.
_- حواسټونباشه..
جوونیتوݩوحرومنکنید.
وگرنهآقامونبایـدبشینه..
منٺـظرنـسݪبعـدی!..😔💔
💕💕💕
•●•
در اردوی جهادی میگفت :
« ما اینجا از شهر دوریم ولی به خدا
نزدیکیم، اگر در شهر خودمان خدایمان
را داشته باشیم بیشترین جهاد را کردهایم »
#شهیدمحسن_حججی
💕💕💕
از روزی که فهمید
توجه نامحـرم
به تیپ و ظاهرش جلب شده
با یه تغییر
از این رو به اون رو شد:)
#شهید_ابرهیم_هادی
#دوڪلامحرفحساب
ببینبعضیموقعهامیدونیفلانکار
غلطِها
اشتباهِنباید انجامشبدی
#مثلامیدونینبایدبهنامحرمنگاهکنی
نبایدفلانعکسرولایککنی
نبایدبانامحرمچتکنی
نبایدفلانموسیقیبَدروگوشبدی
نباید... نباید... نباید..
همهایننبایدهارومیدونی
اماپسچرادوبارهاوناشتبآهرو
انجامشمیدی
#هزاردلیلوبرهانمیاری!!
عذابوجدانتروخفهکنی؟!
خودتوگولمیزنیفقط
گلبهخودیمیزنیدرجامیزنی
تهشمجزشکستچیزیواستنمیمونه
حالیتهکه #نبایدبریسراغگنآه
پسچرادوبارهمیریسراغش
پاشواینبساطروجمعکن
دیگهتاکیمیخوایبهاینوضعادامهبدی؟
وقتیمیدونیتهشسیاهیه)):..
درعوضبیابایهبرنامه
ارادتروقویکن
انگیزهتروبیشترکن
مثلا بطور منظم سلسله مباحث #استادپناهیانگوشبده(کنترل ذهن)
بشینپای"منبر"
نمازاتواولوقتبخون
بهجایالکیچرخیدنتونِت
دوتاکتابمفیدبخون
اعتمادبهنفستبرهبالا
ورزشکن…
عذایمقویبخور...
توبهکنازگناهایقبلیت
#بلاککنطرفودلیتاکانتکن
اگهمیبینیداریاذیتمیشیتومجازی
وبهسمتگناهکشیدهمیشی..
فرارکنازهرچیزیکه
باعثوسوسهکردنتمیشهـ
#بلندشوبهخودتبیـآ 🌱
یه یاعلی بگو بلندشو دیگه
خدامنتظرت رفیق🙂
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
🍂یاد آن شبها و یلداها بخیر
برف بازی و سرماها بخیر
کرسی و مادربزرگ و قصه ها
آن تخیل ها و رویاها بخیر
🍂دستهای بی حس و سرمازده
کرسی و مطبوع و گرماها بخیر
آن تنقل ها ، لواشک های ترش
نان شیرین و کدو حلوا بخیر
🍂مردم دریا دل آن روزگار
پاک بازی و سوداها بخیر
جایشان خالیست اکنون پیش ما
یاد آن بگذشتگان ما بخیر ...
💕💕💕
🌸دلا تا میتوان امروز
🍃فرصت را غنیمت دان
🌸که در عالم نمیداند
🍃کسی احوالِ فردا را
💕💕💕
ツ↻
ای جـواناݩ . . .👀!
.
°●| نکند در رختخواب ذلـت
بمیرید که حضرت علۍ؏ در
محࢪاب عبادت شھید شد🖐🏻!
.
°●| مبادا که در غفلـت بمیرید
که امام حسین؏ در میداݧ
نبࢪد شھید شد🥀!
.
°●| مبادا که در حال بۍتفاوتۍ
بمیرید که علۍاکبر در راه
حسین؏ با هدف شھید شد♥️!
.
#شهیدهادیعلیدوست🌱
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
#قارچ_پلو_با_مرغ 🍛 😋
🔸اول از همه برنج رو خیس کنید و بزارید کنار
یک عدد سینه مرغ رو با یک عدد پیاز و نمک بزارید بپزه وقتی پخت ریش ریش کنید
تو یک تابه پیاز داغ کنید و مرغ ها رو بهش اضافه کنید . مقداری فلفل دلمه ای رنگی هم خرد کرده و اضافه کنید و تفت بدید.
🔸تو ظرفی جدا قارچ های خرد شده رو روی حرارت گذاشته و میزارید آبش کشیده بشه و وقتی آبش تموم شد مقداری روغن اضافه کرده و کمی سرخش میکنیم و بعد به مخلوط مرغ و پیاز داغ اضافه میکنیم ، نمک و فلفل و زردچوبه و ادویه هم بزنید و بزارید کنار
و لابه لای برنج آبکش شده دم کنید
و یا مواد رو روی برنج دم شده بریزید و تزیین کنید.
#فیلم_آشپزی
هرچه روح تو عظیم تر باشد،
اشتباهات دیگران را کوچکتر میبینی.
هرچه بزرگوارتر باشی،
کمتر به دیگران نیازمندی.
هر چه کمتر نیازمند باشی،
کمتر از آنان دلگیر میشوی.
آری...
دیگران را همانطور که هستند بپذیریم،
کسی که باید تغییر کند خودمان هستیم!
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 75 ✅ وقتی انسان در هر اتفاقی از همون اول تسلیم امر خدا باشه مهربان تر رفتار خواه
#افزایش_ظرفیت_روحی 76
🔸 مثلا اطرافیان حضرت امام (ره) تعریف میکنن که گاهی میدیدن که ایشون در قنوت نمازشون دعا میکردن که خدایا منو با حاج عیسی محشور کن!
حاج عیسی پیرمردی بود که برای امام چای میریخت و خدمت میکرد، اما حضرت امام از خدا تقاضا داشت که هم درجه اون پیرمرد بشه! این یعنی چی؟
🍮
✅ یعنی عزیز دلم همۀ این ظواهری که تو توی دنیا میبینی همش بساط امتحانه.
💢 مهم این نیست که تو حتما هزاران جلد کتاب بنویسی و هزاران میلیارد کمک کنی به مردم و کلی کارای بزرگ کنی تا به مقامات بالای بهشتی برسی؛
مهم اینه که تو در همون امتحانات سطح پایین یا بالایی که داری نمره 20 بگیری.
✔️بنابراین اگه دیدی کسی از تو جلو زده آروم باش! واقعی نیست.
"تو نگاهت فقط به امتحانات خودت باشه".
💥 اگه شما به همه صحنه های زندگیتون نگاه امتحانی داشته باشید تمام نا آرامی ها و ناراحتی هاتون از بین میره.
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پنجاه_ویکم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ..
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فروردین هم زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد . تنها خبرم از عمو در حد یه تلفن کوتاه بود که گفت حالشون خوبه و منتظر یه سوپرایز باشم و این منو بیشتر میترسوند.
فاطمه و امیرعلی هم به هم محرم شدن و قرار شدن تابستون عقد کنن.
دم در منتظر فاطمه بودم تا بیاد که بریم موسسه. امروز قرار بود پرونده بسیجیا و بچه های موسسه رو درست کنن و قرار بود ما بریم کمک.
فاطمه_ سلام عزیزم
_ سلام علیکم. وقت زیاده نمیومدی هم چیزی نمیشد
فاطمه_ خب برم بعد,بیام.
یه دفعه ساعتشو نگاه کرد و گفت_ وای بدو حانیه خانم غفوری میکشتمون.
.
.
.
.
.
خانوم غفوری_سلام گل دخترا . یکم دیر تر میومدید .
من و فاطمه مثله بچه هایی که یه کار خطا انجام داده باشن سرمونو انداختیم پایین.
خانوم غفوری با خنده گفت_ حانیه جان بیا این پرونده ها رو بگیر ببر بزار تو قسمت خواهران مسجد. فاطمه جان شما هم برو اون فرما رو تکثیر کن.
بعد اومد طرف من و پرونده هارو دسته دسته داد دستم.
کامل جلوی دیدم رو گرفته بود .
_ خانوم غفوری یکم زیاد نیست من جلومو نمیبینم.
یه دستشو برداشت و تا پایین پله ها اورد بعد دوباره داد دستم.
جلوی ورودی مسجد دو تا پله بود با این چادر همش میترسیدم که بیوفتم با احتیاط و بدبختی رسیدم به حیاط مسجد ،یه صدای مردونه آشنا به گوشم خورد که یه دفعه چادرم زیر پام گیر کرد و بعدشم به یه چیزی خوردم و افتادم زمین و پرونده ها هم همش از دستم افتاد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این همه چشم به راهی نگرانم کرده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد