میشود نام این شهر را برایم بگویی؟! مرد خود را کنار او کشاند و گفت: اینجا دومین شهر از شهرهای دوازده گانه اصحاب الراس هست، شهر اردیبهشتار، ما به نام هر ماه شهری داریم و در هر شهر خدایگان صنوبر هست اما بزرگترین خدای ما که پدر تمام خدایان می شود ، درخت صنوبری ست که در شهر اسفندار می باشد. جمیل غرق تعجب شده بود وپرسید.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕