گربه دستش به گوشت نمی رسید میگفت بو میده !
یک روز قصابی گوشت تازه ای را توی مغازه آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود ، گربه ی محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود ، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید .
تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد . چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد . و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد ، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت : " پیف پیف این گوشت بو می دهد ! "
از آنوقت به بعد هرگاه کسی از کاری که از عهده اش بر نمی آید و یا چیزی که در اختیارش نیست بد گویی می کند این مَثَل را بکار می برند !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
ســـ💗ــلام
صبحتون به زیبایی
قلب مهربونتون 💗💫
به اوایل روزهای آبان ماه
خـوش آمـدید 💗💫
امیدوارم
با به پایان رسیدن
ماه مهر
تمام یاس و نا امیدی ها هم
به پایان برسد و آبان ماه
شروع بهترن روزها براتون باشه💗💫
از حضور سبز شما عزیزان خرسندیم
مرد جوانی به هر کسی که می رسید، جملات بی سر و ته به هم می بافت و سوالات عجیب و غریب می کرد. روزی در مجلسی نزد حکیمی رفت تا او را دست بیندازد. گفت: «من از شما چهل سوال می کنم، اگر در یک جمله جواب همه را بدهید به شما پانصد دینار می دهم.» حکیم گفت: «اول پول را وسط بگذار، بعد سوال کن.»
مرد جوان هم پول را وسط گذاشت و شروع کرد به آسمان و ریسمان بافتن و سوالات مختلف پرسیدن. حکیم هم ساکت بود و صبورانه گوش می کرد. وقتی سوال های مرد تمام شد گفت حالا پاسخ بده تا پول بدهم! حکیم پاسخ داد: «جواب این همه سوال را فقط در یک کلمه می دهم: نمی دانم!» و پول ها را گرفت و رفت!
💕💕💕